وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۷ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

شاه درون‌مان را بیرون کنیم

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۴۰ ب.ظ

انگاره‌ای هست که معتقد است: ایرانی‌ها خوب می‌دانند چه نمی‌خواهند، اما در مقابل اصلا نمی‌دانند چه می‌خواهند.
نمونه دم‌دستی و ملموس آن همین ریس‌جمهور امروز کشور آقای «احمدی‌نژاد» است که امروزه کاملن مشخص‌شده که دیگر هیچ‌کس او‌را نمی‌خواهد. شواهد هم نشان می‌دهد که حاکمیت هم به‌زور او را تحمل می‌کند تا دوره ریاست‌جمهوریش سر‌آید.

اما خود همین ریس‌جمهور‌شدن آقای «احمدی‌نژاد» ثمره‌‌‌ همان انگاره و خصلت ایرانی است. یعنی انتخاب آقای «احمدی‌نژاد» ثمره نخواستن آقای «هاشمی» بود نه خواستن ایشان.
به عبارت به‌تر، در آن انتخابات به‌جای آقای «احمدی‌نژاد» هر کس دیگری هم رقیب آقای «هاشمی» بود رای می‌آورد. چون مردم «هاشمی» را نمی‌خواستند.

این خصلت باعث‌شده که جماعت ایرانی همیشه در حال «نخواستن» و اخراج و حذف و نفی و امثال آن باشد و همیشه بهانه شادی‌اش تحقق یکی از این موارد منفی.

شاه رفت ۳۵سال پیش در چنین روزی، بیش از ۹۰ درصد مردم ایران از رفتن شاه شادمان بودند.
به جرات می‌توان گفت بسیار کم‌تر از ۱۰ درصد از این رفتن اندوه‌گین بودند یا می‌توانستند حدس بزنند که این رفتن ــ فارغ از شخصیت منفی شاه و خاندان پهلوی ــ آبستن چه زیان‌هایی برای کشور است. به همین دلیل بیش‌ترین وقت و سرمایه و انرژی مثبت عمومی ناشی از رفتن شاه به جای آن‌که صرف ساختن شرایط مساعد و به‌تری از شرایط زمان شاه شود، صرف جشن و شادمانی برای این رفتن شد.

دست‌ِ‌کم ۴ سال طول کشید تا با سروصدای هواپیماهای جنگی ارتش عراق در آسمان ایران و اشغال بخش قابل ملاحظه‌ای از خاک کشور، تازه جماعت سرمست از رفتن شاه به خود آیند و هوش‌یار شوند که زنگ شادی تمام شده‌است.

همین خصلت است که وقتی شاهی را از کشور خود بیرون می‌کنند، هر شهروندی به‌تنهایی خود را به‌ترین شخص می‌داند که لیاقت دارد بر تخت خالی شاه بنشیند. در چنین فضایی ما یک تخت خالی داریم و به عدد شهروندان کشور شاه. و از آن‌جا که دو شاه در یک اقلیم نگنجند، بسیار سخت می‌شود گنجانیدن مثلا ۵۰ میلیون شاه در یک تخت.

بنابراین تمام وقت و انرژی و هم و غم و سرمایه‌های یک کشور، به جای آن‌که صرف پیش‌رفت و دانش و تعالی در همه حوزه‌ها شود، صرف این نبرد فرسایشی بر سر سهم از تخت شاه می‌شود.

این می‌شود که بعد از ۳۵ سال، تازه یادشان می‌آید که ۲۶ دی‌ماه ۵۷ شاه رفت، اما شاهی و ادعای ظل‌اللهی و سایه خدا بودنش را با خود نبرد و برای ما به یادگار گذاشت.

هنر من تنها دست‌گذاشتن بر نقطه ضعف و برجسته‌کردن آن به قصد بذر یاس و ناامیدی پاشیدن نیست. من خود نیز عضوی از همین جمعیت هستم و اگر ادعای سهم‌الارث و پادشاهی‌ام، از این جماعت بیش‌تر نباشد، کم‌تر نیست. اما مهم این‌َست که تا زمانی که ما درد را نشناسیم، فکر درمان اصلا وجود ندارد.
درمان زمانی معنا پیدا می‌کند، که بیمار درد را در وجود خودش متوجه بشود. مرحله بعد نوبت پزشکان و متخصصان امر است که کمک کنند، باد «شاهی» و ادعای میراث پادشاه از کله ما خارج شود.

