وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

دوتا بچه کافی است

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۰۰ ق.ظ
 دو سال پیش، یکی دو هفته مانده به عید، برای کار رفتم منزل یکی از دوستان قدیمی. اول یاد‌آوری کنم که من در مغازه‌ای کار می‌کنم که حدود سه دهه در آن شاگردی کرده‌ام. مغازه متعلق است به شوهر خاله‌ام که سال ۸۲ که تازه من از‌ بانک بیرون آمده بودم، به رحمت خدا رفت و مغازه به من و پسر‌هایش رسید. پسرخاله‌ها یکی یکی از شیشه‌بری رفتند و پس از کش و قوس‌هایی فعلا آن مغازه را من می‌چرخانم. البته از ۳۰ روز ماه ۲۵ روز مغازه بسته است. خودتان معنی چرخاندن و حال و روز پریشان مشتری‌ها را بهتر درک می‌فرمایید.

 بگذریم. غرض این‌ بود که خواهر دوست یادشده، که با صاحب خانه‌ و مغازه، صمیمیتی داشتند، به خاله من سپرده بود که: به علی‌آقا بگو برود شیشه‌های منزل برادر من را درست کند.
 رفتم. مرد خانه سر کار بود. زن خانه در ‌‌نهایت متانت و کدبانو‌یی، هم خوب و موفق به تربیت دو دخترش که حالا در سن کودکستان بودند، رسیده بود، به‌طوری که هنگام ورود من در ‌‌نهایت ادب دلنشینی سلام و خوش‌آمد گفتند، هم به تر و خشک کردن پدر و مادر سال‌خورده شوهرش که در طبقه بالا زندگی می‌کردند، هم محیط منزل و محل زندگی‌شان فوق‌العاده مطبوع و منظم بود.
چندبار لازم شد که برای کارهای متفاوت از قبیل اندازه‌گیری، سوراخ زدن روی شیشه‌ها، تراش دور آن و چک کردن با محل نصب، بروم و برگردم. هر بار رفت و آمد من با پذیرایی، روی خوش و ادب شیرین کودکان و متانت همسر دوستم همراه بود.
در هیچ‌یک از بازه‌های مختلف زمانی که رفتم مرد خانه نبود، فضولی کردم و پرسیدم: «حمید آقا» کدام شیفت کار می‌کند؟
گفت:هر روز ۶ صبح می‌روند و ۶ غروب بر می‌گردند.
 جالب است بدانید که دست خانواده پدری دوستم، آن‌قدر به دهانشان می‌رسید که خانه‌ای مستقل برای فرزندشان دست‌ و پا کنند، اما حضور در کنار پدر و مادر باعث شده بود زیر زمین را مرمت و به محل سکونت خود تبدیل کنند. حمیت و غیرت مردانه هم سبب شده بود که به‌رغم قناعت، اما از صبح تا شب سرکار باشد.
دو روز به عید که کار تمام شد دوستم هم بود. مبلغ را پرسید. عرض کردم: ۱۵ هزار تومان. بلافاصله ۲۰ هزار تومان داد و کلی هم سپاس‌گذاری نمود و عذر‌خواهی کرد که نبوده تا کمکم کند.

همان روز‌ها همزمان برای یک مشتری دیگر هم کار می‌کردم. مرد خانه همیشه ساعت ۱۰ از خواب بیدار می‌شد. ۶ فرزند قد و نیم قد داشت که بزرگ‌ترین آن‌ها پسری ده دوازده ساله می‌نمود. پشت سر هم این طرف و آن طرف لای دست و پا می‌لولیدند و مزاحم کار من بودند. از تمام لوازم توسعه، فقط به توسعه انسانی آن‌هم در بعد کمی اندیشیده بودند، والسلام. دست مرد خانه به دهنش نمی‌رسید. کار درست و حسابی هم نداشت. از همت و غیرت مردانه هم چندان بویی نبرده نبود. با این‌همه ۶ بچه قد و نیم‌قد، هر کدام با فاصله‌ سنی نهایتا دو سال داشت.
کار که تمام شد، مبلغ پرسید. عرض کردم: ۵۵ هزار تومان! گفت تا چند روز دیگر می‌آورد درب مغازه تقدیم می‌کند، ولی اگر درب مغازه شما آمده است و شما او را دیده‌اید، درب مغازه من‌هم آمده.  چندین بار رفتم درب منزلشان. هربار دو هزار تومن، ۵ هزار تومن و... خلاصه طی دو سال ۴۰ هزار تومن را داد و ما از خیر ۱۵ هزار تومان آن گذشتیم.

از بچه‌ی سوم به بعد، همه مال دوره‌ای بودند که اعلام شد ایران ظرفیت صدو پنجاه‌ میلیون جمعیت را دارد و طرح تنظیم خانواده اشتباه بوده است. و این خانواده‌ها واقعا فکر کردند علی‌آباد شهری است. تاوان اشتباهی که نظام ادعا می‌کند مرتکب شده را خدا می‌داند چه کسی خواهد داد، ولی تاوان اشتباه این نوع خانواده‌ها را جماعت شیشه‌بر دارند می‌پردازند.

فکر کنم یارانه‌ها را فردا به حساب بریزند.
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۱۹
علی مصلحی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی