وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

پیامبر گرامی اسلام اسوه حسنه

پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۱ ب.ظ

آورده‌اند ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ «ﺳﺎﺭﻩ» ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ!
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ‌ﺍﯼ؟
- ﻧﻪ
- ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﯼ؟
- ﻧﻪ
- ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﯼ؟
 - ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻡ، ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ!
- ﺗﻮ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﻩ‌ﺧﻮﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﮑﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﭼه‌ﻄﻮﺭ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟!
- ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯﻩ‌ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽ‌ﺑﺮﺩ!
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ! ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻏﺮﯾﺐ ﺍﺳﺖ!
ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻦ‌ﮐﻪ، ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ‌ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ!
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ!
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ‌ﮐﻪ، ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ‌ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ!
ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!

منبع: استاد ﻣﺤﻤﺪ‌ﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ ﺟﻠﺪ ﻧﻬﻢ، ﺹ ۲۳۲، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، ﭼﺎﭖ ﺍﻭﻝ، ۱۳۹۱

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۱
علی مصلحی

جشمهایت

پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۰ ق.ظ

همه مدل‌ها را
 پرسیدم و بافتم
صدایت
دست‌هایم را به بافتن
 گرم می‌کرد
اما هیچ جورابی
پا
و هیچ دست‌کشی
دست
و هیچ شالی گردنم را
گرم نکرد
چشم‌هایت را نمی‌دیدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۷:۴۰
علی مصلحی

فضای محل سخن‌رانی خود را مدیریت کنید

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۲۱ ق.ظ

نخستین‌بار که جلو جمع سخن گفتم، دقیقا شب کریسمس سال ۱۹۹۹ میلادی بود. البته قبل از آن بگویم در کودکی و در کلاس اول ابتدایی هم یک‌بار رفتم برای دانش‌آموزان دبستانی که در آن درس می‌خواندم، سرود «خمینی ای امام» را اجرا کردم. اما آن‌روز تنها نبودم و در کنار «حسین صادقی» دیگر شاگرد آن دبستان که کلاس سوم یا چهارم بود و تمام سرود را از حفظ و با قدرت اجرا می‌کرد، ایستاده بودم. در واقع من سرود را نه اجرا که با او هم‌خوانی می‌کردم و تپق و فراموش‌کردن‌های من، بین خواندن عالی او گم می‌شد. ولی الان که تقریبا ۴۰ سال از آن می‌گذرد، هنوز لرزیدن دست و پایم را دقیقا با همان حس به یاد دارم. ولی همان جسارت به من اعتماد به‌نفس نسبی داد که بعدها کمی راحت‌تر به سمت کار اجرا و سخن‌رانی و ... بروم.
 
برگردیم بر سر شب کریسمس. پیشنهاد سخن‌رانی با خودم بود. نشستی هفتگی بین دوستان جوان ما برگزار می‌شد و در آن یک ساعت قرآن می‌خواندند و خداحافظ. من پیشنهاد کردم در کنار قرائت قرآن، هر هفته یک نفر درباره موضوعی مطالعه کند و اندکی برای جمع سخن بگوید. درزی را در کوزه انداختند و گفتند چراغ اول را خودت روشن کن.

هفته‌نامه «شلمچه» توقیف و آیت‌الله‌العظمی «بیات زنجانی» هم بازداشت شده بود. این دو موضوع را برای سخن انتخاب کردم و اطلاعاتی در مورد آن‌ها کسب کردم و به خانه میزبان رفتم. از لحظه ورود استرس بر تمام وجودم غلبه کرده و هرچه به زمان پایان قرائت و آغاز سخن‌رانی نزدیک می‌شدیم، تپش قلبم بیش‌تر می‌شد.
 