۳۵ سال پیش در چنین روزی «محدرضا شاه پهلوی» به قول خودش به قصد درمان و استراحت از ایران رفت. هم درمان شد، هم استراحت کرد. به نظر می‌رسد زمان آن رسیده‌باشد که میراث معنوی برجای‌مانده از او و خاندانش هم به استراحت بروند.

ما هر کدام در درون خود یک «شاه» داریم و بالقوه آرزوهای بلند و دور و دراز بر تخت نشستن. برخیزیم به بیرون‌کردن شاه درون خودمان.
این نوشته در جرس این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۱۵:۴۰
علی مصلحی

در این‌که عمر دست انسان نیست و زمان مرگ را آدمی نمی‌داند، کم‌ترین تردیدی نیست.
آدمی فقط می‌تواند با عمل کردن به توصیه‌های بهداشتی و امنیتی، سلامتی خود را تضمین نماید، اما نمی‌توان منکر شد که بعضا، آدمی با رعایت تمام اصول بهداشتی و امنیتی و چکاب کامل دوره‌ای علائم حیاتی سلامت خود، و درصد بالای تناسب در نمودارهای سلامت، باز هم اسیر مرگ ناگهانی شده و جان خود را زود‌هنگام از دست داده‌است.
این البته غیر از موارد تلفات جانی است که بر اثر سوانح و حوادثی چون تصادف و سقوط و … گریبان‌گیر مردم می‌شود.

با این‌همه اما این‌که چهار پزشک فوق‌تخصص ناگهان و در یک شب در کنار هم، آن‌هم بر اثر یک بی‌احتیاتی پزشکی، جان به جان‌آفرین تسلیم نمایند، ضمن تاسف‌انگیزبودن، نمی‌تواند موجب تعجب، حیرت و پرسش افکار عمومی قرارنگیرد، و نمی‌توان به‌سادگی از کنار آن عبور کرد.

ظاهرا توقع عمومی آن‌َست که حواس چهار پزشک فوق‌تخصص، هنگام خوابیدن در یک مکان، بسیار بیش‌تر از مردم عادی به وضعیت امنیتی و استاندارد وسایل مورد استفاده مکانی که در آن مشغول استراحت هستند، باشد.

 از طرف دیگر به‌نظر می‌رسد که قربانیان، در منزل یک پزشک مهمان بوده‌اند و مسلما یک پزشک آن اندازه از استطاعت مالی برخوردار هست که هنگام ساخت منزل، تمهیدات امنیتی لازم برای امنیت حد‌اقلی یک مسکن را در ساخت منزل خود لحاظ نموده باشد.

 اصلا یکی از دلایل میزان قابل‌توجه دست‌مزدی که برای طبابت یک پزشک در نظر گرفته و مصوب شده و مورد پذیرش جامعه هم قرارگرفته، تهیه و خرید چنین خدماتی برای افزایش ضریب امنیت جانی آن‌هاست. چرا که وجود یک پزشک لازمه تضمین امنیت و سلامت عده‌ی زیادی از افراد عادی جامعه است.

 به عبارت ساده‌تر، یک پزشک که در موقع بیماری و خطر به وجودش نیاز بیش‌تری احساس می‌شود، و وجودش تضمین‌کننده امنیت برای افراد عادی جامعه است، باید در شرایط امن‌تری سکونت و زندگی داشته باشد، تا خطر کم‌تری او را تهدید نماید. (این البته مربوط به شرایط اضطرار و تهیدستی جوامع است و الا باید همه اقشار جامعه از حداقل‌های امنیتی برخوردار باشند.)

 با همه این ظرافت‌ها و احوال، چهار پزشک فوق‌تخصص که تعدادشان در کشور اندک هست، به‌سادگی و به‌دلیل استنشاق گاز منو‌اکسیدکربن ناشی از، یا مصرف وسایل گرمایشی غیراستاندارد، یا نصب غیراستاندارد و ناقص آن وسایل، در یک شب و در کنار هم، جان خود را از دست می‌دهند. آن‌هم بر اثر همان بی‌احتیاطی که همیشه جامعه پزشکی به شهروندان عادی توصیه می‌کند تا در مقابل خطرات آن هوش‌یار باشند.
آیا چهار پزشک فوق‌تخصص هوش‌یاری لازم برای استراحت در چنین مکانی را نداشته‌اند؟
آیا وسایل گرمایشی منزلی که جان آن‌ها را گرفت، استاندارد نبوده‌است؟
آیا در ساختمان محل سکونت میزبان، تمهیدات امنیتی و استانداردهای فنی لازم لحاظ نشده‌است؟
 و یا این‌که همه این پیش‌بینی‌ها صورت‌پذیرفته، اما جعلی بوده و قربانیان به تضمین‌های جعلی اعتماد نموده و قربانی شده‌اند؟

این اتفاق ناگوار از چندین زاویه می‌تواند مورد بررسی قرار بگیرد. نتیجه این بررسی ممکن است به جواب مثبت به پرسش آخر منجر نشود و بی‌احتیاطی قربانیان دلیل اصلی آن باشد. احتمالی که با پیش‌فرض‌های مطرح‌شده، کمی غیرممکن می‌نماید.

با این وجود اما نمی‌توان منکر آن شد، که فقر فزاینده و رو‌ به رشد، بیش از پیش باعث می‌شود تا تمام درآمد شهروندان صرف تامین نیازهای اولیه و ضروری شده، و درآمدهای ناچیز آن‌ها به تامین نیازهای امنیتی و خرید کالاهای استاندارد برای مصارف معمولی قد ندهد.
 
از طرف دیگر، هزینه تمام‌شده بالای یک کالای مصرفی، در مقابل قیمت فروش ناچیز آن باعث می‌شود که تولید‌کنندگان به جای توجه به اصول فنی و امنیتی استاندارد، برچسب‌های جعلی صادر، و کالای معیوب و ناقص تولید، و در اختیار مشتریان خود قرار دهند. این وضعیت به‌آسانی به تشکیل یک چرخه معیوب کار ناقص، کلاه‌برداری و فساد در همه حوزه‌ها و ارکان جامعه منجر می‌شود. 

 خروجی و نتایج چنین چرخه‌ی معیوبی، قربانی‌شدن اخلاق ابتدا و بعد آمار بالای قربانیان حوادث و سوانحی است که قربانیان بی‌گناه آن به چرخه اعتماد جعلی و متزلزل جامعه تکیه نموده‌اند.

ایران نرخ بالای قربانیان ناشی از حوادث این‌چنین را دارد. این نرخ هرروز روبه افزایش است. حادثه شهر دزفول و قربانی‌شدن پزشکان ــ ولو که به این دلایل هم نباشد‌ ــ‌می‌تواند حکم هش‌داری را داشته باشد که صدای زنگ خطر آن به گوش می‌رسد.

مرتبط:
 مرگ مبهم ۴ پزشک در یک خانه دزفول

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۱ ، ۱۵:۰۷
علی مصلحی

کشکی

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۲۷ ب.ظ

  خوش‌خطی و خوش‌سجعی مُهر، حیثیت اجتماعی و جنبه‌ی ادبی صاحب مهر را آشکار می‌کرد. بنابراین طبقه‌ی اعیان سعی می‌کردند که مُهر آن‌ها خوش‌خط و خوش‌سجع باشد.
 برخی اسم پدر خود را هم در مهر ذکر می‌کردند. بعضی هم پاره‌ای آیات قرآن را که با اسم آن‌ها مناسبت داشت مانند «اسمه‌احمد» یا «انی‌عبدالله» یا «انه من سلیمان» سجع مهر خود قرار‌می‌دادند.

 پادشاهان و ولیعهدان تاج‌مانندی هم در بالای مُهر قرارداده و در آن «الملک‌لله» و در اصل مهر شعری که حاکی از اسم شاه بود می‌کندند که نمونه‌های آن‌را خوانندگان عزیز در سلاطین قاجاریه در این کتاب دیده‌اند.

سادات در مهر خود حسنی یا حسینی یا طباطبائی یا موسوی یا رضوی یا تقوی که دلالت بر تیره‌های آن داشت، بعد از اسم خود می‌آوردند. طبقات پائین‌تر که در جامعه چندان یا هیچ سر‌شناسی نداشتند، فقط به‌ کندن اسم خود بر روی مهر برنجی اکتفا می‌کردند. بعضی هم در دهات بودند که اسم خود را بر روی صابون و حتی کشک هم می‌کندند و به‌کار می‌بردند.
مهر کشکی از همه پست‌تر بود. وقتی‌که می‌خواستند از بی‌اهمیتی نامه و سر‌شناس‌نبودن آن ذکری بکنند، می‌گفتند مهرش کشکی است.
 امروز این توصیف را به هر چیز غیر معتبری می‌دهند و ریشه‌ی آن‌‌ همان مهر کشکی است.
شرح زندگانی من ــ عبدالله مستوفی ــ ج ۳ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۱ ، ۱۴:۲۷
علی مصلحی

