وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۲۲ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

«آلبرکامو» جایی گفته است: اگر قرار باشد بین «مادر» و «حقیقت»، یکی را انتخاب کنم، بی‌گمان «مادر» را انتخاب می‌کنم.
 به نظر می‌رسد زیبا‌تر از این، به «حقیقت» «مادر» اشاره نشده باشد.
 «هزار خورشید تابان» بر محور زن و مادر شکل گرفته. دو حقیقتی که از هم تفکیک‌ناپذیرند و روایت قسمتی از دردهایی است که هم‌زاد و هم‌ذات این حقیقت هستند. و روایت نامردمانی که نه حقیقت را می‌فهمند، نه مادر را و نه زن را.
هم‌آغوشی، چندهمسری، گناه، سکس، زایش، حرام‌زاده، درد، بکارت، عفت، خون، لذت و عشق در جای‌جای‌ داستان خود را نشان می‌دهند. از لحظه‌ای که «ننه» قربانی آتش شهوت «جلیل» می‌شود و «مریم» را پس‌می‌اندازد، تا آن‌جا که چند قطره خون باکره‌گی «لیلی» پس از هم‌آغوشی با «طارق» روی فرش خانه‌اشان می‌ریزد و «زلما» در بطن «لیلی» جان می‌گیرد، و از سقط‌جنین‌های مکرر «مریم» که با خون دفع می‌شود، تا ظهور طالبان که علامت ممنوعه بر هرچه «عشق» می‌زنند. گویی که از برخورد دو سنگ، متولد شده‌اند و سکس و لذت و عشق و نهایتا «زن» هیچ سهمی در وجود و زندگی‌ِشان نداشته است.
 «هزار خورشید تابان» یا عنوان انگلیسیA thousand splendid suns دومین رمان «خالد حسینی»، نویسنده و پزشک افغان ۴۲ ساله مقیم آمریکا است.
در ایران برگردانیی‌هایی از این رمان توسط مترجمین ایرانی چون؛ مهدی غبرایی، ناهید سلامی، زیبا گنجی، منیژه شیخ جوادی، بیتا کاظمی و حمید خادمی صورت گرفته است.
 من چاپ هشتم این کتاب با ترجمه مشترک «پریسا سلیمان‌زاده» و «زیبا گنجی» انتشارات مروارید را خوانده‌ام. این کتاب در ۴۵۰ صفحه، چهار بخش و ۵۰ فصل نوشته و تنظیم شده‌است.
تا بخش سوم، عنوان فصل‌ها با شماره است، اما از بخش سوم به بعد عنوان فصل‌ها یکی در میان نام «مریم» و «لیلی» دو شخصیت محوری داستان می‌شود.
رمان پیوستگی تنگاتنگی با سینما دارد. در فصل اول «جلیل» پدر «مریم» صاحب یک سینما معرفی می‌شود و در فصل سوم نقطه عزیمت «مریم» از کودکی و خروج از جهانی که دور از چشم مردم برای او و مادرش در یک مزرعه کنار ده‌کده‌ای ساخته‌اند، سینما می‌شود. آن‌جا که «مریم» از پدرش یک کادو می‌خواهد و این کادو را در قالب بردن او به سینما اعلام می‌کند، و چه زیبا وحشت پدر و مادر «مریم» از این درخواست نسبت و تکلیف داستان را با سینما مشخص و تعریف می‌کند.
«هزار خورسید تابان» از دو فیلم و سه سینما صحبت می‌کند. «سلطان قلب‌ها»، «تایتانیک». سینمای ایران، سینمای هند و سینمای غرب. دو فیلم و سه سینما هر یک به نوعی در داستان بازسای شده‌اند. سینمای هند غالبا بر محور دل‌داده‌گی و شوریده‌گی و عشق شناخته می‌شود. سینمایی که سرشار از رقص و آواز و عشق است آن‌چیزی که در فضاهای تغریف شده در «هزار خورسید تابان» خبری از آن نیست، اما فیلم‌های آن در سینمای پدر «مریم» نمایش داده می‌شود و زنان و دختران برقع‌پوش هرات به تماشای آن می‌روند.
این تصاویر تضاد گزنده‌ای را نشان می‌دهد. گزنده‌گیی که از ابتدا تا انتهای داستان در زندگی «مریم»، مادرش، زنان پدرش و بعد‌ها «لیلی» و دخترش جای‌جای خودنمایی می‌کند.
«مریم» حرام‌زاده است. ناشی که از هوسی که ناگهان در وجود پدرش شعله کشیده و با وجود داشتن سه زن شرعی، دست تعرض به دامن «ننه» که در خانه‌اش کلفتی می‌کرده دراز می‌کند و «ننه» مریم را باردار می‌شود. و از همین‌جاست که روزگارش سیاه می‌شود و بیش از ۱۵ سال بالای داری دست و پا می‌زند که تصویر آن را فقط یک‌بار در آخر فصل سوم می‌بینیم. جایی که نقطه شروع سیاهی روزگار «مریم» است.
در فصل‌های میانی رمان هم سرنوشت «لیلی» نشان داده می‌شود، که کودکی حرام‌زاده را از «طارق» دوست‌پسر معلول‌اش بار‌دار است. همان‌گونه که «رز» تایتانیک، اندکی قبل از آن‌که کشتی به کوه یخی اصابت کند، از نقاش دوره‌گرد، باردار شد.
