وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

رهبری که دیگر فصل‌الخطاب نیست

سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۰۳ ب.ظ

شهروز مفتاحى: کمتر از یک‌ماه پس از آن‌که «محمد حسن‌ آصفری» عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی، پرده از تلاش ناکام حاکمیت جمهوری اسلامی برای برساختن چهره‌ای فوق‌انسانی از آقای «خامنه‌ای» برداشت و گفت که: فرمایشات رهبری صرفا در حد چاپ بنر و برگزاری همایش مورد استفاده قرار می‌گیرد،(+)یک عضو برجسته جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، تایید صلاحیت ریس‌جمهوری که نظرش به نظر رهبری نظام نزدیک‌تر است را در سال۸۴ از طرف شورای نگهبان اشتباه معرفی کرد و گفت: «اگر شورای نگهبان دو دوره قبل در انتخابات ریاست جمهوری به وظیفه خود درست عمل می‌کرد، وضعیت کشور این‌گونه نبود». (+)

آقای «جنتی» و هواداران آقای خامنه‌ای که در سال ۷۶ اسب خود را برای یک دوره ۸ ساله ریاست‌جمهوری بی‌دردسر و بی‌دغدغه زین کرده بودند، و بازی انتخابات را از پیش برده حساب، و حتی بر اساس بعضی از اقوال، «ناطق‌نوری» را فارغ‌البال به رایزنی در مورد کابینه‌اش می‌فرستادند، برای خالی نبودن عریضه، صلاحیت «خاتمی» را هم تایید نمودند. اما همه نظرسنجی‌ها و پیش‌بینی‌ها و پیش‌گویی‌ها و فرکانس‌های ویژه‌ای که رهبری در سخنرانی‌های روزهای منتهی به انتخابات، به جامعه مخابره کرد، بی‌نتیجه ماند و جامعه چنان غیرمنتظره بازی حاکمیت را بر هم زد و به «خاتمی» اقبال نشان داد که فرصت و فکر مهندسی و تغییر و تفسیر‌های ویژه همه از دست رفت.

بهت حادثه دوم خرداد ۷۶ دست‌ِ‌کم ۱ سالی طول کشید تا از سر اصول‌گرایان بپرد و کم‌کم هوشیاری خودشان را به دست آورند.
آقای «جنتی» در اولین واکنش پس از هوشیاری از بهت و حیرت حادثه رسما و شفاف اعلام کرد که دیگر اشتباه دوم خرداد را تکرار نخواهد کرد.

 در سال ۸۴ «مهدی کروبی» آن اندازه از اقتدار و نزدیکی به سران نظام را داشت که نشود صلاحیت او را به سادگی رد کرد. از طرفی با توجه به عدم اقبال قشر متوسط جامعه و قهر جبهه مشارکت از شیخ، احتمال رای‌آوردن او بسیار ضعیف می‌نمود. بنابراین هزینه تایید صلاحیت بسیار کمتر از رد صلاحیت او بود.
 از طرف دیگر، برای آن‌که در مجمع اصلاح‌طلبان پریشانی بیفتد، و نتوانند حول یک نامزد به اجماع برسند، لازم بود تا صلاحیت شیخ تایید شود. اما صلاحیت «معین» نه! تایید صلاحیت معین، تکرار اشتباه ۷۶ بود و جنتی مصمم بود که آن اشتباه تکرار نشود. صلاحیت معین رد شد تا حکم حکومتی اندک اعتبار او و حیثیت مشارکتی‌ها را بر باد دهد و همه آن‌ها که به دلیل توجه شیخ کروبی به حکم حکومتی، در جریان قانون مطبوعات، از او روی‌گردان شده و اطراف معین گرد آمده بودند، این‌بار از معین روی‌گردان شده و به خانه‌های خود بخزند و از میان این تشتت نامزد مورد نظر اصول‌گرایان برکشیده شود.

بعد از آن رد و تاییدی که نتیجه‌اش «احمدی‌نژاد» برای دو دوره شد، و پس از رفتار خلاف اخلاق «احمدی‌نژاد» در مناظره معروف تلویزیونی ۱۳ خرداد ۸۸، رهبری نظام در خطبه‌های معروف نماز جمعه ۲۹ خرداد، رسما و شفاف اعلام کرد که نظرش به نظر «احمدی‌نژاد» نزدیک‌تر است.

اکنون پس از آن کش و قوس‌ها و پس از آن خطبه که بر اساس اعتقاد مسلمانان باید ارزشش از فرمایشات معمول رهبری بیشتر باشد، یک عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، تایید صلاحیت احمدی‌نژاد، در انتخابات ۸۴ را اشتباه می‌داند و همه اتفاقات سوء امروز را نتیجه آن اشتباه ارزیابی می‌کند.

اگرچه آقای «جواد فاضل لنکرانی» به تصریح اسمی از «احمدی‌نژاد» نیاورده، اما مشخص است از تایید صلاحیت معین و کروبی و مهرعلیزاده و سایر اصول‌گرایان، نتیجه‌ای متوجه نظام نشد و از آن‌همه تایید فقط یک‌نفر توانست ۴ سال ریس‌جمهور باشد و بعد از آن هم دوباره بر کرسی ریاست‌جمهوری دور بعد تکیه بزند.

این‌که چگونه تایید کسی که نظرش به نظر رهبری نظام نزدیک‌تر از دیکران است، در ۸ سال پیش از طرف این عضو برجسته جامعه مدرسین ــ‌ که ادعای ذوب‌شدگی در ولایت‌شان گوش فلک را کر می‌کند ــ اشتباه تلقی و تعریف می‌شود، باید پاسخش را در حرف‌های جالب توجه یک ذوب‌شده دیگر در ولایت یافت که رسما اعلام می‌کند: با فرمایشات آقا در حد بنر برخورد می‌شود.