ژاکت سفید یقه اسکی پوشیده بودم. قبل از سخن یکی از دوستانم گفت: مبارک باشد خبریه؟
 بهانه پیدا شد. پیش از شروع سخن، جمع را برانداز و کردم و آب دهنم را قورت دادم و خیلی آرام و شمرده گفتم: عبدالرضا می‌پرسد خبریه که من ژاکت سفید پوشیده‌ام؟ خدمت شما عرض کنم که به هزار‌و نهصد و نود و نهمین سال تولد عیسی مسیح، پیامبر صلح وارد شدیم. اول تبریک می‌گویم و دوم چه بهانه‌ای برای سفید‌پوشی از این بهتر؟

ناگهان همه بچه‌ها به خنده و شوخی افتادند و نظام نشست با این ترفند به دست من آمد و آرامش بر تمام وجود و سخنم حاکم شد. به راحتی ظرف ۱۰ دقیقه درباره هردو موضوع سخن گفتم.

این تجربه خوبی بود. ابتدای سخن نتوانی مخاطب را مدیریت کنی بازنده‌ای و تمام. ولو «لینکلن» باشی.
برای مدیریت مخاطب، سخن‌ران تا حد امکان باید قبل از شروع، فضای فیزیکی محل سخن‌رانی را حتی در شرایط خالی‌بودن ورانداز کند. دقیقا ورانداز. یعنی برود پشت تریبونی که قرار است یک یا چند ساعت دیگر از پشت ‌آن برای مخاطبین سخن بگوید بایستد، و خوب فضای سالن و تمام زوایای آن‌را مشاهده کند.

دیده‌اید در بازی فوتبال، زننده پنالتی برای آخرین‌بار می‌رود خودش توپ را برمی‌دارد و دوباره روی نقطه پنالتی می‌گذارد؟ این کار علاوه بر آن‌که برای تقویت اعتماد به‌نفس زننده پنالتی و کمی تخریب روحیه دروازه‌بان انجام می‌شود، یک تست یا سنجیدن شرایط هم هست. زننده فاصله خود را با توپ و با نقطه پنالتی چک می‌کند و به اندازه کافی از توپ فاصله می‌گیرد تا با اطمینان دوباره به سمت توپ گام بردارد و آن‌را شلیک کند. هنگامی که عقب‌عقب می‌آید، تمام فضای دروازه و کیفیت ایستادن دروازه‌بان را ورانداز می‌کند. همه این‌ها به اقتدار او کمک می‌کند.

 چک‌کردن فضای فیزیکی سالن دقیقا به همین شکل به سخن‌ران روحیه و اعتماد به‌نفس لازم را می‌دهد و خاطرش جمع می‌شود که فاصله‌اش با مخاطب چه‌قدر است، فضای سالن چه‌قدر است و ... .

البته شرایط سخن‌رانی‌ همه‌جا یک‌جور نیست. یکی در سالن سخن‌رانی می‌کند، یکی در منزل. یکی از بالا به مخاطب مسلط است، و یکی هم‌عرض و در کنار مخاطبین و ... هر کسی به فراخور شرایط باید فضای سخن‌گفتن خود را از طریق تست و چک کردن فضای سخن‌رانی و کاهش بار روانی آن پیش از آغاز به سخن مدیریت کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۴:۲۱
علی مصلحی

فراموش کردن را مدیریت کنید

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۸ ق.ظ
حتما فیلم کوتاه شعرخوانی دکتر «علی‌اکبر ولایتی» وزیر اسبق امور خارجه، در یک برنامه تلوزیونی را دیده‌اید که در هنگام خواندن شعری از حافظ، بعد از یکی دو بیت، مصرع دوم یک بیت یادش می‌رود و هرچه تلاش می‌کند یادش نمی‌آید.

خیلی از رقبای سیاسی این بنده خدا، بارها و بارها این فایل صوتی را با کنایه و طنز و حتی گاهی با تمسخر و تحقیر بازنشر می‌کردند که مثلا ببینید این آقا وزیر بوده و یک شعر را نمی‌تواند حفظ کند.
خیلی از این طنز و تمسخرها هم البته از طرف کسانی وارد می‌شد/می‌شود، که در همه عمر شاید یک غزل را حفظ نکرده‌اند.