«سلطان قلب‌ها» داستان پسری است که پدرش او و مادرش را در کودکی به امان خدا رها کرده و به دنبال هوس رفته‌است. پدری که تصویر و تصور می‌شود مرده است. اما از اواسط فیلم ناگهان پیدایش می‌شود، مثل «طارق» دوست‌پسر لیلی که تصور می‌شود مرده، اما از اواسط داستان ناگهان پیدایش می‌شود.
قهر پسر از پدر «سلطان قلب‌ها» در آخر فیلم به خوبی و خوشی تمام شد اگرچه قربانی مادر و زن داستان بود. اما قهر «مریم» با پدرش به خاطر ظلم‌هایی که در حق او و مادرش کرد، هیچ‌گاه به خوبی ختم نشد و ارثیه‌ای که پدر برای مریم گذاشت بود، زمانی به دست لیلی رسید که دو سال از اعدام مریم به جرم قتل شوهرشان می‌گذشت. گویا سرنوشت زنان همه سرزمین‌ها از خیر و خوشی یک‌سان است.
«هزار خورشید تابان» در معرفی فضای سیاه و رقت‌بار افغانستان ۵۰ سال اخیر دقیق است. فقر، دربه‌دری، خشونت، جنگ‌های متصل، مجاهدان، بلشویک‌ها، روسیه، ربانی، دوسدوم، حکمتیار، مسعود، طالبان، آمریکا و غرب همه با تصاویری دقیق و غالبا رقت‌بار معرفی می‌شوند. هرگاه صحبت از لنگیدن و تلاش‌های «طارق» دوست پسر لیلی ــ که پایش را روی مین از دست داده ــ می‌شود، بلافاصله ذهن آدمی به سمت دیالوگ معروف «جمعه» در روبان قرمز می‌لغزد که: افغانی روی مین به دنیا می‌آید، روی مین زندگی می‌کند و روی مین می‌میرد.
پدر لیلی که یک تحصیل‌کرده دانش‌گاه است و همیشه در کتاب‌خانه غنی شخصی‌اش مشغول مطالعه است، لیلی و طارق را در نوجوانی به تماشای مجسمه‌های عظیم «بودا» می‌برد تا عظمت آن یادگاران چندهزار ساله را از دریچه چشمان تیزبین و ظریف آن‌ها به مخاطب معرفی کند تا مخاطب پیش زمینه‌ای از آن مجسمه و عظمت و پیشینه داشته باشد تا وقتی در فصول پایانی خبر تخریب آن‌ها توسط طالبان را به تصویر می‌کشد، مخاطب عمق فاجعه را درک کند.
«از تاکسی پیاده شدند. بابا با انگشت اشاره کرد: آن‌جا هستند، ببینید. طارق از تعجب دهانش بازماند. لیلا هم همین‌طور. به فکرش رسید که اگر صد سال دیگر هم عمر کند، هرگز چنین چیز باشکوهی نخواهد دید. دو تندیس غول‌پیکر از «بودا» آن‌جا قد برافراشته بود. انگار به آن سه نفر زل زده بودند. همان‌طور که از دوهزار سال پیش تا کنون به کاروان‌هایی که در مسیر جاده ابریشم از این دره می‌گذشتند چشم دوخته بودند.»  (فصل ۲۱ ص۱۶۱)
البته شاید عمیق بودن این فاجعه زمانی رنگ می‌بازد که از همین طالبان اعدام‌هایی را به تصویر می‌کشد و معرفی می‌کند که تماشای آن برنامه روزانه مردم افغانستان ده پانزده سال اخیر بوده است.
رمان جذابیت و کشش فوق‌العاده‌ای در کنار نثر روان و زیبا همراه با طنزی گزنده دارد. بعید به نظر می‌رسد خواندن ۵۰ فصل رمان ۵۰۰ صفحه‌ای دست‌ِبالا بیش از یک‌هفته طول بکشد و البته خواننده حرفه‌ای آن را در کمتر از یک‌روز با اشتیاق به پایان می‌رساند.
 طنزی نمکین چاشنی نثر زیبای رمان است:
«انگشت اتهام همه مردها، مثل عقربه قطب‌نما، که مدام روبه شمال است، همیشه رو به یک زن نشانه می‌رود، همیشه.» (فصل۴۸ ص۳۹۸)
«مرد موهای کوتاه قهوه‌ای داشت که عین یک مشت سوزن توی جاسوزنی روی سرش سیخ سیخ ایستاده بود»
«لیلا سه قطره خون روی قالیچه دید. خون خودش. پدر و مادرش را مجسم کرد که بعدها روی همین کاناپه می‌نشینند، غافل از گناهی که او مرتکب شده‌است. شرم به سراغش آمد و احساس گناه. در طبقه بالا، تیک‌تاک ساعت توی گوش لیلی طنین بلند و غریبی داست. انگار که چکش قاضی بود که هی به میز می‌خورد و محکومش می‌کرد.» (فصل ۳ ص ۲۰۰)
«هزار خورشید تابان» آینه‌ای از افغانستان ۵۰ سال اخیر است. آینه‌ای که البته تصویر «زن» را از عمق تاریخ نشان می‌دهد. از فراز همه دردها و رنج‌ها و شکنج‌ها در تصویر زنان افغانستان و زنان تاریخ، «امید» را و «عشق» را می‌توان زنده دید.
به قول اقبال لاهوری:
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان

هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است

این نوشته در وب سایت نبشت این‌جا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۰۳
علی مصلحی

مختصات ویژه یک کارگردان خصوصی

چهارشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۱، ۱۲:۴۶ ب.ظ

«محمدحسین‌ فرح‌بخش» کارگردان فیلم «خصوصی» که فیلم او به اشاره آیت‌الله «احمد‌خاتمی» در خطبه‌های نمازجمعه تهران و اعتراض و تظاهرات خیابانی جمعی از افراد و نیروهای خودسر که خود را «انصار‌حزب‌الله» می‌خوانند، از روی پرده‌های سینما جمع‌آوری و ممنوع‌الپخش شد، در نامه‌ای به آیت‌الله «خاتمی» از فیلم و شخصیت خود دفاع نموده و اعتراض‌ و شانتاژ ایشان در خطبه‌ها را ناشی از عدم اطلاع  از وی و فیلمش معرفی نموده است.
نکته جالب توجه در این نامه ادبیات مخصوص «حسین‌شریعتمداری» و «کیهان» است که ایشان به آن متوسل شده و تلاش نموده‌است بواسطه آن خود را از اتهامات وارده تبرئه نماید.
آقای «فرح‌بخش» در قسمتی از نامه خود نوشته‌است:
 «فیلم زندگی خصوصی در نقد کسانی است که در ابتدای انقلاب متعصبانه، خود را فرا‌تر از قانون دانسته و به بهانه نهی از منکر، پونز در پیشانی زنان بدحجاب می‌کردند و امروز کارشان به ضدیت با نظام و اسلام رسیده و حتی منکر وجود امام زمان «عج» شده‌اند.»
 اگرچه ایشان از شخص خاصی نام نبرده‌اند، اما ناگفته مشخص است که منظور آقای «فرح‌بخش» از این شخص آقای «اکبرگنجی» است.
  اینکه «اکبرگنجی» در دوران انقلاب به پیشانی کسی پونز می‌زده است یا نه، من اطلاعی‌ ندارم. این ادعایی است که روزنامه «کیهان» مطرح نموده و آقای «گنجی» هم ظاهرا به آن پاسخی نداده است. این پاسخ ندادن و سکوت تا اندازه‌ای معنای تایید آن را می‌دهد.
 در اینکه انقلاب، با خود بی‌قانونی و شلختگی و بلوا و بلبشو، به‌همراه می‌آورد کمترین شک و تردیدی نیست. اما شایسته است آقای «فرح بخش» آدرس بدهند که ابتدای انقلاب ایران و در بحبوحه حوادث اول انقلاب چه کسی یا چه گروهی خود را فرا‌تر از قانون نمی‌دانست؟ آیا خود ایشان می‌توانند به صراحت اعلام کنند که آن‌زمان با ماشین بی‌قانونی و تخریب و بهم‌ریختگی همراه نبوده‌است؟
اگر جوابِِ‌شان مثبت است لطفا به این سؤال پاسخ بدهند که پس چرا انقلاب کردند؟ و انقلاب برای یک چنین آدمی چه معنایی می‌توانست داشته باشد؟
اشاره می‌کنم ابتدای انقلاب تنها و تنها یک نفر و یک گروه و حزب مشخص دم از قانون و انظباط می‌زد و خود و حزب متبوع‌اش را فرا‌تر از قانون نمی‌دانست: مرحوم آقای مهندس «بازرگان» که به‌رغم تحمل سال‌ها زندان و شکنجه در زمان رژیم سابق باز با انقلاب مخالف بود و در‌‌ همان زمان هم دم از اصلاح رژیم می‌زد.
 اما ادعای دیگر ایشان آنست که فیلم وی بر علیه کسی است که منکر وجود امام زمان شده‌است.
البته آقای «گنجی» منکر وجود امام دوازدهم شیعیان شده‌اند و برای خود هم دلایلی دارند، اما آقای «گنجی» اولین نفری نیستند که چنین ادعایی مطرح نموده و مطمئنا آخرین آن نیز نخواهند بود. اما مطمئن و مسلم پاسخ ادعای آقای «گنجی» و امثال او فیلم «خصوصی» و ادعاهای حاکمیت‌پسند کارگردان آن نیست. پاسخ چنان ادعایی سند و مدرک قوی و محکم و معتبر‌تر از اسناد و مدارکی است که مدعی در اثبات ادعای خود مطرح نموده. آنچنان‌که مثلا، ادعای ساحران زمان حضرت «موسی» را عصای او نقش بر آب کرد.
  آقای «فرح‌بخش» در ادامه نوشته است:
«سال۸۸ هم کسانی در مقابل نتایج قانونی انتخابات اعتراض‌شان را به صورت تجمع به عرصه عمومی و سطح خیابان‌ها آوردند و می‌خواستند از این طریق به خواسته‌های‌شان برسند، امروز هم گروه اندکی در اعتراض به فیلمی که پروانه نمایش قانونی دارد نفر به خیابان آورده و به شکلی غیرقانونی در سطح شهر تجمع کرده و حاضر به تمکین در مقابل نظام و تصمیماتش نیستند، میان این دو گروه چه تفاوتی هست؟
از نظر من هیچ... هر دو گروه برای مقابله با قانون به خیابان‌ها ریخته‌اند
».
چنانچه نامه تصریح می‌کند، امروز گروه «اندکی» در اعتراض به فیلمی به خیابان آمده‌اند، اما آنچه نامه بدان اشاره نمی‌کند و نمی‌تواند اشاره کند آنست که، در اعتراض به نتایج انتخابات نزدیک به جهار میلیون انسان معترض در کمترین زمان ممکن به خیابان آمدند که وجود خودشان را که توسط وزارت کشور نادیده گرفته شده بود اثبات کنند، نه حدود ۴۰۰نفر که خود را صاحب هرگونه حق و حقوقی می‌دانند و ۷۰ میلیون جمعیت کشور در مقابل آن‌ها هیچ حق و حقوقی ندارند.
اما به فرض که حق با ایشان باشد و حضور خیابانی ایستادن در مقابل قانون باشد. آیا ایشان حاضرند مسؤلیت ایستادن خودشان در مقابل قانون و به خیابان آمدن در زمان رژیم گذشته، که در همین نامه بدان اشاره و تصریح نموده‌اند را قبول کنند؟
 اگر از نظر ایشان تفاوتی بین آن دو گروه نیست، از نظر بنده هم تفاوتی بین این سه گروه نیست.
نامه به شکل روشنی حکایت از دخیل بستن آقای کارگردان به ضریح «کیهان» دارد تا شفای فیلم خود را آن بگیرد. اما آقای «فرح‌بخش» کمی دیر به فکر روشن کردن اجاق خود از آتش «کیهان» و «شریعتمداری» افتاده‌اند. این البته از‌‌‌ همان بصیرت زیادی است که ایشان دارند و متوجه نیسنتند که این‌روز‌ها آن آتش و آن اجاق کم‌کم در حال افول و خاموش ‌شدن می‌باشند.
این نوشته در خودنویس اینجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۴۶
علی مصلحی

روز بلاگ‌ِستان فارسی مبارک

سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۸۹، ۰۲:۴۱ ب.ظ

«... ابتدا کلمه بود...»
و حالا هم فقط «کلمه» هست. بزرگ‌ترین و برترین سرمایه یک انسان. سرمایه‌ای که اصل زندگی است. مرگ ندارد و نمی‌توان آن‌را به بند کشید. نمی‌توان آن‌را به اسارت برد. نمی‌توان آن‌را زندان کرد.
و برای یک نویسنده مهم‌ترین لذت آنست که «کلمه» را زندگی می‌کند. و برای یک «وبلاگ»نویس هم.
و این سرمایه و ثروت شاید بتوان گفت مهم‌ترین و به‌تر و بیش‌تر بگوییم تنها سرمایه و ابزار «وبلاگ‌نویس» است.

امروز روز «کلمه» است برای ما «وبلاگ»نویسان ایرانی. شانزدهم شهریور روزی است که اولین «وبلاگ» ایرانی متولد شده‌است.
و از آن‌روز به این طرف، سهام عدالت «کلمه» عادلانه بین همه نویسندگان و «وبلاگ»‌نویسان ایرانی توزیع شده‌است.
اما آیا بعد از آن هم امکان زیستن «کلمه» برای همه عادلانه بوده‌است؟
این سؤالی است که پاسخ آن هوش‌یاری و همت بیش‌تر اهالی «وبلاگ‌ِستان» را طلب می‌کند.