ایران جای خوانندگان لس‌آنجلسی هست

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۰۴ ب.ظ

بالاخره بعد از تکذیب و تصدیق چندباره، و پس از تهدید و تشرهای ویژه در خطبه‌های نماز جمعه تهران ــ که نمایاننده نظر مذهبی و رسمی نظام تلقی می‌شود ــ نسبت به احتمال حضور خوانندگان «لس‌آنجلسی» در ایران، «حبیب محبیان» خواننده تقریبا مشهور لس‌آنجلسی در ایران مجوز فعالیت دریافت نمود و قرار است اولین آلبوم خود را روانه بازار موسیقی ایران نماید.

تابستان ۸۴ که تازه نتایج انتخابات اعلام شده و «احمدی‌نژاد» به عنوان ریس‌جمهور بعدی مشخص شده، اما هنوز رسما ریس‌جمهور نشده بود، «مهدی کلهر» مشاور هنری ایشان، در سخنانی، از تمایل «احمدی‌نژاد» برای آزادی ورود خوانندگان ایرانی که از ایران رفته و در کشورهای دیگر بویژه آمریکا زندگی و فعالیت هنری و موسیقیایی داشتند صحبت نمود.

این سخنان واکنش سریع و منفی در سطوح بالای حاکمیت را به دنبال داشت، و متعاقب آن «احمدی‌نژاد» مجبور شد رسما اعلام کند که آنچه از زبان خودش بشنوند، مواضع رسمی اوست. سخنی که حکم کذب بودن ادعای معاون هنری وی را داشت.

در سال اول دور دوم ریاست‌جمهوری آقای «احمدی‌نژاد»، مجددا زمزمه‌ها و شایعاتی دال بر حضور «حبیب محبیان» به ایران، و به دنبال آن چند خواننده لس‌آنجلسی دیگر بر سر زبان‌ها افتاد.
حتی شایعاتی حضور «نصرالله معین» و «بیژن مرتضوی» در ایران را مسجل اعلام می‌کرد. اما به غیر از «حبیب» که حضور رسمی و بدون اشکال او در ایران توسط یک مجری سابق صداو سیما تایید شد، خبری از حضور دو خواننده دیگر در ایران نشد. البته چند مدت بعد آن‌ها خبر حضورشان در ایران را تکذیب نمودند.

 این‌که چرا در هنگام داغ‌بودن تنور شایعه حضور در ایران، چنین تکذیبی صورت نگرفت و با آن فاصله اتفاق افتاد، عده‌ای را بر آن داشت که احتمالا این شایعه با هماهنگی خود آ‌ن‌ها، و البته جریاناتی پشت‌پرده در دولت، مطرح شده تا به کمک آن، واکنش افکار عمومی و مقامات جمهوری اسلامی در سطوح عالی، مورد سنجش قرار گیرد. اگر واکنش منفی و سنگینی در پی نداشت، جامه واقعیت و تصدیق بپوشد و در غیر این‌صورت داستان از ریشه تکذیب و به زمان دیگری موکول شود.
احتمالی که به شق دوم منجر شد و واکنش منفی و شدید نظام را به دنبال داشت.

«احمد خاتمی» خطیب موقت جمعه تهران که قاعدتا واکنش به چنین اخباری به ایشان محول می‌شود، در خطبه‌های نماز جمعه تهران رسما و باشدت نسبت به چنین احتمالی هشدار داد و گفت: «ایران جای خوانندگان لس‌آنجلسی نیست.»
شاید تنها نتیجه این واکنش این بود که مجوز فعالیت «حبیب محبیان» که حالا حضورش در کشور تایید شده بود به تاخیر افتاد و او ترجیح داد تا اطلاع ثانوی که آب‌ها از آسیاب بیفتد، آفتابی نشود. این شرایط البته فرصت را برای او مهیا کرد تا کمی به‌تر و پخته‌تر روی برنامه‌هایش تمرکز نماید و خود را برای روزی که ایران جای خوانندگان لس‌آنجلسی بشود، آماده نماید.