  فراموشی امری طبیعی است و برای همه انسان‌ها، بارها و بارها اتفاق می‌افتد و ابدا هم در مورد آقای ولایتی، ربطی به ترس از دوربین و استرس استودیو، یا خدای ناکرده اتهام بی‌سوادی که بعضی در این فقره متوجه او می‌کنند ندارد.
 
 ممکن است این اتفاق(فراموش‌کردن بیتی از شعر یا بخشی از سخنرانی) برای همه ما و در جاهای مختلف پیش بیاید. به قول معروف، کره عرش پایین نیامده و دنیا زیرش به رو نمی‌شود. باید آرام بود و بدون استرس و بدون این‌که اجازه دهیم بار روانی این فراموشی بر روی ادامه کار و گفت‌گو یا مثلا شعرخواندن، سخن‌رانی یا اجرای برنامه ما تاثیر بگذارد، آن‌را مدیریت کنیم.
 
ساده‌ترین و به‌ترین راه، اعتراف به آن‌ست و عذرخواهی ار مخاطبین. مثلا فرض بگیریم در حال خواندن شعری هستیم که در میانه شعر بیتی یا مصرعی یادمان نمی‌آید، بلافاصله خیلی ساده و با آرامش استرس به‌وجود آمده را مدیریت، و با اعلام این‌که بقیه شعر یادم نمی‌آید، از مخاطبین عذرخواهی و مثلا ادامه می‌دهیم که: «خوب! شعر یادم رفت، اما برویم سراغ ادمه سخن، یا برنامه یا ....» به همین سادگی، شاید لازم باشد طنز مختصری هم چاشنی این اعتراف و عذرخواهی کنیم تا بار روانی را از خودمان به مخاطب منتقل کنیم.

این‌را هم برای خالی‌نبودن عریضه بگویم که آقای دکتر ولایتی زمانی ظاهرا در سازمان ملل سخن‌رانی داشته. آن‌جا باید سخن‌رانی را از روی متن خواند. مجاهدین برنامه‌‌ریزی می‌کنند که یک نفر متن سخن‌رانی وی را بدزد و مثلا او را کنف کنند. جالب است تا متن را طرف می‌دزد، ولایتی از جیبش نسخه دوم متن را درمی‌آورد و به سخن‌رانی ادمه می‌دهد.
 با این وصف کسی که در عالی‌ترین سطح و پشت بزرگ‌ترین تریبون و جلو بزرگ‌ترین دوربین‌های دنیا بدون استرس سخن‌رانی کرده و غزل حافظ خوانده هم گاهی مطلبی یادش می‌رود و این طبیعی است و طبیعی‌تر که آن‌را مدیریت می‌کند.

اضافه کنم که این فراموش‌کردن مطلب و بیت و ... فقط در موراد استنثنایی پذیرفتنی است و اگر قرار باشد، تکرار شود و به قاعده تبدیل شود، بهتر است آدم به جای سخن‌رانی برود شلغم‌کاری یاد بگیرد یا شیشه‌بری و ... به جای سخن‌رانی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۸:۴۸
علی مصلحی

خوب سخن بگوییم

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۵۳ ق.ظ

بیان خوب به آدمی امتیاز ویژه می‌بخشد. تصور کنید در جمعی حضور دارید که افراد با سطح سواد، سن، جنس و با مسؤلیت‌های مختلف حضور دارند و هر کسی هم به تناسب و به قدر وقتی که در اختیارش قرار می‌دهند، سخنی ساز می‌کند.
 
در این بین مخاطبین و شنوندگان، به سواد، سن، جنس و شغل یا مسؤلیت افراد خیلی توجه نمی‌کنند. بیش‌ترین توجه، متوجه کسی می‌شود که بتواند در وقت مقرر، مفهوم مورد نظر خود را با بیان شیوا، صحیح، دقیق و با تسلط ادا کند. این خوب سخن‌گفتن و مورد توجه مخاطبین و جمع قرارگرفتن، خود فرصت‌های جدید‌ی پیش پای گوینده می‌گذارد.