از چند روز پیش با همت پی‌گیر و ستایش‌مند «بلاگ‌نوشت» «وب‌گاه رسمی بلاگ‌ِستان فارسی» راه‌اندازی شده‌است. از حالا بیاییم عضوی هر چند کوچک از این جامعه بزرگ باشیم.
****
از اولین ماه‌های شروع به‌کار «سردبیرخودم» من مشترک فید این وبلاگ بوده‌ام. اگرچه با اکثر نوشته‌های این وبلاگ و بعد هم وبلاگ دیگر آقای «حسین درخشان» به نام «بچه قلهک» که امروز در محاق توقیف هست، مشکل داشته و دارم، اما این به هیچ عنوان چیزی از بار مسؤلیت من در مقابل یک دوست «وبلاگ‌نویس» و یکی از تاثیرگذارترین‌ها در جامعه «وبلاگ» ایرانی کم نمی‌کند.

«حسین درخشان» بیش از یک‌سال است که در بند است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۸۹ ، ۱۴:۴۱
علی مصلحی

روزجهانی وبلاگ

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۴:۱۰ ق.ظ

Blog Day ۲۰۱۰
امروز روز سی‌ویکم آگوست است، که در نوشتار اختصاری لاتین می‌تواند به این صورت «۳۱og» که شباهت زیبایی به واژه «Blog» دارد نوشته و خوانده شود. این حسن سلیقه وبلاگ‌نویسان را می‌رساند که امروز را «روز جهانی وبلاگ» نام‌گذاری نموده‌اند.

«از سال ۲۰۰۵ میلادی، گروهی از وبلاگ‌نویسان جهان به این باور رسیدند که وبلاگ‌نویسان باید یک روز اختصاصی در تقویم داشته‌باشند، تا در این روز با وبلاگ‌نویسان دیگری از جای‌جای دنیا آشنا شوند و احیاناً وبلاگ‌های‌شان را برای همیشه به علاقمندی‌های‌شان بیافزایند.»

این حرف‌ها از من نیست. من نه پدرم وبلاگ‌نویس بوده نه مادرم. بنده‌های خدا شاید در همه عمر دست‌ِشان به صفحه کلید هم نخورده‌باشد.
از خودم هم در نیاورده‌ام. اصلا چه معنی دارد آدم در دنیای مقدس مجازی از خودش حرف اضافی درآورد؟

نه خیر من این‌ها را از یک دوست بزرگ‌وار که، از روی آدرس‌های خودش در دنیای مجازی فهمیدم، اهل کامپیوتر و وب و اینترنت و خلاصه دنیای مجازی است، یاد گرفتم. ظاهرا نوع تحصیلات و علاقه‌مندی ایشان را به این دنیا کشانده‌است.
او کسی نیست جز آقایی که روی اینترنت خود را «صادق جم» معرفی نموده‌است. یک صفحه روی فیس‌بوک دارد و صفحات متعدد دیگری روی دیگر صفحات اجتماعی شبکه مجازی.
اما صفحه اصلی و یا شاید بتوان گفت؛ خانه اصلی او روی شبکه جهانی اینترنت، وبلاگ اوست که به نام «بلاگ نوشت» شناخته می‌شود.
این وبلاگ نه‌تنها منبع اطلاعات من در حوزه مجازی است و حدود یک‌سال است که من مشترک فید او و همچنین عضو اشتراک‌های اینترنتی ایشان هستم، بلکه به نوعی راه‌نمای وبلاگ‌نویسی من هم بوده‌است.

این وبلاگ علاوه بر آن‌که در فواصل زمانی نامشخصی مطالب اجتماعی مورد علاقه نویسنده‌اش را منعکس می‌کند، بیش‌ترین تلاش خود را برای انتقال یافته‌ها و اختراعات جدید در حوزه مجازی به کاربرانش، به‌کار می‌گیرد.
اگر علاقه‌مند به دنبال‌کردن اطلاعات جدید در حوزه اینترنت هستید من اشتراک فید این وبلاگ را پیشنهاد می‌کنم.

۲_ خوب، با یک تیر دو نشون یا شایدم سه نشون زدم (الف) وبلاگ اول‌َم را معرفی کردم، (ب) باید قبل از معرفی به او اطلاع می‌دادم که ندادم، و (ج) با هدایت سرراست شما به «بلاگ نوشت» خودم را از توضیح اضافی درباره پست امروز خلاص کردم.

اما من بچه یا اهل روستای «وادقان» یک روستای کوه‌پایه‌ای در حدود ۵۰ کیلومتری شهر «کاشان» هستم. اصلا اهل تعریف‌کردن از خودم یا خانواده‌ام یا وابستگان یا متعلقاتم نیستم. خیلی هم از آدم‌هایی که در نهایت خودبزرگ‌بینی ناشیانه، با نادیده‌گرفتن «شکسپیر» و «بتهون» و «مارکز» و ... نغمه سرمی‌دهند که «هنر نزد ایرانیان است و بس» دل خوشی ندارم.
 اما اگر برای شما جالب توجه نباشد، برای من جالب توجه است که روستای محل تولد و دوران کودکی من از حدود ۵ سال پیش صاحب یک وب‌گاه اینترنتی تا اندازه‌ای جالب توجه است و علاوه بر آن‌که سعی دارد نقش سیمای روستا را در فضای مجازی بازی کند، گاهی هم موفق بوده چهره‌های ادبی، هنری، و شاخص متوفی و زنده خود را با انعکاس آثارشان معرفی نماید.

این‌که من به‌عنوان دومین وبلاگ منتخب که باید علی‌القاعده یک وبلاگ ناشناس را معرفی کنم، ولی وبلاگ روستای‌َم را معرفی می‌کنم، اول به این دلیل است که من خیلی به این وبلاگ سر نمی‌زنم و جالب است بدانید همین امروز، و به‌خاطر این اتفاق مبارک رفتم و عضو آن وبلاگ شدم.
دیگر این‌که شاید بتوان ادعا کرد این روستا با توجه به وسعت و جمعیت کم، جزء اولین روستاهایی بوده‌است که برای خود وب‌گاه رسمی اینترنتی دست و پا کرده.
شاید این بهانه‌ای برای آشتی من با این وب‌گاه و دوستانم در آن پای‌گاه باشد. یک چیزی فراموش نشود و این‌که مدیریت فنی این پای‌گاه اینترنتی با آقای «روح‌الله عسکری» است که در حوزه وبلاگ و قلم حق استادی به گردن من و خیلی از دوستان‌َم دارد.