این روز اما زیاد زمان نبرد و در کم‌تر از ۴ سال، حالا رسانه‌های رسمی خبر از صدور مجوز خوانندگی برای «حبیب محبیان» می‌دهند که دستِ‌کم سه دهه لس‌آنجلسی و لس‌آنجلس‌نشین بوده است.
فارغ از این‌که چه زود آب‌ها از آسیاب افتاد و چه زود این‌که ایران جای خوانندگانی این‌چنین نیست، به‌زودی به فرموشی سپرده شد، نکته قابل توجه در برنامه‌های آقای «حبیب محبیان» آنست که ایشان قرار است در برنامه‌هایش از همکاری یک هنرمند ایرانی هم بهره‌مند باشد و نکته آن‌جا قابل‌توجه‌تر می‌شود که بدانیم، این هنرمند کسی نیست جز آقای «سمیر زند» یعنی‌‌ همان فرزند آخرین آیت‌الله «خزعلی» که اگر در تعیین شرایط حضور لس‌آنجلسی‌ها در ایران سخت‌گیر‌تر از «احمد خاتمی» نباشد، مطمئن آسان‌گیر‌تر نیست.
این نوشته در راه دیگر این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۱ ، ۱۴:۰۴
علی مصلحی

«گمانه‌» شایعات را بی‌رنگ می‌کند

شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۱، ۰۱:۴۸ ب.ظ

کم‌تر ایرانی است که شایعاتی از قبیل: «سردر سازمان ملل شعر “بنی‌آدم اعضای یک‌دیگرند” نوشته شده» (+)، «پروفسور “حسابی” و “اینشتین” رفیق گرمابه و گلستان بوده و با هم مراوده علمی داشته‌اند»(+)، «روز ۲۹ اکتبر به نام روز جهانی کوروش نام‌گذاری شده است»(+) و اخباری از این دست را نشنیده باشد و در دل احساس غرور و خوشحالی نکرده باشد.

اما این‌که این اخبار ــ‌ که کمی باور آن سخت است‌ــ صحیح است یا نه، ظاهرا دغدغه خیلی از افرادی که آن‌را می‌شنیده‌اند نبوده و به همین دلیل بلافاصله آن‌را با خوشحالی و غرور منتشر می‌نموده‌اند.

انتشار وسیع و عمومی آن باعث شده باورپذیری آن هم کمی آسان‌تر شده و کم‌تر کسی به فکر راست‌آزمایی آن‌ها باشد.
اما حقیقت آن‌است که اکثر این خبرها دروغ و شایعه و ساخته و پرداخته ذهن خیال‌پرداز و رویاپرور بعضی از مردم است و متاسفانه بسترهای گسترش و فراگیری آن هم کمی نزد ایرانیان فراهم‌تر.

سایت «گمانه» که در صفحه «درباره ما» توضیح زیادی در مورد خود نداده و فقط به نوشتن گزاره «ستاد مبارزه با چرندیات» بسنده کرده‌است، سایتی است که تلاش می‌نماید ته‌توی خیلی این شایعات را در‌آورده و از چهره حقیقت خرافه‌زدایی نماید.
  صفحه‌ای هم با همین نام یعنی «ستاد مبارزه با چرندیات» در فیس‌بوک دارد که خوش‌بختانه تا کنون حدود ۶۴۰۰۰ نفر آن را می‌پسندند و مطالب آن‌را دنبال می‌کنند.
 دست‌اندرکاران این سایت، با جدیت تحسین‌برانگیزی تلاش می‌کنند، اخبار و شایعاتی که باور آن سخت به نظر می‌رسد، اما در سطح وسیعی در بین مردم سینه به سینه نقل و باورپذیر شده، یا از طریق شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌ها و یا حتی سایت‌ها و خبرگزاری‌های موجه به انتشار و فراوانی آن دامن‌زده‌شده را، مورد کنکاش و دقت بیش‌تری قرارداده، و با جست‌‌وجوی کسی که خبر یا شایعه را از قول او نقل می‌کنند، و اسناد، اماره‌، یا قرینه‌هایی که می‌تواند به کشف حقیقت کمک کند، صحت آن‌را راست‌آزمایی نموده و نهایتا خبر صحیح را در اختیار مخاطبان خود قرار دهد.

 تلاشی که به‌واسطه آن خیلی از شایعات بی‌ریشه و فراگیر و منتشرشده در بین مردم رنگ باخته و کذب‌بودن آن اثبات می‌شود.
 روش کاری دست‌اندرکاران این مجموعه که برای کشف حقیقت یک خبر و شایعه انواع ابزار‌ها و اسناد در اختیار را مورد استفاده قرارداده و پازل‌های تاریخی و جغرافیایی یک خبر را به‌منظور کشف حقیقت با دقت و وسواس ظریفی کنار هم می‌چینند تا به چهره واقعی حقیقت دست یابند ستودنی و شایسته تحسین، پشت‌گرمی و دست‌مریزاد است. خصوصا در فضا و شرایطی که شبکه‌های اجتماعی امکان نشر این‌گونه شایعات و چرندیات را به‌آسانی فراهم ساخته و شوربختانه در بین جماعت ایرانی، بستر گسترش این‌گونه چرندیات و خرافات و شایعات نیز فراهم‌تر است.

 جای خالی این سایت به‌شدت احساس می‌شد و اکنون که دوستان قدم پیش گذاشته و کار را آغاز نموده‌اند باید برای‌شان آرزوی موفقیت نموده و خدا قوت گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۳:۴۸
علی مصلحی

آیت‌الله «خمینی» آن‌گونه که بود

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۵۸ ق.ظ

در زمان حیات آیت‌الله «خمینی» در دهه شصت، ماهنامه «پاسدار اسلام» در سرفصلی با عنوان «سرگذشت‌های ویژه از زندگی امام خمینی» از زبان هم‌راهان وی، خاطراتی را نقل و منتشر می‌نمود.
مجموعه این خاطرات پراکنده به شکل کامل‌تر، به‌علاوه بعضی از خاطرات دوران قبل از انقلاب آن مرحوم، بعد‌ها توسط «محمدحسین رحیمیان» یکی از اعضای دفتر وی، در قالب ده فصل به‌عنوان «یاد‌ها و یادداشت‌هایی از زندگی امام خمینی» با نام «در سایه آفتاب» تدوین و منتشرشد که تاکنون ۱۱بار تجدیدچاپ شده و به چند زبان زنده دنیا نیز ترجمه شده‌است.

در قسمتی از این خاطرات درباره یک تابلویی نقاشی منسوب به دوران نوجوانی پیامبر اسلام و واکنش آیت‌الله «خمینی» به آن تابلو، نویسنده داستانی را نقل می‌کند که شنیدنی و قابل‌توجه، و از طرفی، نیازمند تجدید نظر جدی در بلندمرتبه‌سازی‌های کاذب از آن مرحوم، ناشی از قضاوت‌ها و برداشت‌های سطحی، در سایه روشن‌شدن بعضی از مسائل است.

«رحیمیان» می‌نویسد: «یک تابلوی نقاشی از چهره منسوب به دوران نوجوانی پیامبر(ص) برای حضرت امام به دفتر آوردند. مدتی نسبتاً طولانی، در دفتر ماند و در این‌که خدمت امام ببرم، آیا خوش‌َشان می‌آید یا خیر، تردید داشتم. به تصور قیاس با عکس‌های نقاشی‌شده از پیغمبر(ص) و حضرت امیر(ع) که نوعا به‌دلیل نامربوط‌بودن آن‌ها مورد توجه اهل معنی قرار نمی‌گیرند. ولی به هر حال، تصمیم گرفتیم برای ادای امانت، آن‌را نزد معظم‌له ببریم. تابلو به‌دست این‌جانب بود که متوجّه شدم حضرت امام به آن خیره شده‌اند. گفتم: این عکس معروفی است که منسوب به پیغمبر اکرم(ص) است و متوقّع بودم که طبق معمول، در بسیاری از موارد بفرمایند: “ببرید”؛ ولی بدون تأمل فرمودند: “بگذارید اینجا”. و اشاره کردند به طرف بالای اتاق‌ِشان. تابلو را در کنار دیوار گذاشتم. روز بعد که مشرف شدیم، عکس را در اتاق ندیدیم و دیگر اطلاعی از آن نداشتیم که چه شده‌است و بعد از مدتی که حضرت امام، دچار بیماری قلبی جدیدی شدند، بعد از بیمارستان به خانه منتقل شدند و طبعاً برای مدتی به محل و اتاقی که هر روز برای کار‌ها و ملاقات تشریف می‌آوردند، نیامدند. به‌همین جهت، ما برای اولین‌بار، برای انجام‌دادن کار‌های‌ِمان به اتاق اصلی – که محلّ زندگی شخصی امام بود -، مشرّف شدیم. اولین چیزی که در آن اتاق توجّه ما را جلب کرد، ‌‌‌‌ همان تابلو بود که در آن‌جا قرارداده شده بود آن هم در نقطه‌ای که درست روبه‌روی امام و مقابل تختی بود که ایشان روی آن می‌نشستند و سرانجام، این عکس تا آخر زندگی ایشان در آن مکانْ باقی بود. این عکس، تا آن‌جا مورد علاقه امام (ره) بود که برای آزمایش شخصی که مدعی ارتباط با امام زمان(عج) بود، یکی از سه موضوع سؤال آن حضرت برای کشف حقیقت بود و هم‌چنین شنیده‌شد که غزل معروف: “من به خال لبت‌ ای دوست گرفتار شدم…” را حضرت امام، تحت‌تأثیر شِمای این عکس سروده‌اند. گرچه ظاهرا عامل اصلی علاقة حضرت امام به این عکس، انتساب آن به رسول اکرم(ص) و احتمال آن‌که بر حسب نقل، اصل آن به وسیله راهبی که آن حضرت در مسیر مسافرت به شام، به او برخورد کرده، ترسیم شده باشد، لیکن گوئی که حضرت امام در این عکس چیزی فرا‌تر از یک احتمال ضعیف تاریخی را یافته بودند.»