تصور کنیم در این جمع، کس یا کسانی باشند که چند وقت دیگر در جایی دیگر، نشستی، جلسه‌ای، دورهمی‌ییی داشته باشند. قطعنا با خاطره مطبوعی که از سخن و بیان شما دارند، حتما شما را برای سخن‌گفتن و بهره‌بردن از بیان و کلام و سخن شما به آن نشست هم دعوت می‌کنند و فرصت دیگری برای این‌که شما بتوانید با تسلط و آرامش و با دقت سخن بگویید و تسلط خود را بر جمع دیکته کنید فراهم می‌شود.


داشتن بیان خوب، مسلط سخن‌گفتن و انتقال معنا و مفهوم درون ذهن به دیگران از این منظر به شکل زنجیره‌ای برای آدم ایجاد فرصت و فضا می‌کند و هرچه آدم بیشتر در بین آدم‌ها و شرایط مختلف سخن بگوید، ضمن این‌که شخصیتش بیشتر معرفی می‌شود، بر میزان اعتماد به‌نفس و افزایش قدرت کلام و بیان هم کمک می‌کند و نهایتا به آدم اقتداری ویژه می‌بخشد.


همه این‌ها البته مستلزم دو شرط اصلی است. شرط نخست همان فن بیان و داشتن صدای رسا و شفاف، همراه با ادای دقیق حروف و کلمات به‌شکل صحیح و بدون اصطلاحا تپق، لرزش صدا و دست و افزایش ضربان قلب و استرس و عرق‌کردن زیاد، و نهایتا خوب سخن گفتن است.

 
شرط دوم سخنِ خوب گفتن است. و لازمه سخنِ خوب گفتن، مطالعه، مطالعه، مطالعه و بعد از آن مطالعه هست و بعد از مطالعه، فقط می‌ماند مطالعه.



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۵:۵۳
علی مصلحی

خطای کوچک بزرگان، بزرگ دیده می‌شود

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ق.ظ

«مصطفی ملکیان» یک متفکر معنوی و اخلاقی است. او با ارباب سیاست و حکومت و شرع متفاوت است. از چنین آدمی توقع و انتظار می‌رود، رفتاری اخلاقی و معنوی داشته باشد.

ملکیان در همه سخنرانی‌های خود و از جمله در آخرین سخن‌رانی شام‌گاه سه‌شنبه ۲۴ آبان‌ماه ۹۵ در مسجد «میرنشانه» کاشان تاکید می‌کند/کرد، که آدمی محدودیت‌ها و نقص‌ها و ضعف‌هایی ذاتی دارد و همین محدودیت‌ها و ضعف‌ها مانع کامل مطلق بودن انسان است. چیزی که در ادبیات وحیانی و درون‌دینی از آن به عصمت تعبیر می‌شود و بنا بر اعتقاد شیعه، از خلقت آدم ابو‌البشر تا کنون بیش از  ۱۴ نفر لیاقت ذاتی این مقام را نداشته‌اند و بقیه انسان‌ها حتی انبیا ــ منهای خاتم‌الانبیا ــ با نسبت‌های متفاوت، این مقام از دسترس‌شان دور بوده است.

بنابراین از ملکیان توقع این‌که معصوم یا کامل مطلق باشد نیست و صرف «متفکر معنوی و اخلاقی»بودن ایشان، نمی‌تواند بهانه و دلیل باشد که توقع داشته باشیم انسان ــ فرشته باشد.

  ملکیان هم مثل همه انسان‌ها خشمگین و عصبانی می‌شود، اما در مقیاسی بسیار کم‌تر و متفاوت با انسان‌های معمولی، و به همین نسبت در معرض سایر خطا و اشتباهات انسانی هست و قرار می‌گیرد و ممکن است مرتکب شود، اما باز در مقیاسی کوچک و متفاوت.
 
با این وصف از این متفکر معنوی و اخلاقی که به حق و شایستگی جایگاه ارزنده‌ای به عنوان یک الگو نزد شاگردان و همراهان خود پیدا کرده و دارد، توقع نمی‌رود که در یک سخن‌رانی عمومی، متاثر از ناراحتی از خطای آشکار یک مقام سیاسی، به رفتاری شبیه همان مقام دست یازدیده و در عملی مقابله به مثل گونه، همان شخص را  با ادبیات نادرست خودش خطاب کند.
 