۳- از کودکی علاقه‌مند به شعر و موسیقی و ادبیات و هنر بوده‌ام. این علاقه مرا به سرگشتگی مقدسی کشاند. برایم دنیاهای زیبایی فراتر و متفاوت‌تر از دنیای محسوس همه به‌ارمغان آورد. و دوستانی جدید که در این حوالی تنفس می‌کردند.
از جمله اهالی معاصر شعر و ادب ایران‌زمین، من علاقه بیش از حدی به شعر و شعور و شخصیت «سعید بیابانکی» دارم.
 «سعید بیابانکی» جزء اولین شاعرانی است که اقدام به ثبت وبلاگ با نام «سنگچین» روی سایت «پرشین بلاگ» کرد و پس از آن‌که «بلاگفا» با امکانات بهتری عرضه شد، وبلاگ خود را با همان نام به آن سایت منتقل کرد و اگرچه یک‌بار هم دچار مشکل حک شد و مجبور شد تغییر اندکی در آدرس وبلاگ خود بدهد، اما از همان زمان تاکنون «سنگچین» به‌طور مرتب و ظاهرا هر دو هفته یک‌بار طبق قولی که در قسمت توضیحات به مخاطبین خود داده، مطالب خود را که مشتمل بر سروده‌های جدید، مقالاتی که در حوزه شعر و ادبیات به رشته تحریر درآورده و اخبار و اطلاعات ارزش‌مند در همین حوزه، منتشر می‌کند.
«سعید بیابانکی» سادگی خود را در همه حوزه‌ها خصوصا حوزه دنیای مجازی همیشه حفظ نموده‌است. و یک نکته دیگر این‌که آقای «بیابانکی» تحصیل‌کرده مهندسی ظاهرا «الکترونیک» مربوط به حوزه اینترنت و وبلاگ می‌باشند.

۴- «بانوی مرداد۴۸». مانده‌ام چه بنویسم؟ همه وبلاگ‌نویس‌ها که آقا نیستند. همه خانم‌ها که خانه‌دار نیستند. تازه اغلب خانم‌ها هم خانه‌دارند هم «وبلاگ»نویس. هم خانه‌دار خوبی هستند هم «وبلاگ»نویس خوبی.
باور نمی‌کنید؟ خوب باور نکنید! لازم نیست هر چیزی که من باور دارم را شما هم باور کنید. «بانوی مرداد۴۸» بانویی است که به‌شهادت نوشته‌هایش «وبلاگ‌نویس» است، اگرچه شاید خانه‌دار به معنای متداول آن نباشد، اما مطمئنا به‌تر از من بلد است «املت» و «نیمرو» تهیه کند، همان‌گونه که خوراک مطالب وبلاگ‌َش برای من مطبوع بود.
اگرچه انتخاب یک قالب فانتزی و دخترانه برای این وبلاگ هم اصلا ایرادی نمی‌داشت، اما «بانو» قالب ساده و زیبایی برای وبلاگ خود انتخاب نموده‌است. این انتخاب ساده البته کمکی به جذابیت وبلاگ برای امثال من نموده‌است.
غالب نوشته‌های وبلاگ‌َش دل‌نوشته است و این چیزی است که باید از یک نویسنده «بانو» انتظار داشت.

۵ ــ و اما نمیشه که همیشه خانم‌ها هم وبلاگ‌نویس خوبی باشند هم خانه‌دار خوبی. اما سیاست‌مدار یا اهل سیاست نباشد. گاهی شما در مسیر وب‌گردی‌هایتان ممکن است به وبلاگی برخورد نمایید که سیاست را دنبال می‌کند و توسط یک خانم نوشته می‌شود.
این شوخی را بهانه‌ای کردم تا وبلاگ «گاه‌باره سیاست» را معرفی کنم. این وبلاگ توسط سرکار خانم «عفیفه عابدی» آپدیت می‌شود.
 هم‌چنانکه از نام وبلاگ مشخص است و اصولا هم باید باشد، موضوع وبلاگ سیاست است، اما خانم «عابدی» که ظاهرا یا تحصل‌کرده و یا علاقه‌مند شدید سیاست خارجی و خصوصا حوزه آسیای مرکزی هستند، بیش‌تر به مسائل سیاست در این حوزه و باز بیش‌تر کشورهای حاشیه شمالی خلیج فارس و روسیه می‌پردازند. اکثرا هم ایشان مقالاتی از نشریاتی که به مسائل سیاسی این حوزه می‌پردازند ترجمه و در وبلاگ خود منعکس می‌نماید. اما تا یادم نرفته بگویم که اکثر نوشته‌های ایشان پر از غلط‌های املایی و ویرایشی است و این برای یک وبلاگ‌نویس خوب نیست.
و اما من یعنی «علی مصلحی» کارگر فنی ساختمانی هستم. شاگرد یک مغازه شیشه‌بری در شهر کویری «کاشان».
 فیلم می‌بینم، کتاب می‌خوانم، عکس می‌گیرم، شعر می‌خوانم.، شعر نقد می‌کنم، قبلا کارمند بانک بوده‌ام و ... . با همه این حرف‌ها اگر از من بپرسند چه‌کاره‌ای؟ با افتخار و لذتی زیاد پاسخ می‌دهم: «وبلاگ‌نویس»

روز جهانی وبلاگ را به همه وبلاگ‌نویسان عزیز تبریک می‌گویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۸۹ ، ۰۴:۱۰
علی مصلحی

آواز بی‌آبرو

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۴:۱۶ ب.ظ

سال گذشته به‌دنبال موضع‌گیری ارزش‌مند استاد بلندپایه و بی‌نظیر آواز ایران، استاد «محمدرضا شجریان» نسبت به جنبش سبز، و اعتراض نسبت «خس و خاشاک» نامیده‌شدن مردم توسط ریس‌جمهور نهم، روزنامه «کیهان» تلاش مضحکی برای تخریب استاد را در دستور کار برنامه‌های روزانه خود قرارداد.

در همین راستا این روزنامه در تاریخ چهاردهم تیرماه ۸۸ در ستون «خبر ویژه» خود گزارشی چاپ نمود، تحت عنوان «ما مثل او وطن فروش نیستیم.»
  این نوع گزارش‌نویسی رویه معمول این روزنامه بوده و آن‌روزها بازار این نوع خبرنویسی و استنادها به‌شدت داغ شده بود.