به نظر می‌رسد تمام تلاش تبلیغاتی حاکمیت با هزینه‌های بسیار سنگین، برای برساختن یک چهره آسمانی، معصوم و بی‌نظیر از آقای «خامنه‌ای» و فصل‌الخطاب دانستن فرمایشات وی، نه تنها کمترین نتیجه مثبتی در بر نداشته، بلکه با آشکار شدن نتایج منفی آن، مخالف‌خوانی در برابر نظرات رسمی او از طرف بزگ‌ترین مبلغین و تعریف‌کنندگان او شروع شده و تلاش حاکمیت برای مخفی نگه‌داشتن شکاف‌های عمیق در این زمینه به شدت به شکست مواجه شده است.
نتایج سحر آن اکنون هویدا شده، صبح دولت آن در پیش است.
منتشر شده در روزنامه الکترونیکی راه دیگر این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۲ ، ۱۶:۰۳
علی مصلحی

عکاسان‌ امروز، جوشکاران فردا

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۵۶ ق.ظ

«داغ دلم تازه شد»
این حرف موقعی زده می‌شود که آدم معشوقی، دوستی، کالایی یا موقعیتی را از دست داده باشد و حالا موقعیتی، کالایی، دوستی، یا خلاصه معشوق دیگری آن از دست رفته را به یادم آدم بیاندازد.
امروز رفته بودم مکانی که ظاهرا قرار است آموزشگاه عکاسی، خانه عکاسان، یا چیزی تو این مایه‌ها بشود. حضور خلوت انسی و دوستان جمع بودند. یکی چکش به دست، دیگری انبرک جوشکاری به دست، یکی قلم‌مو به دست، و... من هم که طبق معمول الماس و پیچ‌گوشتی و چسب و ... به دست.
 ناگهان در این جمع یکی «دوربین به دست» شد و شروع کرد از کاراکترها و سوژه‌ها در قامت جدید عکاسی کردن.
خدا رفتگان همه شما را بیامرزد. ما هم زمانی دوربینی داشتیم و آرزوهایی برای عکاسی و عکاس شدن و قمپز عکاسی در کردن و اینا. اما از بخت بد دوستان ناباب و زغال باب، ما را از راه و میدان به در کردند و به جای دوربین به دست شدن، شدیم الماس به دست.
 اینجا بود که حضور دوربین، یاد معشوقه از دست رفته را زنده کرد و به قولی داغ دلم تازه شد. حالا این به کنار، گفتم عکاس صحنه شیشه‌بر را فراموش نخواهد کرد و در هیبت و هیئت جدید، عکسی هم از ما خواهد گرفت و با توجه به سبقه و سابقه دوستی بنده با مدیر مجموعه، بعدا عکس را هم از آن‌ها خواهیم گرفت و با آپلود و نمایش آن اینجا کلی با آن پز خواهیم داد که بالاخره ما هم به خانه عکاسان رفتیم حالا برای عکاسی یا شیشه‌بری خیلی مهم نیست و البته کسی هم نیست که راپورت بدهد برای چه آن‌جا تشریف داشته‌ایم؟!!
 ولی اگر از شما عکسی گرفته شد، از شیشه‌بر هم عکس گرفته شد.
 ولی خوب قابل توجه صاحب وبلاگ ورونه: خدای ما هم بزرگ است.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۰۳:۵۶
علی مصلحی

دوتا بچه کافی است

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۰۰ ق.ظ
 دو سال پیش، یکی دو هفته مانده به عید، برای کار رفتم منزل یکی از دوستان قدیمی. اول یاد‌آوری کنم که من در مغازه‌ای کار می‌کنم که حدود سه دهه در آن شاگردی کرده‌ام. مغازه متعلق است به شوهر خاله‌ام که سال ۸۲ که تازه من از‌ بانک بیرون آمده بودم، به رحمت خدا رفت و مغازه به من و پسر‌هایش رسید. پسرخاله‌ها یکی یکی از شیشه‌بری رفتند و پس از کش و قوس‌هایی فعلا آن مغازه را من می‌چرخانم. البته از ۳۰ روز ماه ۲۵ روز مغازه بسته است. خودتان معنی چرخاندن و حال و روز پریشان مشتری‌ها را بهتر درک می‌فرمایید.

 بگذریم. غرض این‌ بود که خواهر دوست یادشده، که با صاحب خانه‌ و مغازه، صمیمیتی داشتند، به خاله من سپرده بود که: به علی‌آقا بگو برود شیشه‌های منزل برادر من را درست کند.
 رفتم. مرد خانه سر کار بود. زن خانه در ‌‌نهایت متانت و کدبانو‌یی، هم خوب و موفق به تربیت دو دخترش که حالا در سن کودکستان بودند، رسیده بود، به‌طوری که هنگام ورود من در ‌‌نهایت ادب دلنشینی سلام و خوش‌آمد گفتند، هم به تر و خشک کردن پدر و مادر سال‌خورده شوهرش که در طبقه بالا زندگی می‌کردند، هم محیط منزل و محل زندگی‌شان فوق‌العاده مطبوع و منظم بود.
چندبار لازم شد که برای کارهای متفاوت از قبیل اندازه‌گیری، سوراخ زدن روی شیشه‌ها، تراش دور آن و چک کردن با محل نصب، بروم و برگردم. هر بار رفت و آمد من با پذیرایی، روی خوش و ادب شیرین کودکان و متانت همسر دوستم همراه بود.
در هیچ‌یک از بازه‌های مختلف زمانی که رفتم مرد خانه نبود، فضولی کردم و پرسیدم: «حمید آقا» کدام شیفت کار می‌کند؟
گفت:هر روز ۶ صبح می‌روند و ۶ غروب بر می‌گردند.
 جالب است بدانید که دست خانواده پدری دوستم، آن‌قدر به دهانشان می‌رسید که خانه‌ای مستقل برای فرزندشان دست‌ و پا کنند، اما حضور در کنار پدر و مادر باعث شده بود زیر زمین را مرمت و به محل سکونت خود تبدیل کنند. حمیت و غیرت مردانه هم سبب شده بود که به‌رغم قناعت، اما از صبح تا شب سرکار باشد.
دو روز به عید که کار تمام شد دوستم هم بود. مبلغ را پرسید. عرض کردم: ۱۵ هزار تومان. بلافاصله ۲۰ هزار تومان داد و کلی هم سپاس‌گذاری نمود و عذر‌خواهی کرد که نبوده تا کمکم کند.

همان روز‌ها همزمان برای یک مشتری دیگر هم کار می‌کردم. مرد خانه همیشه ساعت ۱۰ از خواب بیدار می‌شد. ۶ فرزند قد و نیم قد داشت که بزرگ‌ترین آن‌ها پسری ده دوازده ساله می‌نمود. پشت سر هم این طرف و آن طرف لای دست و پا می‌لولیدند و مزاحم کار من بودند. از تمام لوازم توسعه، فقط به توسعه انسانی آن‌هم در بعد کمی اندیشیده بودند، والسلام. دست مرد خانه به دهنش نمی‌رسید. کار درست و حسابی هم نداشت. از همت و غیرت مردانه هم چندان بویی نبرده نبود. با این‌همه ۶ بچه قد و نیم‌قد، هر کدام با فاصله‌ سنی نهایتا دو سال داشت.
کار که تمام شد، مبلغ پرسید. عرض کردم: ۵۵ هزار تومان! گفت تا چند روز دیگر می‌آورد درب مغازه تقدیم می‌کند، ولی اگر درب مغازه شما آمده است و شما او را دیده‌اید، درب مغازه من‌هم آمده.  چندین بار رفتم درب منزلشان. هربار دو هزار تومن، ۵ هزار تومن و... خلاصه طی دو سال ۴۰ هزار تومن را داد و ما از خیر ۱۵ هزار تومان آن گذشتیم.