به نظر می‌رسد این خطا که در شام‌گاه ۲۴ آبان‌ماه در سخنان استاد در میرنشانه کاشان اتفاق افتاد، شایسته تعمق و تدبر و به گمان من عذرخواهی و اصلاح است.

توسل به ادبیات ناشایست در کلام یک متفکر معنوی، ضریب نفوذ کلام، تاثیر و برد موثر سخنان او را به میزان قابل‌توجهی کاهش می‌دهد.
 ممکن است آقای ملکیان، با اتخاذ مشی فروتنی و خاک‌ساری بگوید که متفکر معنوی نیست و توقعی ندارد که کلامش نفوذ داشته باشد. البته که چنین ادعایی با مشی و منش ایشان هم‌خوان نیست و قطعنا این ادعا  ناشی از خاک‌ساری ایشان است.
ملکیان با توجه به قدرت تحلیل و بیان و نگاه دقیق ناشی از نبوغ ذاتی و خدادادی و در سایه زندگی پاکیزه و مطالعه، تحقیق، تجربه و تدبر فراوان، به شخصیتی موثر و متنفذ و صاحب ایده با هوادارن فراوان تبدیل شده که می‌تواند در صورت محافظت از این گوهر و ودیعه، منشا تاثیر و تغییرات مثبت در سطحی به مراتب فراتر از یک جغرافیای ملی خاص باشد و توسل به چنین ادبیاتی اگر چه خطای آن‌چنان بزرگی نیست، اما ادب از همگان نیکو است و از ملکیان نیکوتر.

حضرت صادق علیه السلام به یکی از یارانش می‌فرماید: «یا شقرانی، ان‌الحسن من کل احد حسن، وانه منک احسن لمکانک منا. وان‌القبیح من کل احد قبیح وانه منک اقبح (6)

ای شقرانی! نیکویی از هرکه صادر شود نیکو است ولی از تو بهتر است به دلیل [انتساب] جایگاهت نسبت به ما و جدا زشتی از هر کس زشت و قبیح است ولی همان قبیح اگر از تو سر زند زشت تر است.»


خطای کوچک ایشان از زاویه بیرون بزرگ‌تر از آن‌که هست می‌نماید و از منظر درون هم می‌تواند آفت مختصری بر جان معنویت او باشد و در صورتی‌که آفت‌زدایی و اصلاح نشود، قابلت تکثیر و تبدیل به خطاهای بزرگ‌تر شدن دارد.

بین شخصی که یک جایگاه سیاسی دارد و گاهی برای حمله به رقبای سیاسی خود به ادبیات نادرستی متوسل می‌شود، با یک متفکر معنوی و اخلاقی که منادی شادزیستن انسان در پرتو پروزه «عقلانیت و معنویت»است، قطعنا باید تفاوت باشد و بین ادبیات آن‌ها هم.
قطعنا از طراح و مبتکر پروژه عقلانیت و معنویت توقع و انتظار می‌رود که ادبیاتی پاکیزه، اخلاقی و معنوی داشته باشد که خداوند به پیغمبر بزرگ اسلام فرمود: تو را مبعوث کردم برای اتمام مکارم اخلاق.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۰۴:۳۸
علی مصلحی

«کافکا» همه را «مسخ» می‌کند

جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۱۵ ق.ظ

«مسخ» یک موقعیت استثنایی، و «گره‌گوار» یک شخصیت اشتثنایی نیستند. درست است که از خواندن داستان زندگی «کافکا» و رنج و محنتی که از زمانه و خصوصا از دست پدر خسیس خود کشید، می‌شود حدس زد که او در «مسخ» حدیث نفس، و به‌نوعی خود را روایت می‌کند، ولی در عین حال روایت «گره‌گوار» روایت زندگی و سرشت همه آدم‌ها می‌تواند باشد با نسبت‌های متفاوت.
 