در همان زمان من کل نوشته «کیهان» را در وبلاگ‌َم منعکس نموده و توضیحاتی را هم به آن نوشته اضافه نمودم و در انتهای آن نوشته به‌عنوان مثال نام «علیرضا افتخاری» را آوردم.

در آن زمان نام «سهیل محمودی» مجری معروف و مضحک تلوزیون ایران که بعضی او را شاعر می‌شناسند، به‌عنوان یکی از هنرمندان طرف‌دار «موسوی» بر سر زبان‌ها بود و باتوجه به تعارفات بسیار چندش‌آور ایشان با آقای «افتخاری» در برنامه‌های تلوزیون و خصوصا برنامه «باکاروان شعر و موسیقی» و تکرار ترکیب «دوست بسیار عزیزم» در مورد «افتخاری»، به‌نظر می‌آمد که ایشان هم هم‌رنگ جماعت شده و طرف‌دار «موسوی» شده‌باشد. اما با توجه به سخافت رفتار هنری آقای «افتخاری» و توهین مکرر او به هنر ارج‌مند آواز طی سال‌های اخیر، آرزو می‌کردم که این‌گونه نباشد همان‌طور که از طرف‌داری امثال آقای «سهیل محمودی» از «میرحسین» هم دل خوشی نداشتم.

 اما خوش‌بختانه کاشف به‌عمل آمد که ایشان نه‌تنها طرف‌دار آدم بی‌هنر و بی‌عرضه و بی‌سواد و بی‌آبرو و بی‌رای و خیلی بی‌های دیگر به نام «میر حسین موسوی» نیست، بلکه طرف‌دار هنرمند بزرگ و باسواد و با همه‌چیز آقای «محمود احمدی‌نژاد» است.
 من این کشف ارزش‌مند را به جنبش سبز و آن توضیح نوشته سال قبل را به خودم تبریک می‌گویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۸۹ ، ۱۶:۱۶
علی مصلحی

اعتراض کیهان به وزارت ارشاد

پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۰۰ ب.ظ

 در شرایطی که حدود یک‌ماه پیش «مریم زندی» در یک اقدام ستایش‌برانگیز و در اعتراض به محدودیت‌های ایجادشده توسط دولت نهم و دهم برای هنرمندان عکاس خصوصا، و اهالی هنر عموما، از دریافت نشان درجه یک هنری در دولت کودتا خودداری و با ارسال نامه‌ای سرگشاده به عنوان وزیر «فرهنگ و ارشاد اسلامی» دولت دهم شجاعانه دلایل خود برای این عدم اشتیاق را اعلام نمود، اما «بهروز غریب‌پور» مدیرعامل سابق «خانه هنرمندان ایران» این نشان را قبول کرد و در مراسمی طی هفته جاری این نشان را از دستان آقای «محمدعلی رامین» معاون مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی وزیر ارشاد دریافت نمود.

دریافت این نشان که با سکوت جامعه هنری کشور روبه‌رو شده بود، اما اعتراض شدید محفل «کیهان» را به‌دنبال داشت.
روزنامه «کیهان» دیروز در ستون خبر ویژه صفحه دوم خود در گزارشی از این مراسم با عنوان؛ «نشان درجه یک هنری! به ۲ عامل کودتای مخملی» از «بهروز غریب‌پور» به عنوان "عامل ناتوی فرهنگی" و " کودتای مخملی" و "از شرکاء سیاسی «رامین جهانبگلو» و «کیان تاجبخش»" یادکرده و اعطای نشان درجه یک هنری به وی را مورد اعتراض شدید قرار داده بود.

به‌دنبال این اعتراض و افشاگری و تذکر «کیهان» که خواستار پس‌گرفتن نشان فوق از آقای «غریب‌پور» شده‌بود، امروز همان روزنامه در گزارش مفصل دیگری پیوست گزارش روز گذشته خود، همان درخواست و همان اعتراض را از طرف تعداد دیگری از هم‌راهان هم‌صدا با خود از جمله جمعی از نمایندگان مجلس و از همه مهم‌تر کسی که خود در مراسم رسمی اعطای نشان حضور داشته و نشان مذکور به دست او به آقای «غریب‌پور» اهدا شده، یعنی آقای «محمدعلی رامین» بازگو کرد.

پس گرفتن یا نگرفتن این نشان دیگر محلی از اعراب ندارد و گزارش «کیهان» و فرمایشات مخالفان جدی اعطای این نشان به آقای «غریب‌پور» به اندازه کافی، حلاوت این نشان را به‌کام ایشان تلخ نموده‌است. اما حالا ارزش رفتار شجاعانه و تحسین‌برانگیز «مریم زندی» که پیش از این اظهارات سخیف اعتراض خود را به بی‌هنری و بلوف‌های هنری حاکمیت نشان داد، برجسته‌تر از پیش خود را نمایان می‌سازد.

اگرچه توهین به شخصیت یک هنرمند جای تاسف و تاثر دارد، و از طرفی اگرچه هر کس حق دارد راه و رفتار خود را بر اساس هنجارهای پذیرفته خود انتخاب نماید، و از این منظر نکوهشی متوجه آقای «غریب‌پور» نیست، اما در شرایطی که جمعیت غالب اهالی هنر معاصر و اساتید برجسته هنری در اقدامی هنرمندانه خط و راه خود را از دولت کودتا جدا نموده و حاضر به حضور در محفل انس کودتاییان نشده‌اند این اقدام آقای «غریب‌پور» جای سوال داشت، اما «کیهان» اجازه نداد این سئوال بی‌پاسخ بماند و در سریع‌ترین زمان ممکن پاسخ آن‌را اعلام نمود.
این نوشته در خبرنگاران سبز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۸۹ ، ۱۲:۰۰
علی مصلحی

جامعه رو به عقب

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۵:۰۶ ق.ظ

سال‌ها پیش تلوزیون ایران فیلم کوتاهی را پخش کرد از مردی که در یک روز نسبتا شلوغ، از خانه خارج می‌شود و مسیر بین خانه تا بانک را طی کرده، وارد بانک شده و مجددا همین مسیر را تا خانه طی می‌کند.
 اما جالب‌بودن فیلم برای مخاطب آن‌روز تلوزیون ایران این بود که به جز این مرد، تمام عناصر موجود در فیلم از انسان‌های دیگر گرفته تا خودرو و موتورسیکلت و دوچرخه و ... برعکس حرکت کرده و رو به عقب می‌رفتند. یعنی بر خلاف مسیر و جهت این آقا.
 حتی نکته جالب این بود که در قسمتی از فیلم یکه شانه تخم‌مرغ ریخته‌شده و شکسته از روی زمین جمع شده و به شکل تخم‌مرغ‌های سالم در شانه تخم‌مرغ قرارمی‌گرفت.