از بچه‌ی سوم به بعد، همه مال دوره‌ای بودند که اعلام شد ایران ظرفیت صدو پنجاه‌ میلیون جمعیت را دارد و طرح تنظیم خانواده اشتباه بوده است. و این خانواده‌ها واقعا فکر کردند علی‌آباد شهری است. تاوان اشتباهی که نظام ادعا می‌کند مرتکب شده را خدا می‌داند چه کسی خواهد داد، ولی تاوان اشتباه این نوع خانواده‌ها را جماعت شیشه‌بر دارند می‌پردازند.

فکر کنم یارانه‌ها را فردا به حساب بریزند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۲ ، ۰۴:۰۰
علی مصلحی

عقب‌افتاده‌های ذهنی

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۵۷ ب.ظ

دیروز رفتم خانه یک مشتری همیشگی و قدیمی. یک خانواده ۵ نفره که هم زن و مرد خانه، و هم دو پسر و یک دخترشان متاسفانه عقب‌افتاده ذهنی هستند. عقب‌افتادگی‌شان شدید نیست، اما آن‌قدر هست که هر ۶ ماه یک‌بار به طور متوسط مشتری من باشند. یعنی در اثر بی‌توجهی یا مشکل روانی، بالاخره شیشه‌ای شکسته می‌شود.
زن و مرد در ‌‌نهایت سادگی هستند و زن به معنی واقعی کلمه «شلخته» است. باور کنید اگر کار بیش از ۲۰ دقیقه طول بکشد، از بوی مشمئزکننده غذای مانده و ظروف کثیف  و چرک خانه، بی‌هوش شده و باید راهی بیمارستان شوم. اما اهالی خانه به این بوی شبیه به گند عادت کرده‌اند.

خند‌ه‌دارترین تصویر، کمد‌های شکسته‌ایست که هیچ چیزی در آن نیست، اما همیشه در آن خانه حضور دارد و جالب است که کج‌و‌کوله به دیوار‌ اتاق‌ها تکیه داده شده‌اند. چیزی تو مایه‌ی دکور‌های امپرسیونیستی و پست مدرن، البته نه در این خانه که همه چیز کج است، برای خانه‌ای که متن صاف است و اشیاء و تابلو‌های کج حاشیه، نماد و پز مدرنیستی به صاحب‌خانه می‌دهند.

یادتان باشد اگر شیشه‌بر به خانه‌اتان آمد، تا خودش نگفته در کار به او کمک نکنید. کار با شیشه و خصوصا بریدن آن ظرافت و قلق خاصی دارد و این قلق را شیشه‌بر‌ها بلدند. گاهی ممکن است یک کمک ناشیانه شما به شکستن شیشه و خدای ناکرده ایجاد زخم در بدن هم شیشه‌بر و هم شما منجر شود. حالا آمبولانس بیار شیشه‌بُر بِبر.
 اما خیلی سخت است که من این اصل را به مرد ساده و در عین‌حال صمیمی این خانه به قولی «حالی» کنم. بار‌ها و بار‌ها به‌رغم‌ تذکر من به شیشه‌ای که من برای برش روی یک دیوار یا لبه در تنظیم کرده‌ام نزدیک شده و قصد دارد آن‌را برای من نگه دارد. تنظیم به‌ هم که خورد متوجه می‌شوم به خاطر نزدیک شدن اوست. به سختی حالی می‌کنم که باید دور باشد و من به کمک او نیاز ندارم. 

از قبل از عید ۲۵ هزار تومان از او طلب داشتم. پرسید: یارانه‌ها را کی به حساب می‌ریزند؟
گفتم: نمی‌دانم من یارانه نمی‌گیرم.
کمی باور آن برایش سخت بود. چه این‌که همیشه مرا می‌بیند که سر کوچه ایستاده‌ام با یک دست لباس سراپا چرک و آلوده بر تن، یا شیشه بر کول، در حال گذر از این کوچه به آن کوچه. به این تیپ سرمایه‌داری نمی‌خورد که مستحق گرفتن «یارانه» نباشد. بنده خدا نمی‌داند که گاهی «عقب‌افتاده‌های ذهنی» از نوع من هم هستند که، خدا که توی سرمان زده هیچ، خودمان هم می‌زنیم که اگر چوب بی‌صدای خدا افاقه نکرد، دست‌ِکم چوب خودمان افاقه کند.
کار که تمام شد، پول آن را به دریافت «یارانه‌»ها حواله کرد.

مثلا رفته بودیم که طلب قبل از عید به اضافه پول امروز را بگیریم و بدهیم به «علی زاهدی» که سه روز پیش از او قرض گرفته بودم.
ولی خوب، خدا بزرگ است.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۶:۵۷
علی مصلحی

سلام

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۴۰ ق.ظ

سلام
یکی دو روز باید منتظر می‌ماندم تا مدبریت محترم سایت آدرس‌م را تایید بفرمایند تا اجازه نوشتن داشته باشم که خوشبختانه تایید شد و من کم‌‌کم شروع می‌کنم از زاویه‌ی جدیدی بنویسم.
 دیروز ــ مثل همیشه ــ‌ دستم را بریده‌ام و چند روزی مشکل تایپ هم دارم اما این‌ها بهانه است و به تنبلی من در نوشتن بر می‌گردد که امیدوارم برطرف شود.
 قول می‌د‌هم دست‌ِکم هفته‌ای یک مطلب که البته سرش به تنش بی‌‌ارزد بنویسم. بلکه به بهانه نوشتن هفته‌ای یک روز هم سرکار بروم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۴۰
علی مصلحی

خشت اول چون نهد معمار کج

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ق.ظ

شهروز مفتاحى: بدون شک اگر از بین شرکت‌کنندگان در رفراندوم جمهوری اسلامی، ۵۱ درصد به «جمهوری اسلامی» رای «آری» داده و ۴۹ درصد هم رای «نه» داده بودند، باز «جمهوری اسلامی» قانونا رای آورده و باید برقرار می‌شد که شد، اما نه با قرائت آمار واقعی و صحیح آراء، بلکه با آرای تقلبی و آمار جعلی.