آقای «رحیمیان» با این قرینه که «عکس‌های نقاشی‌شده از پیغمبر (ص) و حضرت امیر (ع) که نوعا به دلیل نامربوط بودن آن‌ها مورد توجه اهل معنی قرار نمی‌گیرند»، ضمن توجه مخاطب بر «اهل معنی بودن» آیت‌الله «خمینی» و تاکید بر اشاره وی که: «گفتند «بگذارید این‌جا» و روایت‌ها و نیت‌خوانی‌های بعدی که: «عکس مورد علاقه امام» و «ابزار آزمایش شخصی که مدعی ارتباط با امام زمان بود» و «منبع الهام آن مرحوم برای سرودن غزل معروف»، تصریح می‌کند که این عکس با آن نقاشی‌ها تفاوت اساسی دارد و یک عکس معمولی نیست.

آقای «رحیمیان» خودش نیز قبل از این نیت‌خوانی و قضاوت، تحت تاثیر قرارگرفته به‌طوری که هنگام تحویل آن به آیت‌الله «خمینی» آن‌را این‌گونه معرفی می‌کند: «این عکس معروفی است که منسوب به پیغمبر اکرم(ص) است.»

تصویر جوان تونسی از قاب دوربین عکاس جمهوری چک (راست)، بازسازی آن (وسط) و انتشار عمومی آن به نام پیامبر (چپ)

این خاطره مربوط به سال‌های پایانی حیات آیت‌الله «خمینی» و دستِ‌کم ۲۵ سال پیش است.
۲۵سال پس از آن اتفاق و آن قضاوت‌های سطحی و نیت‌خوانی‌ها، اکنون سایت «شیعه‌آنلاین» در گزارشی پرده از حقیقت آن تصویر برمی‌دارد و روشن می‌کند که آن «نقاشی»، نه‌تنها توسط راهبی که آن حضرت در مسیر مسافرت به شام، به او برخورد کرده، ترسیم نشده، بلکه یک «عکس» و تصویر یک جوان تونسی بوده که توسط یک عکاس دوره‌گرد اروپایی با نام «لهنرت»(Lehnert) تهیه‌شده و بعدها با کمک ابزارهای نوین به آن شکل تبدیل و به‌عنوان تصویر دوران نوجوانی پیامبر اسلام معرفی و روی آن تبلیغ می‌شده‌ است.

اکنون پرسش این‌است که چگونه تصویر یک جوان تونسی از دوربین یک اروپایی به میان کشورهای اسلامی می‌آید، و با نام پیامبر اسلام منتشر می‌شود؟

از طرفی لازم است بررسی شود که چگونه این تصویر جعلی سر از دفتر رهبر ایران در‌می‌آورد و چه کسی این تابلو را برای رهبر انقلاب آورده که رد امانت او آن‌قدر مهم است، که باید ادا شود.
 شکی نیست که صاحب این امانت باید حتما آدم مهمی باشد، که نمی‌شده از ادای آن به‌سادگی صرف‌نظر کرد.

گذشته از همه این‌ها، عموما تصویری که امثال آقای «رحیمیان» تلاش می‌کنند از آیت‌الله «خمینی» معرفی کنند، آن‌گونه که بعضی از خاطرات آن مرحوم نشان می‌دهد، مورد تایید خود وی نیز نبوده‌است. تصویر آدمی که شدت «اهل‌معنی‌بودن» او آن‌قدر وسیع است که می‌تواند از ورای یک تصویر صحت و سابقه تاریخی آن را تشخیص‌داده و تحت تاثیر آن شعر بسراید، همه بلندمرتبه‌سازی‌های خیالی و افسانه‌بافی‌های امثال آقای «رحیمیان» است.