آن‌روزها کمتر بینندگان از تکنیک فیلم‌برداری و سینما اطلاع داشتند و این فیلم تعجب شدیدی در بین مخاطبین این رسانه برانگیخت.
فریب رسانه‌ای بکری برای جذب مخاطب بود. کمی زمان سپری شد تا مردم متوجه شوند که این فیلم، لحظاتی بسیار کوتاه از زندگی مردی را روایت می‌کند که خلاف عرف و جریان و مسیر جامعه از خانه تا بانک را عقب‌عقب رفته و از او در این مسیر بر‌عکس‌رفتن فیلم تهیه‌شده و بعدا فیلم را وارونه نمایش داده‌اند.
 حالا مردم فکر می‌کردند تنها او درست می‌رود و همه مردم و دیگر اجزا طبیعی جامه برعکس.

این‌روزها هر اتفاق طبیعی در این کشور افتاد، باید تعجب کرد. هر چیزی اگر سر جای خود بود جای تعجب فراوان دارد.
 یعنی با اتفاقات چهارسال اخیر، همه‌چیز از مسیر اصلی و جایگاه واقعی خود خارج شده‌است. در چنین آشفته‌بازاری، خطا درست است و درست خطا.

«علی معلم‌دامغانی» علیرغم آن‌ها که به عمد یا سهو خواستند ارزش‌های سخنوریش را منکر شوند و او را بی‌سواد بی‌سواد معرفی نمایند، سخنور است و انصافا سخنور خوبی هم هست. خوب از پس وزن و قافیه و معنا بر آمده‌است. شاه‌کارهای مثنوی او در سال‌های دهه شصت و هفتاد ستودنی است:
باور کنیم ملک خدا را که سرمد است / باور کنیم سکه به نام «محم» است
راوی بخوان که رستم افسانه می‌رسد / جوهرفروش همت مردانه می‌رسد
راوی بخوان که افسر سیارگان مه است / راوی بخوان که «مهدی موعود» در ره است

اما با همه این حرف‌ها این استاد سخن‌وری، شاعر نیست و بویی از هنر و شعر و ادب از آن‌رو که به قول و سروده به‌گمانم جامی:
تا نشود شرع تو را نام‌دار/ نام‌زد شعر مشو زینهار
نبرده است و ایضا بویی از معرفت.

ابتدای سخن عرض کردم که هیچ چیز سر جایش نیست اما با همه این حرف‌ها صدور حکم برکناری دکتر «حسن بلخاری» از ریاست پژوهش‌گاه هنر فرهنگ‌ِستان هنر توسط «علی معلم‌دامغانی» واقعا برایم تعجب‌آور بود و برای «معلم» و دستگاه هنر و فلسفه و فرهنگ‌ِستان ایران اسباب شرم.
مطالب مرتبط:
معلم دامغانی، حسن بلخاری را در سمت خود ابقاء کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۵:۰۶
علی مصلحی

سینما در بند

چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۳۸۹، ۰۵:۱۹ ق.ظ

 کم‌تر از یک‌ماه پیش «جعفر پناهی» کارگران مطرح و ارزش‌مند سینمای ایران و کارگردان «بادکنک سفید» «دایره» و...، به دلیل اعلام‌نشده «حمایت و هم‌راهی با جنبش سبز ایران» در منزل شخصی به همراه میهمانانش بازداشت شد.

خبر بازداشت این کارگردان مطرح سینمایی، با واکنش عمومی اهالی سینما و هنر در ایران و جهان همراه شد. تعدادی از چهره‌های مطرح جهانی سینمای ایران با صدور بیانیه و ارسال نامه سرگشاده به این بازداشت اعتراض نمودند.

در این‌که آقای «جعفر پناهی» سینماگر محبوب و ارزش‌مندی است و سلیقه سینمایی او با سلیقه سینمایی عموم هم‌راهان و طرف‌داران جنبش سبز هم‌خوان است شکی نیست.
هم‌چنین در این‌که آثار ارزش‌مند و برجسته این سینماگر دوست‌داشتنی طی سال‌های گذشته، متاثر از تنگ‌نظری‌ها، و افکار ساده‌انگارانه و فاقد وجاهت هنری و سینمایی و ارزشی طیف مخالف جنبش سبز، با حذف، سانسور وعدم مجوز نمایش روبه‌رو بوده است حرفی و شکی نیست.
 و بالاخره در این‌که شاید و نه که شاید بلکه حتما افکار و سلیقه سینمایی آقای «محمد نوری‌زاد» با سلیقه و نگاه آقای «پناهی» هم‌خوانی نداشته و ظاهرا امروز هم ندارد و چه بسا می‌توان حدس زد که آقای «نوری‌زاد» به نوعی از عوامل پشت‌پرده‌ای بوده است که اسباب عدم صدور مجوز برای نمایش آثار درخور آقای «پناهی» را فراهم نموده باشد؛ اما با همه این احوالات و حرف‌ها و حدیث‌ها هرچه نباشد بالاخره آقای «محمد نوری‌زاد» هم یک هنرمند و نویسنده و سینماگر است.

 متاسفانه باید گفت علیرغم آن‌که از ابتدای بازداشت این هنرمند معترض به رویه‌های خشونت‌آمیز سران و دولت‌مردان جمهوری اسلامی، طیف وسیعی از اهالی جنبش سبز واکنش‌های خود را به بازداشت او اعلام، و با خانواده‌اش اعلام هم‌دردی نموده و نام او را به‌عنوان یک سرباز اهل قلم جنبش سبز گرامی داشته‌اند، بازداشت او به‌غیر از یکی دو مورد، اعتراض یا واکنش جدی را در میان اهالی هنر و خصوصا اهای سینما به دنبال نداشته است.
 از این زوایه و در این رابطه متاسفانه باید گفت اهالی سینما نمره مثبتی را در کارنامه خود ثبت ننموده‌اند.
 