شاید اگر‌‌‌‌ همان روز، در نحوه رای‌گیری به تقلب، و بعد هم در اعلام نتایج آراء به مهندسی و جعل متوسل نمی‌شدند، و این پروسه سالم برگزار می‌شد، این‌همه اعتراض و اشکال و رقیب و هراس و دشمن هم به وجود نمی‌آمد و این‌همه کشور هزینه نمی‌داد. و‌‌ ای بسا همان‌ها که رای «نه» به عنوان این نظام به صندوق انداخته بودند، با مشاهده صداقت در نخستین کنش سیاسی و رفتار منطبق با منطق متولیان نظام، از رای خود پشیمان شده و پشتیبان همین نظامی می‌شدند که به آن رای منفی داده بودند.

در بهترین حالت ممکن و مفروض، این‌که ۹۸ درصد شهروندان یک کشور، طالب یک نوع خاص از نظام سیاسی باشند، اندکی بعید می‌نماید.

حالا تصور کنیم که این شرایط در بهترین حالت هم نبوده:
الف: کشور تازه از زیر بار سنگین یک انقلاب کمر راست کرده و تعداد قابل توجهی از شهروندان این کشور، تعلق‌خاطر به نظام گذشته به هر دلیل داشتند و اصلا مفهوم نظام جدید برایشان ناشناخته بود.

 ب: عده زیادی از شهروندان این کشور اگرچه با نظام گذشته میانه خوبی نداشتند، اما آب‌ِشان با جمهوری اسلامی هم در یک جوی نمی‌رفت:

۱- مثلا «حزب توده» که اتفاقا ساختار تشکیلاتی و کادرسازی بسیار قوی دستِ‌کم ۵۰ ساله داشته و‌‌‌ همان زمان هم از پشتیبانی اتحاد جماهیر شوری برخوردار بود و درصد بالایی هوادار داشت.

۲- یا مثلا عده قابل‌توجهی از مردم این کشور اقلیت مذهبی غیرمسلمان بودند و این خود می‌توانست بهانه برای این پرسش باشد که چرا جمهوری «اسلامی؟» که شائبه‌ی نادیده‌انگاشتن آزادی عمل و حقوق سایر اقلیت‌ها و بیم محدویت برای آن‌ها را در بر دارد. فراموش نکنیم که تا آن زمان قانون اساسی که حقوق اقلیت‌های مذهبی را تضمین شده اعلام می‌کرد هنوز نوشته و بررسی نشده بود.

۳- شاخه مارکسیست سازمان مجاهدین خلق تعلق‌خاطری به دین اسلام نداشتند.

 ج: عده‌ای از شهروندان کشور به جرم هم‌کاری با نظام گذشته یا در زندان‌های جمهوری اسلامی بودند یا در حال فرار، یا جایی مخفی شده بودند.

 د: در همه انتخابات و رای‌گیری‌ها در همه جا، عده‌ای از شهروندان بدون توجه به مخالفت یا موافقت، نسبت به چنین اتفاقاتی بی‌تفاوت هستند و ترجیح می‌دهند به سری که درد نمی‌کند دستمال نبندند.

این‌ها پیش‌پاافتاده‌ترین و ساده‌ترین دلایلی است که ثابت می‌کند کشور ایران در آن زمان در بهترین حالت ممکن برای یک رفراندم منطقی و صحیح و کسب آن نتیجه ناپلئونی نبوده و نمی‌توانسته باشد.

در چنین شرایطی در بهترین حالت، «جمهوری اسلامی» می‌توانسته ۷۰ درصد رای مثبت مردم را داشته باشد، نه ۹۸ درصد. با این حال اگر این آمار ۸۰ درصد هم اعلام می‌شد، از طرف ناظران آگاه و صاحب‌نظران قابل قبول و پذیرفتنی‌ می‌نمود.

تازه اگر واقعا نتیجه یک رای‌گیری و رفراندم به رقم بالای۹۵ نزدیک شد، برای آن‌که تصور آن کمی بعید می‌نماید، شاید قدری آن آمار را پایین‌تر هم نشان بدهند، نه آن‌که آمار واقعی پایین را بالا اعلام کنند، آن‌هم رقمی که به عقل هیچ جن‌ی‌ نمی‌رسد.

اما گذشته از این پیش‌فرض‌ها و احتمالات، قرائن و مستندات عینی هم وجود دارد که پرده از عمق فاجعه بر می‌دارد و نشان می‌دهد که متولیان امور انقلاب چگونه بازی از پیش برده را به یک باخت و افتضاح تاریخی تبدیل نمودند:

دکتر «محمد ملکی» اولین ریس دانشگاه تهران و از برگزارگنندگان رفراندوم بوده است. وی سه دهه بعد از آن اتفاق در آذرماه ۱٣۹۰ در نامه‌ای به قسمت عمده‌ای از این ادعاهای عاری از حقیقت پرداخته است. در بخشی از نامه آمده است: «واقعیت‌های تاریخی می‌گوید در این باصطلاح همه‌پرسی از مردم، نه از اخلاق خبری بود و نه از صداقت و نه از آن‌چه مردم بنام مذهب می‌شناختند.»
وی پس از بررسی چند آمار رسمی می‌پرسد: «گفته شد از ۲۲ میلیون نفر واجد شرایط رأی دادن ۲۰ میلیون نفر در رفراندوم شرکت کرده‌اند. اگر از ۲۲ میلیون ۲۰ میلیون رأی داده باشند درصد رأی‌دهندگان می‌شود حدود ۹۱ درصد. پس باید به مردم پاسخ داده می‌شد رقم غیرواقعی ۹۹/۵ از کجا آمده است؟»

 «ملکی» پس از آن با بررسی چندین نوع آمار مختلف از طرف افراد مسول مختلف نشان می‌دهد با فرض نزدیک‌ترین آن آمار‌ها به نتایج اعلام شده، نتیجه آن‌چه اعلام شد نمی‌شود و با واقعیات توفیر فراوان دارد. وی بعد از اشاره به آمارهای متناقض به ایرادهای اساسی دیگر اشاره و به بیان خاطره‌ای شنیدنی می‌پردازد: «من در رفراندوم ۱۰ فروردین سال ۵٨ مسئول شعبه‌ی اخذ رأی بیمارستان شهدای تجریش بودم. نزدیک ظهر یکی از بچه‌محل‌هایم که نسبتی هم با ما داشت و فردی تحصیل‌کرده و دبیر یکی از مدارس شمیران بود، سراسیمه به محل اخذ رأی مراجعه کرد تا رأی بدهد. از او شناسنامه و مدارک خواستیم، خندید و گفت:‌ای بابا! من تا این ساعت در بیش از ۱۰ حوزه رأی داده‌ام!!»

تردیدی نیست که اگر به هیچ‌یک از این رفتار هم تمسک و توسل نمی‌شد «جمهوری اسلامی» رای می‌آورد و می‌توانست بدون کمترین مشکلی به کار خود ادامه بدهد. اما آن‌چه از ابتدای کار سیل مشکلات را برای این نظام به دنبال آورد، تَرک بزرگی بود که این نوع رفتار در اعتماد مردم نسبت به نظام و مسؤلین آن ایجاد کرد و هرچه بر عمر انقلاب و جمهوری اسلامی افزوده شده، بر عمق این تَرک افزوده شد.