 مسخ روایت زندگی منفعت‌سالار است. زندگیی که بازیگران آن‌ها تا زمانی که منفعتی دارند، گره‌گوار عزیز و نازنین هستند، اما به محض این‌که تاریخ مصرف و منفعت‌شان گذشت، می‌شوند «سوسک» و «چندش‌آور».

 گره‌گوار شخصیت محوری و اصلی داستان مسخ خود را وقف خانواده‌اش کرده است و در تجارت‌خانه‌ای که نه‌تنها برای او جذابیتی ندارد، بلکه عذاب‌آور هم هست کار می‌کند. اما چرا؟ به‌خاطر خانواده‌اش. گره‌گوار عذاب می‌کشد، تا خانواده‌اش عذاب نکشند. به‌خاطر این‌که پدر و مادر و خواهرش در آپارتمانی زندگی می‌کنند که قسط‌های این آپارتمان از حقوق گره‌گوار پرداخت می‌شود و تا ۵ سال دیگر، او باید به‌خاطر تعهد پرداخت قسط‌ها در این تجارت‌خانه عذاب بکشد.
«چه شغلی، چه شغلی را انتخاب کرده‌ام! هر روز در مسافرت! دردسرهایی که بدتر از معاشرت با پدر و مادرم است! بدتر از همه این زجر مسافرت: یعنی عوض کردن ترن‌ها. سوارشدن به ترن‌های فرعی که ممکن است از دست برود. خوراکی‌های بدی که باید وقت و بی‌وقت خورد ... کاش این سوراخی که تویش کار می‌کنم به درک می‌رفت» (ص ۱۰)
 
 گره‌گوار روزها در تجارت‌خانه و شب‌ هم در خانه سخت مشغول کار است. در این حال پدر او در نقش یک بازنشسته که کاری از او بر نمی‌آید و خواهرش در نقش یک دختر راحت‌طلب که فقط به فکر خوش‌گذرانی است، به زندگی متعارف خود مشغول هستند.
 مادر او هم نمی‌تواند و ظاهرا نباید کارهای خانه را انجام دهد. برای این کار مستخدم دائمی و مخصوص دارند و تنها این «گره‌گوار» است که باید جان بکند تا خانواده راحت باشند.

اما ناگاه یک موقعیت استثنایی رخ می‌دهد و گره‌گوار، یک روز صبح که از خواب بر می‌خیزد «سوسک» شده است. یعنی چندش‌آور و فاقد منفعت. از آن لحظه است که همه از او فرار می‌کنند. باید ته‌مانده غذاها، مثلا پنیر گندیده چند روز گذشته را برای غذای روزانه او گذاشت و از دیدن او دچار چندش و هراس شد.
«هرگز تصور نمی‌کرد مهربانی خوهرش تا این درجه باشد ... آشغال سبزی‌های نیمه‌گندیده، استخوان‌های غذای دیروز که سس سفیدی به آن خشکیده بود، ... یک تکه پنیر که گره‌گوار چند روز پیش گفته بود خوردنی نیست، نان بیات» (ص ۲۶)

 این موقعیت، خانواده را هم در موقعیتی جدید قرار می‌دهد. پدری که به سختی می‌توانست از صندلی راحتی خود بلند شود و برای کار کردن پیر می‌نمود، سر کار برمی‌گردد و مادر و دختر هم هرکدام یک کاری و ممر  درآمدی از راه دوخت‌و‌دوز در خانه دست و پا می‌کنند. مستخدم دائمی مرخص می‌شود و پیش‌خدمتی پاره‌وقت جای او‌ را می‌گیرد و بخشی از آپارتمان هم به سه نفر اجاره داده می‌شود. تازه در خلال گفت‌وگو‌ها لو می‌رود که خانواده بخشی از از درآمد «گره‌گوار» را بدون این‌که او خبر داشته باشد، پس‌انداز کرده‌اند و مشخص می‌شود موقعیت سرکار نرفتن گره‌گوار آن‌قدرها هم برای خانواده مخاطره‌آمیز نبوده و نیست و از محل آن پس‌انداز تا چند وقت دیگر می‌توان بدون نگرانی گذران زندگی داشت.
 
