وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

دین افیونی

سه شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۸۴، ۰۱:۴۸ ق.ظ

 «افیون» در جیب راست من لانه کرده‌است
فرهنگ‌های جیبی لغت
 «افیون» را بد معنی کرده‌اند
 «دین» در جیب چپ من آشیانه دارد
فرهنگ‌ها «دین» را بد
ترجمه کرده‌اند
 «دین» «افیون» توده‌هاست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۸۴ ، ۰۱:۴۸
علی مصلحی

پای راه‌پله‌ها منتظرت ایستاده‌ایم!

دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۸۳، ۰۲:۲۹ ب.ظ

علی مصلحی بزرگ ببخش که نامه‌ی خصوصی‌ام را جایی نوشته‌ام که همه می‌توانند بخوانند. باورکن گاهی لازم می‌شود ...

خرابه
سال‌ها پیش که کودکی‌مان را با بزرگ‌شدن پیوند می‌زدیم، توی یک مدرسه‌ی راهنمایی کوچک و روبه‌ویرانی کلاسی داشتیم با پنجره‌ای رو به یک سپیدار بلند و ما شاگردهای شیطان همان کلاس بودیم.
آن‌روزها لابه‌لای کتاب تاریخ‌مان، حرف‌هایی بود که نمی‌فهمیدیم و انگار جوری نوشته شده‌بود که ما نفهمیم و این نفهمیدنمان انگار هیچ‌کس را نمی‌آزرد جز یک معلم تاریخ مهربان که می‌خواست شیطنت‌های کودکی‌مان را با تفکری بزرگ عوض کند.
ساعت‌ها و ساعت‌ها برای ما شاگردان زرنگ و شیطان ردیف اول حرف می‌زد و انگار از هر جمله‌اش پنجره‌ای باز می‌شد رو به دنیایی که نمی‌شناختیمش.
سیاه بود اما جذاب بود و خیال‌انگیز. کلمه‌های کتاب تاریخ برای ما جان می‌گرفتند. مصدق بزرگ می‌شد و این سرزمین، مادر بسیاری از این بزرگان و ما هر زنگ تفریح زیر نگاه‌های تحکم‌آمیز و سرزنش‌آلود ناظم در گوشه‌ی راه‌پله‌هایی که به دفتر می‌رسید، منتظر می‌ایستادیم تا بیاید و چای بخورد و باقی قصه را بگوید ...

حالا که سال‌ها از آن‌روزها می‌گذرد، لابه‌لای این روز‌مرگی‌ها آن روزها جان گرفته‌اند و انگار همان شاگردان ردیف اول ایستاده‌اند کنار راه‌پله‌ها تا معلم مهربان این سال‌هایشان بیاید با یک سیگار مگنا دردست و یک دست لباس سرتاپا سرمه‌ای و برایمان حرف بزند.
سوال‌های کودکانه‌مان را جواب بدهد و شانه‌ای باشد میزبان عاشق‌شدن‌هامان. یادمان بدهد و «علی مصلحی»‌مان باشد. معلمی با حافظه‌ی تاریخی بزرگ و صدایی گرم و شعرهایی که همیشه تا مصراع اول ادامه دارد.
اما روزها گذشته و علی مصلحی از آن پله‌ها پایین نیامده. نمی‌دانیم کجای هیاهوی دنیا گم‌شده یا ما گمش کردیم؟
تو اگر دیدیش در بین این نامردمان رو به تباهی بگو که ما منتظر مانده‌ایم همان‌طور کودکانه و پرسش‌گر.
اگر دیدیش بگو که تنهاییش را با کسی قسمت نکند. این روح مجرد بی‌بدیل را مثل میراثی گران‌بها نگه دارد.
بگو که دنبال کسی هم نگردد تا این همه سرمایه را با او قسمت کند که نامردمان روزگارمان سهم خودشان را برمی‌دارند و رهایت می‌کنند.
بگو آن کسی که تو به دنبالش هستی، جز در خیال نمی‌گنجد و جز در آسمان‌ها زندگی نمی‌کند. یک پیغام دیگر هم برایش دارم. اگر دیدیش بگو امتحان‌ها نزدیک است و هیچ چیز برای یک معلم سخت‌تر از این نیست که شاگردانش تجدید شوند. بگو که ما هنوز آنجا ایستاده‌ایم تا بیایی و اگر لازم باشد سال‌ها می‌ایستیم. بگو که درس‌ها سخت شده و ناظم‌ها زیاد ...
 منتشرشده در وبلاگ وادقان این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۳ ، ۱۴:۲۹
علی مصلحی

نامه سروش به خاتمی

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۸۲، ۰۴:۵۵ ق.ظ

آقای خاتمی «می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزد» و در پس پشت، خرمنی از امیدهای سوخته و دل‌های شکسته را به جا می‌نهی‌.
«بهر یک جرعه که آزار کسش در پی نیست»، دانشجویان زحمتی از مردم نادان کشیدند و به چنگال عسس و حرس چنان گرفتار آمدند که چشم روزگار بر آنان فاش گریست و دل خویش و بیگانه بر آنان پاک بسوخت. پس «به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی.»

نمی‌دانم آن‌چه می‌نویسم فریادی است بر سر چاه یا از ته چاه. هر چه هست حدیث چاه و فریاد است یا کوه و فرهاد. نعره نومیدانه‌ای است در سنگ‌ستان ناکامی‌ها که تنها پژواکی از آن نصیب ما می‌شود. آیا این همه تلخی و ترشی و شوری را پایان شیرینی هست؟

آقای خاتمی! دیر شده‌است، طفل انتظار پیر شده‌است، دل صبر از این شیوه سیر شده‌است. اگر ایران است، اگر ایمان است، اگر کرامت انسان است، اگر خرد و برهان است، اگر عشق و عرفان است همه دست‌خوش تاراج و طوفان است. «کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد؟»

حیف خوردن زِ کاردانی نیست / با گرانان بِه از گرانی نیست

عبدالکریم سروش
هفدهم تیر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۸۲ ، ۰۴:۵۵
علی مصلحی

گاف‌های رسانه‌ای

جمعه, ۵ مرداد ۱۳۷۵، ۰۳:۳۹ ق.ظ

در سال 1993 تیم ملی فوتبال «زامبیا» در حال پرواز به سمت سنگال بود تا در رقابت‌های انتخابی جام جهانی شرکت کند اما در طول مسیر دچار سانحه شد و تمام 30 مسافر آن از جمله 18 بازیکن تیم ملی زامبیا جانشان را از دست دادند.
نزدیک به یک‌سال بعد، «عباس بهراوان» گزارش‌گر فوتبال و مجری برنامه‌های تلوزیونی ایران یک مسابقه فوتبال بین یک تیم آفریقایی غیر از «زامبیا» را گزارش می‌کرد و به اشتباه فکر کرد تیمی که هواپیمایش سقوط کرده همین تیم بوده و در وصف این‌که چه زود توانسته‌اند تیم جدیدی را احیا و روانه مسابقات کنند داد سخن می‌داد غافل از آن‌که تیمی که هواپیمایشان سقوط کرده و همه بازیکنان آن مرده بودند، «زامبیا» بود نه تیم مورد نظر نظر آقای گزارش‌گر تلوزیون ایران
.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۷۵ ، ۰۳:۳۹
علی مصلحی