خشت اول را این‌جا و از این رفراندوم کج کار گذاشتند و توجیه کردن وسیله برای رسیدن به هدف از این‌جا کلید خورد.

از طرفی اعلام آمار غلط و غیر‌واقعی، اما مدنظر رهبران تازه به دوران رسیده و خام کشور، تنها پیامی را که به جامعه جهانی، ناظران آگاه و صاحب‌نظران مخابره کرد این بود که؛ نظام جدید، گام اول را با دروغ برداشت و به سادگی نمی‌توان به دروغ‌گویان اعتماد کرد. بی‌اعتمادی عمیقی که آخرین نمونه‌اش را در موانع بین‌المللی بر سر راه دست‌یابی کشور به انرژی هسته‌ای به عنوان یک مصداق عینی می‌توان مشاهده کرد.

در درون نظام اما دورغ آن‌قدر بزرگ بود که خیلی که از نزدیک آن را زندگی و لمس کرده بودند هم ناچار اسیر تاثیر روانی «گوبلز»ی آن شده، آن‌را به خود باوراندند و در ادامه سیاست «گوبلز» بر روی آن تبلیغ هم کردند.

این‌ها واقعیاتی است که بیش از سه دهه است بر دوش متولیان نظام از نخستین روز‌ها تاکنون بار شده است و سنگینی می‌کند. طی این سه دهه بار‌ها و بار‌ها در این کشور انتخابات برگزار شده و هربار هم روی درستی و بی‌سابقه و بی‌نظیر بودن آن تبلیغ شده است. اما پس از انتخابات پر حرف و حدیث ریاست‌جمهوری دهم، تازه عده‌ای تواسنتند بار خود را سبک نموده و به خطاهای مکرر در جریان انتخابات اقرار نمایند. اتفاقی که البته این‌روز‌ها بر رهبر انقلاب گران آمد و با تحکم به زمزمه «انتخابات آزاد» که شک در اعتماد را روا می‌دانست، حمله نموده و همه انتخاب‌های سه دهه گذشته را آزاد اعلام نمود. گو این‌که قبول آزاد و صحیح‌بودن آن منوط به اعلام ایشان بوده و حالا که اعلام نمودند دیگر مشکلی نیست.

امارت کج نظام تا ثریا هم بر‌‌ همان خشت اول برود کج خواهد بود. دیروز «محمد ملکی» به تقلبی اعتراف کرد که در بنای خشت اول مهندسی شده بود. آن اعتراف سرفرازی را برای او به دنبال داشت. اگرچه بدون هزینه هم نبود.
امروز اما «بادامچیان» به تخلفی اعتراض می‌کند که تضمین‌کننده منافع شخصی وی می‌باشد. اما او نمی‌داند که بر سر شاخ بن می‌برد، و این اعتراض‌ها غیرمستقیم تایید‌کننده کج بودن قامتی است که به زور می‌خواهند آن‌را راست نشان دهند. عمارت کج اما تا از بن برکنده و معماری مجدد نشود، کج است و به تایید این و آن درست نمی‌شود.

منتشر شده در روزنامه الکترونیکی راه‌دیگر این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۰۰
علی مصلحی

چرا نمى‌توان به رهبر جمهورى اسلامى اعتماد کرد؟

يكشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۱۱ ق.ظ

شهروز مفتاحى: آقای «خامنه‌ای» روز پنج‌شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۸در دیدار با اعضای مجلس خبرگان، نظام حکومتی ایران را به «کشتی نجات» تشبیه کرد و گفت: «افرادی که حاضر نیستند قانون و رأی اکثریت را قبول کنند و نقطه‌قوتی هم‌چون انتخابات افتخارآفرین چهل میلیونی را تبدیل به نقطه ضعف می‌کنند، عملا خود را از این کشتی نجات خارج می‌کنند و صلاحیت حضور در چارچوب نظام اسلامی را از دست می‌دهند، که از دست داده‌اند.»

کمتر از یک‌ماه بعد از این سخنان، «مهدی‌کروبی» در یک پیام ویدیویی، به مناسبت نوروز ۱۳۸۹، در پاسخ مستقیم به رهبر که نظام را کشتی نجات خوانده بود گفت: «محدودشدن نظام به افرادی چون محمود احمدی‌نژاد، غلامحسین الهام، سعید مرتضوی و محمدرضا نقدی و جلال‌الدین فارسی (افغانی) به معنای این است که نظام جمهوری اسلامی به «قایقی کوچک» مبدل شده است.»

یک‌ماه بعد از آن نیز «میرحسین موسوی» در دیدار جمعی از ایثارگران انقلاب گفت: «می‌گویند شما از کشتی نظام پیاده شده‌اید؛ از کشتی مسلمانی که پیاده نشده‌ایم. ما می‌خواهیم حداقل بگوییم اسلامی که می‌شناسیم، این نیست.»

بعد از این آیت‌الله «خامنه‌ای» بار‌ها و بار‌ها از «پیچ خطرناکی» صحبت کرد که نظام در حال گذر از آن است. این کلیدواژه در اولین سخنرانی عمومی وی در سال جدید در مشهد مقدس نیز نقش برجسته‌ای داشت. این برجستگی نشان می‌دهد که طی‌کردن این «پیچ خطرناک» از آن زمان تا کنون دست‌کم سه سال طول کشیده و البته هنوز هم برای هیچ‌کس مشخص نیست که این کشتی نجات که سه سال پیش با افتخار و سروصدا «سبز‌ها» را پیاده نموده و به حرکت خود ادامه داد، اکنون در کجای این پیچ قرار دارد و پروسه عبور کامل از آن‌، چه وقت دیگر زمان خواهد برد و تا کی باید سرنشینان این کشتی در حالت خوف و رجا باشند.

بدون کمترین تردید این روز‌ها با بروز و ظهور اختلافات عمیق بین اقلیت ساکنان این کشتی، و از جمله آقای «احمدی‌نژاد» که مصرانه اصرار دارد جای خودش را سوراخ کند، ساکنان کشتی آرزو می‌کنند که‌ ای کاش سه سال پیش که این کشتی سفر رویایی خود را آغاز نموده و سبز‌ها را در ساحل پیاده نمود، آن‌ها نیز سرنوشتی شبیه سبز‌ها داشتند و به بهانه‌ای آن‌ها را هم از این کشتی پیاده می‌کردند تا امروز این‌چنین گرفتار نمی‌شدند و جان خود را از مهلکه به در برده بودند. نکته جالب در این بین آنست که هیچ‌کس شهامت ندارد به «احمدی‌نژاد» نزدیک شود و مخاطرات این سوراخ کردن جای خود را به او گوش‌زد کند. چه این‌که «احمدی‌نژاد» سرنوشت آنان‌که زمانی معتمد اول کشتیبان بودند و به آسانی نادیده گرفته شدند را پیش رو دارد و خوب هم می‌داند که کشتی‌بان به هیچ‌کس امان‌نامه نداده و نمی‌دهد و به هرکس که بدهد به «احمدی‌نژاد» نخواهد داد. پس چه بهتر که همه با هم غرق شویم.

در چنین شرایطی تنها برگ برنده‌ای که می‌تواند سرنشینان را از این مخاطره نجات دهد، دست یاری درازکردن به سمت همان‌هایی است که زمانی نه چندان دور، از همین کشتی با افتخار اخراج شدند و اکنون در ساحل سلامت به نظاره این تخته‌پاره ایستاده‌اند.

چرخش صدوهشتاد درجه‌ای آقای «خامنه‌ای» در مورد امکان حضور همه سلایق در انتخابات نشان‌دهنده اوج این استیصال است. اما آن‌جا که هنوز حاضر به تغییر لحن و ادبیات خود نیست، به راحتی حکایت از آن دارد که اگر ساحل‌نشینان کمک لازم را به او نموده، او و سرنشینان را از غرق حتمی نجات دهند، اولین کاری که خواهد کرد، غرق نمودن تمام ساحل‌نشینان است تا برای همیشه از شر آن‌ها راحت شود.

 «خامنه‌ای» طی بیست سال گذشته نشان داده، کمترین تعهدی به هیچ فرد و به هیچ اصلی نداشته و به آسانی همه چیز را فدای جاه‌طلبی‌های خود می‌کند. در این مسیر هرجا که نیازی به کمک رقبای درون نظام خود داشته، آن‌ها را به دفاع از خود در پوشش دفاع از «نظام» فراخواهنده و از مساعدتشان بهره برده، و پس از عبور دادن چهار‌پای خودش از پل، بلافاصله آن‌ها را از کشتی نظامی که خود کشتی‌بانش بوده و شرایطش را جاه‌طلبی‌های خودش تعیین می‌نموده اخراج کرده است.

مثل روز روشن است که حضور اصلاح‌طلبان در انتخابات ریاست‌جمهوری آتی، اولا تحقق بزرگ‌ترین آرزوی علی خامنه‌ای در شرایطی فعلی است که با دیوانگی‌های «احمدی‌نژاد» مار در آستین پروده خودش روبه‌رو شده است، و ثانیا فردای پس از انتخابات بلافاصله کشتی موصوف، یک سفر رویایی دیگر را آغاز خواهد نمود، این‌بار البته پیش از حرکت، رقبا را نه در ساحل پیاده که در دریا غرق و سپس با خیالی راحت به سفر آرام خود خواهد پرداخت.

منتشر شده در روزنامه الکترونیکی راه‌دیگر این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۱۱
علی مصلحی

کتاب‌هایی که برای نخواندن نوشته می‌شوند

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۴۰ ب.ظ

شهروز مفتاحى: «عطاءالله مهاجرانی» یک نویسنده حرفه‌ای است. کارش، هنرش، زندگی و شخصیتش در سایه نوشتن معنا پیدا می‌کند. سال‌ها در چند رشته تو‌اما در حال تحصیل بوده، و از کودکی هم اهل مطالعه و نوشتن.
طی سی سال گذشته، به‌طور متوسط سالی یک کتاب نوشته و منتشر نموده است. به تعداد قابل‌توجهی دانشجو در دانشگاه درس می‌داده، و از ره‌گذر پروژه‌ها و تکالیف درسی آن‌ها، به اندازه کافی مطلب خام در ذهن و در اختیار داشته. هم‌کاری نزدیک با «روزنامه اطلاعات» و موسسه انتشاراتی آن، این امکان را به او داده که در صورت نیاز به چاپ کتاب، دردسرهای متدوال جستجوی ناشر، و چاپ‌خانه و مجوز و…را اصلا نداشته باشد.

این‌ها یعنی این‌که چرخ چاپ کتاب برای شخصی مثل «مهاجرانی» هم‌واره روی ریل بوده و آماده حرکت، و کافی بوده‌است تا اراده کند و آن چرخ به حرکت در‌آید و در کمترین زمان ممکن کتابی توسط وی نوشته، چاپ و منتشر شود.

در جریان استیضاح «مهاجرانی» در سمت وزیر ارشاد دولت اصلاحات، وی در انتهای دفاعیاتش ادعا کرد که کتاب «استیضاح» را ظرف مدت یک‌ماه منتشر خواهد کرد. ادعایی که به یک بلوف شبیه بود و کمتر کسی باور می‌کرد ظرف این مدت اندک، یک کتاب نوشته و منتشر شود.

به همه دلایل پیش‌گفته اضافه کنید آن‌که تمام مطالب این کتاب قبلا نوشته شده و در جلسه استیضاح، وی با استناد به نوشته‌هایش پاسخ استیضاح‌کنندگان را می‌داد. تنها درصد کمی از مطالبی که در جریان استیضاح برای اولین‌بار مطرح می‌شد و در پرسش‌هایی که از قبل برای ایشان ارسال شده وجود نداشت، باید نوشته می‌شد. تنها می‌ماند کار پیاده‌سازی و تایپ و تنظیم نهایی مطالب، که برای همین کار مهاجرانیِ نویسنده حرفه‌ای، وقتی می‌خواهد یک ادعای بزرگ مطرح کند و خودی نشان دهد، یک‌ماه فرصت می‌خواهد.
این کتاب در زمان ادعا شده تنظیم، چاپ و منتشر شد و با توجه به استقبالی که از آن شد به چاپ هفتم هم رسید.

اما در شرایطی که مطالب خام یک کتاب اصلا در ذهن کسی نیست، طرح اولیه‌ای از آن ننوشته و در ذهن ندارد، سابقه‌ی نویسندگی آن‌چنانی از نویسنده موجود نیست، موضوع کتاب مطلبی است که به تازه‌گی به آن اشاره شده و آن‌هم در ذهن نویسنده وجود نداشته، بلکه دیگری آن را مطرح نموده و حالا این نویسنده قصد نموده بر اساس آن کتابی بنویسد، در چنین شرایطی چگونه ممکن است آدمی بتواند کتابی را در ظرف کمتر از ده‌ روز نوشته، تنظیم، چاپ و منتشر نماید که پس از انتشار مطالب تقریر‌شده دردی از درد مخاطب دوا کند و مورد استقبال و علاقه مخاطبین قرار بگیرد؟

هیچ عقل سالمی نمی‌تواند بپذیرد که در چنین زمان اندکی، آن‌هم برای موضوعی که ساختار روان روایی ندارد و باید یک ایده را در قالب نوشته و کلمات معرفی کرد، بتوان کاری انجام داد که قابل اعتنا و استناد و مورد توجه و استقبال باشد.
جدای از آن‌که چنین طرحی اگرچه به قول منطقیون «ممتنع‌الوجود» نیست و «ممکن‌الوجود» است، اما امکان آن در حد صفر می‌باشد، اصولا اگر کسی ادعا کند که چنین طرحی را در تکریم کسی، یا مفهومی یا اسطوره‌ای می‌خواهد انجام دهد، باید توجه نمود که نتیجه چنین شتاب‌زدگی و عمل سزارینی، نه‌تنها موجب تکریم شخص، شیء یا مفهوم موردنظر نخواهد شد، که تمسخر و تحقیر و توهین موصوف را در پی خواهدداشت.

یکی دو سال است که در ابتدای سال نو، با پروپاگاندای گسترده حاکمیت، صحبت از این نوع شاه‌کار‌ها در مورد پیام‌های نوروزی رهبری، و نوشته شدن کتابی در مورد آن در ظرف زمانی حدود ۱۰ روز با تعداد صفحاتی در حدود ۲۰۰ صفحه مطرح، و کتابی بدون کمترین کیفیت و کمترین ارزش، منتشر و نویسنده آن مورد تشویق و تبرک‌های ویژه قرار گرفته، و اصل موضوع در عرض کمتر از یکی دو ماه بعد به فراموشی سپرده می‌شود. بعد از آن هم، هیچ‌کس سراغی نه از کتاب می‌گیرد، و نه از نویسنده. کتاب‌ها هم طبق معمول متداول سی سال گذشته، برای خاک خوردن، به کتاب‌خانه‌های سراسر کشور ارسال، یا همه در‌‌‌ همان چاپ‌خانه به دستگاه خمیرکن سپرده می‌شود.

این‌ها همه کتاب‌هایی است که برای نخواندن نوشته می‌شوند تا در سایه آن، افراد بی‌سواد، یا با بضاعت ناچیز علمی و اخلاقی، نامی و نانی از قبل هدر دادن سرمایه‌های مردم برای خود دست و پا کنند.

به نظر می‌رسد رهبری که قناعت‌پیشه‌گی‌اش، تا آن‌جا شهره‌عام شده که حتی در شب عروسی فرزندش، نان خشک نصیبش می‌شود، بهتر باشد که به متولیان چنین بادمجان‌دورقاب چیدن‌ها، توصیه کند، لااقل هزینه چاپ و انتشار کتاب‌ها را فاکتور گرفته و فقط از جیب ملت بدبخت ایران، هزینه نام و نان نویسنده را پرداخت نمایند. والا رهبر قناعت‌پیشه ایران پولی برای چنین ریخت‌ و پاش‌ها ندارد.

گفت: مشک آنست که خود ببوید نه آن‌که بر طبل عطار بکوبند تا بگوید. ظاهرا بنده خدایی قرار بود کتابی در مورد استیضاح مرحوم کردان بنویسد که سه سال است هنوز خبری نیست.

منتشر شده در روزنامه الکترونیکی راه دیگر این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۴۰
علی مصلحی

تحریم؛ پیشرفت علم یا سرطان فساد؟

چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ب.ظ

شهروز مفتاحى: فرازی از سخنان آیت‌الله «علی خامنه‌ای» در نخستین روز سال جدید مشهد مقدس به موضوع تحریم‌های آمریکا و غرب و ادعای ناکارآمدی آن‌ها اختصاص داشت. «خامنه‌ای» همیشه ادعا کرده است که تحریم‌های طراحی و اعمال‌شده بر علیه ایران، به نتایج معکوس منجر شده و برای ایران مثبت بوده است، و اکثر پیش‌رفت‌های علمی از رهگذار همین تحریم‌ها نصیب ایران شده است. گو این‌که مقدمه لازم برای رسیدن به این‌ پیش‌رفت‌ها (با فرض صحت ادعا‌ها) تحریم بوده و اگر تمام لوازم مورد نیاز دستاورد‌ها و پیش‌رفت‌های علمی در کشور موجود بود، ولی ما تحریم نمی‌شدیم، دست‌یابی به آن‌ها ممکن نبود.

از منظر این ادعا، برای پیش‌رفت و اعتلای علمی، «اکسیر» ویژه‌ای به نام «تحریم» لازم است که در تمام دنیا تنها در اختیار چند کشور محدود قرار دارد و آن‌ها آن‌را با کلی منت در اختیار ایران قرار داده‌اند و بقیه دنیا از آن محرومند.

تردید نیست که بعضی از محرومیت‌ها و نداشتن‌ها، آدمی را به تلاش و کوشش بیشتر وامی‌دارد، و ثمره این تلاش و کوشش بیشتر، رسیدن به نتایجی است که اگر آن نتایج به رایگان به دست می‌آمد، این حلاوت را نداشت. این یک قاعده پذیرفته شده علمی است. بعضی خانواده‌ها ــ با وجود تمکن مالی ــ فرزندان‌ِشان را برای تقویت و آب‌دیده‌گی بیشتر، برای روبه‌روشدن با خطرات احتمالی و بدون هشدار زندگی، با نوعی محرومیت خفیف و آگاهانه مواجه می‌نمایند. مثل نقشی که واکسن برای فعال کردن و آماده‌باش گلبول‌های نگهبان در بدن بازی می‌کند که اگر میکروب قوی‌تری از این نوع وارد بدن شد، آمادگی دفع و دفاع آن‌ از پیش مهیا شده باشد.
اگر مقدار میکروب خفیف موجود در واکسن، از دُز تجویز شده آن فرا‌تر برود، به جای آن‌که‌ سلول‌ها و گلبول‌های بدن شخص سالم را هوشیار و بیدار نگاه دارد، او را به کل بیمار نموده، و حتی احتمال دارد این خطای محاسبه در انتخاب دُز ضعیف شده از ویروس، به کشتن سلول‌های نگهبان و احتضار بیمار و یا حتی مرگ او منجر شود. دقیقا مثل بلایی که اکنون تحریم‌ها دارد بر سر کشور ایران می‌آورد و این تن رنجور و بیمار، هر روز قسمتی از وجود نازنین‌اش را به علت فساد و فرسودگی از دست می‌دهد و متولیان و رهبران کشور خوشحال‌اند که کشور در قبال تحریم‌ها واکسینه شده و دارد پیش‌رفت می‌کند غافل از آن‌که، آن‌چه در حال پیش‌رفت است، سرطان دروغ و فساد و رانت و سقوط اخلاق است که در تمام شؤن سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نظام ریشه دوانده و نهادینه شده.