موقیعت‌ها، آدم‌ها، شخصیت‌ها و فضاها در «مسخ» همه از بی‌ارزشی سخن می‌گویند. حتی گراوری که گره‌گوار از صورت یک دختر بریده و آن‌را با ذوق قاب گرفته و در اتاقش نصب کرده، با فضولات بدن سوسک پوشانده می‌شود تا دنیای مسخ جایی برای نشان‌دادن عشق و شادی نداشته باشد. دنیایی سیاه سیاه.
 
همه آدم‌ها موقعیتی شبیه به موقعیت شخصیت‌های «مسخ»، و البته با نوع و نسبت متفاوت را تجربه کرده‌اند. به نظر می‌رسد همه آدم‌ها این هراس از فاقد منفعت «گره‌گواری» و تصور چندش‌آور بودن چنین موقعیتی را تجربه کرده‌اند و آدمی که احساس کند زمانی شاید فاقد منفعت شود، همین الان این قابلیت را دارد که در مورد بعضی از اطرافیان خود قضاوت فاقد منفعت‌بودن کند و خیلی راحت بخواهد بلایی را بر سر آن‌ها بیاورد که در انتهای داستان، پیش‌خدمت بر سر «گره‌گوار» می‌آورد.

به نظر می‌رسد «کافکا» در مسخ این موقعیت را کمی عریان فریاد کرده است. با این حال اما، به نظر می‌رسد بیش از همه این‌ها، مسخ روایت انسانی است که احساس می‌کند خودش برای خودش دیگر منفعتی ندارد و از خودش «چندشش» می‌گیرد.

«مسخ» نوشته «فرانتس کافکا» در ۶۶ صفحه با ترجمه «صادق هدایت» داستانی است که در فضای بسته یک خانه اتفاق می‌افتد. خط سیر روایی ساده‌ای دارد. بدون هیچ گره‌افکنی و گره‌گشایی خاصی. شاید گره داستان در همان سطور نخستین گشوده می‌شود و این می‌تواند به شدت مخاطب را از خواندن آن ناراضی و خسته کند.
 با این حال شخصیت‌ها و موقعیت‌های داستان هنرمندانه تصویر شده‌اند. حتی زمانی که گره‌گوار در موقیعت یک سوسک روایت می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۰۴:۱۵
علی مصلحی

ما یک شرایط ایده‌آل و آرمانی داریم، یک دنیای واقعی. این دو را باید از هم تفکیک، و با توجه به مختصات خاص هر شرایط، رفتار کرد و آن‌ها را با هم قاطی نباید کرد.
این‌که من لباسی با شعار خاص که بیان‌گر اعتراض من است بپوشم و در شرایط و فضای خاصی برای نشان‌دادن و بیان اعتراضم حاضر شوم، تقریبا متعلق به یک شرایط آرمانی، و ایده‌آلی است که در دنیای پیرامون ما موجود نیست و اگر من چنین کنم ممکن است نتایج معکوس به‌دنبال داشته باشد و به نوعی نقض‌غرض منجر شود.

من ابدا قصد دفاع از بازداشت آقای «نجفی» وکیل دادگستری یا رد و تایید اتفاقات مربوط به آن را ندارم. اما حقیقت این‌ است که دنیایی که آدم بتواند در آن همه آزادی‌های مشروع و قانونی را به بهترین شکل ممکن داشته باشد، یک مدینه فاضله یا آرمان‌شهر است که به قول فلاسفه «ممتنع‌الوجود» نیست، اما به قولی سخت‌یاب یا «بعید‌الوجود» است.
این به معنای آن نیست که حالا که «بعید‌الوجود» است، پس ما نشانه‌ها و اشاره‌ها و مقدمات آن‌را هم خراب و خیال خود را راحت کنیم. نه ابدا این‌گونه نیست، بلکه ما وظیفه داریم با شناسایی نشانه‌های آن به سمت ساختن این «آرمان شهر» حرکت کنیم و به هر میزان که بیشتر به انگاره‌های اصلی و واقعی آن نزدیک شدیم، قطعنا آرامش و آزادی و نهایتا سعادت ما هم بیشتر خواهد شد، اما مطلق و صددرصدی نخواهد بود.