با این احوال اخیرا نامه سرگشاده‌ای با امضای ۴۵ تن از اهالی هنر و خصوصا اهالی سینما منتشر شد که در آن خواستار آزادی غیر مشروط «جعفر پناهی» و «محمد نوری‌زاد» شده بودند. این در حالی است که آقای «محمد نوری‌زاد» از حدود ۵ ماه پیش (چهار ماه زود‌تر از آقای پناهی) بازداشت شده و به گفته دختر این هنرمند؛ از آن‌زمان تا کنون با خانواده‌اش هیچ‌گونه تماسی نداشته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۸۹ ، ۰۵:۱۹
علی مصلحی

حافظ

شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۸۷، ۰۸:۵۵ ق.ظ

کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب / تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
از کودکی با نام خواجه رندان لسان‌الغیب «حافظ» شیرازی آشنا بوده‌ام. گو این‌که دیپلم دارم و به ضرورت از سال‌های ظاهرا سوم یا چهارم تحصیل شعر خواجه را در کتاب درسی خوانده‌ام.
 سال‌ها بعد در دوره دبیرستان در رشته تحصیلی «فرهنگ‌وادب» که بیش از پیش با شعر و ادب سروکار دارد، بار‌ها و بار‌ها نام «حافظ» را شنیدم به عنوان شاعری بزرگ یا بزرگ‌ترین شاعر ایران. اولین شاعری که بیش از دیگر شاعران پارسی‌گو مورد توجه واقبال اهالی ادب شرق و غرب و مستشرقان قرار گرفته و دیوان اشعارش بیش از شعر دیگر پارسی‌سرایان به زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده‌است.

پیرامون شخصیت «حافظ» هم حرف‌ها و بحث‌های فراوان خواندم و شنیدم. اما آن‌چه طی همه این سال‌ها به آن کمترین توجه را داشتم و اکنون فرصت و فراغتی و سعادتی دست داده است تا به آن بیشتر توجه کنم «شعر» حافظ است.
مطمئنا درک و دریافت کامل از شعر خواجه برای هیچ‌کس با هر نوع نگاه، نه‌تنها ممکن نیست بلکه با فرض میانگین صد سال برای سن افراد انسانی این مدت (صد سال) برای درک و دریافت آن‌همه هنر، زیبایی، خلاقیت و... بسیارکم و چه‌بسا چندین برابر چنین زمانی هم کم باشد.
 این واقعیتی است که حافظ‌پژوهان منصف به آن اقرار و اعتراف دارند. برای این کمترین که در آستانه نیمه دوم عمر قرار دارم و نیمه اول، به هر روی به غفلت گذشته است، گنگی نسبت به شعر خواجه بیشتر.

اما با همه این گنگی احساس می‌کنم، همین اندک درک مختصر برای بهبودی و به‌زیستی من بزرگ‌ترین سرمایه و بیشترین بها است.
××××
امسال برای اولین‌بار فرصتی دست داد تا مقدمه استاد علامه «محمد قزوینی» بر «دیوان‌ حافظ» را بخوانم. جستجو و تتبع استاد علامه «قزوینی» به همراه مرحوم دکتر «قاسم‌ غنی» اگر نشود گفت بی‌نظیر، می‌توان با اطمینان گفت کم‌نظیر است. اگر سایر زحمات ارزنده و ارجمند علامه «قزوینی» و مرحوم «غنی» به ادبیات این کشور را نادیده انگاریم، این دو تن با همین «دیوان‌ حافظ» دین خودشان را به ادبیات ایران و «حافظ» ادبیات ایران ادا نموده‌اند.
صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت / قدسیان گویی که شعر «حافظ» از برمی‌کنند.
بیستم مهر ماه روز «حافظ» مبارک.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۸۷ ، ۰۸:۵۵
علی مصلحی

حرف اول

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۵۳ ب.ظ

نمی‌دانم چند سال پیش بود، شاید ۱۰ یا ۱۲ سال که «شهرداری‌ کاشان» با تبلیغات گسترده اعلام کرد که ساختمان کشتارگاه سابق این شهر تغییر کاربری داده و از این پس ساکنان اطراف این ساختمان از سروصدا و مسایل مرتبط با فرهنگ دام‌داری و کشتار رهایی خواهند یافت و به جای آن، ساختمان تبدیل به «فرهنگ‌سرا» می‌شود تا مردم کاشان هم از نعمت آموزه‌های نوین «شهروندی» در قالب «فرهنگ‌ نوین» که رسالت آن در همه اعصار و قرون بر عهده اهالی «فرهنگ» و «هنر» بوده‌است، بهره‌مند شوند.

در این راستا اولین متولیان و در واقع بنیان‌گذاران «فرهنگ‌سرای‌ مهر» اقدام به تشکیل کلاس‌های آموزشی هنری و فرهنگی و همچنین حمایت از طیف وسیعی از هنرمندان و اهالی فرهنگ نموده، هرگونه حمایت و مساعدت سخت‌افزاری و نرم‌افراری لازم از این طیف به عمل آمد.

به‌عنوان نمونه می‌توان به حمایت همه‌جانبه «شهردار» و مسولین فرهنگی شهرداری از «انجمن شاعران جوان کاشان» و ابتکار وزین «قوالی‌خوانی» هر هفته یک‌بار در کاشان توسط تنها استاد قوالی معاصر «مرشد ترابی» و... در آن دوره اشاره کرد.

اما به هیچ روی قابل باور نیست که با یک تعویض مدیریت در حوزه «شورای‌ شهر» و «شهرداری» تمام اقدامات انجام‌گرفته و تعریف‌شده فوق، آن‌چنان دست‌خوش تغییر شود که به جای پیش‌رفت در حوزه فرهنگ، آن‌چنان سیر قهقرایی شود که یک‌بار دیگر اهالی محله اطراف «فرهنگ‌سرا» احساس کنند ظاهرا قرار است همه چیز به حال اول برگردد و کشتارگاه در قالبی جدید فعال شود.

شایسته است مسولین محترم شهر و خصوصا دست‌اندرکاران فرهنگ متوجه باشند: سیرک و آزار و اذیت حیوانات هیچ تعریف زیبایی در حوزه فرهنگ ندارد و بهتر است این متولیان به جای درآمدزآیی از طریق سیرک به فکر درآمدزآیی از راه‌های تعریف شده «بیلبوردهای تبلیغاتی سطح شهر» و... بوده و از اهدا این منابع درآمدی که متعلق به همه مردم شهر هست، به افراد و گروه‌های خاص خودداری نمایند.
در این‌باره بیشتر خواهیم نوشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۸۷ ، ۱۴:۵۳
علی مصلحی