این بلند‌مرتبه‌سازی‌ها در به‌ترین حالت، حکم دفاع بدی را دارد که اگر قادر به دفاع منطقی از شخصیت آیت‌الله نباشد، حکم حمله به آن مرحوم را داشته و تخریب وی را به‌دنبال دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۱۱:۵۸
علی مصلحی

پذیرش اشتباه و تصحیح آن وظیفه اخلاقی یک رسانه است. یک رسانه هر جا متوجه شد اشتباه کرده، باید بلافاصله به مخاطبان خود بگوید که اشتباه کرده و فورا اشتباه خود را تصحیح کند. راه درست تصحیح اشتباه این است که گفته شود چه چیزی اشتباه بوده و اکنون تصحیح شده.
حذف یک خبر اشتباه و درج خبر صحیح به جای آن، بدون توضیح به مخاطبان خصوصن در دنیای آنلاین، افزودن خطا بر خطای قبلی است. باید اگر دستِ‌کم خبر قبلی حذف می‌شود، به مخاطبین توضیح داده شود که یک خبر اشتباه به دلیل فوریت و شتاب و فداشدن «صحت» به خاطر «سرعت» به فلان شکل منتشر شده بود که اکنون به این شکل تصحیح می‌گردد.
 با این توضیح مخاطب یک پیشینه از سیر درج خبر در اختیار دارد و گیج نمی‌شود. خصوصا که در دنیای آنلاین، در کم‌ترین زمان ممکن، خبر‌ها توسط شبکه‌های اجتماعی رصد و در تیراژی وسیع منتشر می‌شود.

سایت «بازتاب» امروز شنبه ۹ دی‌ماه در خبری کوتاه و فوری گزارش کرد که بانو «احترام‌السادات نواب صفوی» مادر «زهرا رهنورد» درگذشت.
 این خبر بلافاصله در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده و چند رسانه‌ دیگر نیز به نقل از این سایت آن‌را بازنشر نمودند. به فاصله کم‌تر از یک ساعت و در حالی که لینک‌های این خبر با‌‌‌ همان اطلاعات روی شبکه‌های اجتماعی ارسال و منتشر شده بود، «بازتاب» بدون کم‌ترین توضیحی خبر قبلی خود را به شکل «پدر زهرا رهنورد درگذشت» اصلاح و با حذف کامنت‌های مربوط به خبر قبلی، خبر اصلاح شده را روی خروجی خود حفظ نمود و اصلا هم به روی خود نیاورد که تا کم‌تر از یک ساعت قبل این خبر، تیتر، عکس و اطلاعاتی متفاوت و صددرصد غلط را به مخاطب ارائه می‌نموده است.

این رفتار بی‌احترامی آشکار به مخاطبین است، اما پیش از آن‌که به زیان مخاطبین باشد، زیان رسانه را به‌دنبال دارد.
 یک توضیح و عذرخواهی کوتاه و معمولی می‌تواند اعتماد صدمه‌دیده مخاطب را به سادگی ترمیم کند، اما این غفلت به‌شدت به اعتماد مخاطب لطمه زده و او را به سوی رسانه‌های دیگر متوجه می‌نماید.
 
«بازتاب» کم‌تر از یک هفته پیش نیز، یک خبر اشتباه دیگر را منتشر نموده و چند سایت دیگر نیز‌‌ همان خبر را به نقل از بازتاب منشتر نموده بودند. خبری که راست‌آزمایی آن به دلیل سهل‌الوصول و در دسترس‌بودن منابع کار بسیار آسانی بود، اما این راست‌آزمایی انجام نشده و کار دست «بازتاب» داده بود.
اشتباه امروز «بازتاب» بلافاصله سوژه خبری رسانه‌های رقیب این سایت شد تا با مانوردادن روی آن با آب و تاب ارزش‌های حرفه‌ای و قابل توجه و شایسته این سایت را در حاشیه یک لغزش، کم رنگ نشان دهد. در حالی‌که یک تصحیح اشتباه حرفه‌ای ضمن تضمین اعتبار سایت، چنین فرصت و بهانه‌ای را هم به رسانه رقیبی نمی‌داد که خودش کارنامه قطوری از چنین خطا‌ها را در پرونده دارد.

پی‌نوشت:
سایت بازتاب ساعاتی پس از تصحیح بدون توضیح خبر، توضیح و عذرخواهی خود را به خبر اضافه نمود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۱ ، ۱۳:۵۷
علی مصلحی