ادعاهای آقای «خامنه‌ای» و دست‌اندرکاران نظام در مورد مثبت بودن نتایج تحریم‌ها می‌تواند در قبال تحریم‌های ضعیف و اولیه که سال‌ها پیش و در زمان جنگ در مورد ایران اعمال می‌شد ــ با اندکی اغماض ــ صادق باشد. اما زمانی که کشور، از تامین ابتدایی‌ و حیاتی‌ترین نیازهای دارویی و استراتژیکی مورد نیاز بیماران خاص و سال‌مندان محروم است، و به‌رغم سی‌سال شعار و بلوف سیاسی، توان ناچیز علمی و تولیدی کشور نتوانسته پاسخ‌گوی نیازهای ساده‌ی ناوگان هوایی باشد و به علت تحریم قطعات هواپیما سی سال است کشور شاهد سقوط مکرر هواپیما و قربانی شدن عده زیادی از شهروندان مظلوم و گا‌ها متخصص و اهل فن می‌باشد، و این نقیصه نه‌تنها برطرف نشده که سال به سال نیز تشدید شده است، این ادعا‌ها و بلوف‌ها، بیشتر به جوک و لطیفه‌های تلخ و تراژیک می‌ماند تا یک واقعیت افتخارآمیز.

سال گذشته آقای «خامنه‌ای» برای اولین‌بار در دوران رهبریشان، قبول کردند که معصوم نیستند و احتمال دارد اشتباه کنند و به یک اشتباه خود اقرار کردند. هرچند که در کارنامه بی‌شمار اشتباهات جمهوری اسلامی، این یک موردی که وی به عنوان اشتباه از آن نام می‌برد، ــ طرح تنظیم خانواده ــ یک رفتار درست و سند افتخار نظام بود، اما با فرض قبول این‌که این کار اشتباه بوده، آقای «خامنه‌ای» چگونه می‌خواهند این خطای خود را جبران کنند؟ چگونه می‌خواهند تاوان این به‌اصطلاح خطای خود را بپردازند؟

آیا ایشان ابزار علمیی سراغ دارند که مردان و زنانی که داوطلبانه و براساس سفارش‌های مکرر نظام تحت رهبری وی، خود را نا‌بارور نموده‌اند را مجددا بارور کنند؟ قطعنا چنین امکانی هنوز در اختیار دانش بشری قرار نگرفته و تا زمان کشف احتمالی آن نیز، معلوم نیست چند نفر از این ‌خانواده‌ها در حسرت فرزند جدیدی که اکنون علی خامنه‌ای حسرت داشتن آن‌را با اعلام اشتباه خود در وجود آن‌ها زنده نموده، خواهند سوخت و این حسرت و آرزو را به گور خواهند برد.
تاوان این حسرت کشیدن‌ را، کدام پیش‌رفت‌ها علمی مورد ادعای ایشان خواهد داد؟

آیا ایشان احتمال نمی‌دهند، شاید۲۰ سال دیگر لازم بیاید به اشتباه اصرار بر افزایش تحریم‌ها که امروز شعار و اشتراتژی اصلی وی می‌یاشد، اقرار کنند؟ آن‌چنان‌که امروز بر مثلا اشتباه ۲۰ سال پیش خود و نظام اقرار می‌کنند؟

در شرایطی که ایشان از جبران مافات اشتباه ۲۰ سال پیش حاکمیت تحت رهبری خود ــ‌ که اصرار بر داهیانه بودن آن هزینه‌های سنگینی را بر دوش نظاکم و شهروندان گذاشته و می‌گذارد ــ ناتوان هستند و نمی‌توانند پاسخ‌گو باشند، کوبیدن بر طبل قطعیت مطلق تصمیم‌های جدید، به‌رغم مخالفت صددرصد اهل خبره و کار‌شناسان امر چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

مثل روز روشن است که برای آقای «خامنه‌ای» و نظامیان برکشیده او، نفس حیات انسانی و جان شهروندان در اولویت نیست و موضوعیت حیاتی ندارد. برای آن‌ها حفظ نقش ایوان از نظامی که بنیان آن بر باد بوده و هست، ولو به قیمت قربانی کردن تمام شهروندان کشور، از اولویت ویژه برخوردار است.

هیچ کشوری در دنیا نمی‌تواند ادعا کند که به همه علوم در بهترین سطح آن دسترسی پیدا کرده و همه منابع‌ اولیه برای تامین نیازهای خوراکی و پوشاکی و دارویی و صنعتی و … را در جغرافیای محدود خود در اختیار دارد.
همه کشور‌ها از صنعتی‌ترین گرفته تا توسعه‌نیافته‌ترین آن‌ها، دست‌ِ‌کم در تامین نیازهای مادی اولیه و تبادل تجربیات و علوم به شدت به هم‌دیگر نیازمندند و در این پروسه نیازمندی کشورهای جهان سوم و درحال توسعه از کشورهای صنعتی جهان بیشتر است.

کشور ایران، اگر ــ‌ با اندکی اغماض ــ بپذیریم که یک کشور در حال توسعه است، به شدت به این تعامل و تبادل نیاز حیاتی دارد و وقتی شریان‌های حساس این تبادل قطع شود، نه‌تنها به پیش‌رفتی منجر نمی‌شود، که بنیان‌ها و زیرساخت‌های اصلی توسعه برای چندین دهه یا حتی قرن را هم با تهدید و چالش جدی روبه‌رو می‌نماید.

به‌غیر از نتایج ملموس تحریم‌های شکننده‌ای که اکنون در جریان است و با سخنان تهدیدآمیز آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد، تحریم‌ها دیگری نیز بدان ضمیمه خواهد شد، نتایج غیرمحسوس آن، مانند صدای ساز معروفی که امشب نواخته می‌شد و صدای آن فردا در‌می‌آمد، چشم‌انداز تیره‌ای را برای ایران فردا ترسیم می‌نماید. علی خامنه‌ای اما کماکان با استقبال از نتایج مثبت تحریم‌ها سخن می‌گوید.

می‌گویند «امام فخر رازی» بسیار می‌گریست. از سبب آن پرسیدند، گفت: «مساله‌ای بود که سی سال آن را باور داشتم و امروز بر من روشن شد که خطا می‌کردم. حال بر آن می‌گریم که نکند همه باورهای من چنان باشد.»
 آیا سی سال دیگر باید همه ملت ایران بر باورهای غلط یک نفر گریه کنند؟

منتشرشده در روزنامه الکترونیکی راه دیگر این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۲۸
علی مصلحی