 هر صنف برای خودش ساختار و قاعده و برای اعضایش دستورالعمل رفتاری و چهارچوب اخلاقی خاص دارد و برای تخطی از آن هم مجازاتی تعیین شده است. صنف وکلا هم از این قاعده مستثنی نیست و حتی برای پوشش و نصب اتیکت خاص بر لباس هم قاعده و دستور‌العمل دارد.
 این قاعده البته مربوط به زمانی است که آن‌ها در کسوت وکالت هستند. والا در زمان غیر این، می‌توانند هرگونه که خواستند لباس بپوشند و رفتار کنند. اما این حق به معنی آن نیست که مثلا با لباس زیر در خیابان تردد کنند، یا لباس‌هایی بپوشند که در عرف معنی نوعی لودگی می‌دهد و صرفا آدم‌های لوده آن‌را می‌پوشند. یا مثلا روی لباس‌های متعارف نوعی نوشته و نشانه‌هایی باشد، که در شان یک وکیل دادگستری نباشد. این‌ها قطعنا به‌ شان شخصیتی آدم، فارغ از این‌که قاعده کانون و صنف باشد یا نباشد هم لطمه می‌زند و به‌ شان فردی که مسؤلیت برحسته‌ای در پذیرش وکالت آدم‌های خاص بر عهده گرفته، به طریق‌اولی لطمه بیشتری می‌زند.

البته اگر فردی از قاعده و دستو‌رالعمل  خاص صنف خود تخطی کرد، تنبیه آن پروسه و نظام‌مندی خاصی دارد که در حوصله این نوشتار نیست، اما بازداشت آقای «نجفی» مشمول و مستند به این قاعده نیست.

 با این وصف می‌توان گفت؛ رفتار آقای «نجفی» در پوشیدن تیشرتی که روی آن عبارت «عاشوری ۸۸» که قطعنا حساسیت‌زا هست و برای او که موکلینش شایبه اتهام امنیتی داشته‌اند، حساسیت‌زا‌تر، کار قابل‌دفاعی نیست و من ضمن این‌که آروز می‌کنم با توجه به این‌که این کارشان دست‌کم جرم نبوده به‌زودی از بازداشت آزاد شود، آرزو هم می‌کنم که ایشان به شان و شخصیت خود و حوزه‌ای که به آن تعلق دارد کمی بیشتر واقف و به بدیهیات رفتاری آن متعهد باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۲:۰۲
علی مصلحی

چپ‌ها در کوچه «علی‌چپ»

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۱ ق.ظ

به نظر می‌رسد بعضی از چپ‌ها که البته این بعضی شامل اغلب‌شان می‌شود، هنوز در یک خواب عمیق اصحاب کهفی هستند و خبر ندارند که «چپ» در جهان تمام شد و رفت پی‌کارش. هنوز که هنوز است، بعد از بیش از دو دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و در حالی که همین چند وقت پیش، «کوبا» وفادارترین «رفیق» به آرمان‌های «مارکس» و «لنین» و «استالین» و شوروی سوسیالیستی، میزبان «اوباما»ی به قول آن‌ها امپریالست بود، بعضی هوس چپ‌بازی‌های افراطی دارند و رفتاری از آن‌ها سر می‌زند که مایه تعجب می‌شود.

«پیک‌نت» ارگان منتشره جمعی از چپ‌های قدیم که تقریبا می‌توان آن‌ها را میراث‌دار و باقیمانده «حزب توده» ایران دانست، نمونه‌ای از این «عده» هستند. البته نه همیشه! ولی وقتی هراز گاهی هوس مرید‌بازی شرق و چپ‌گری به‌ سرشان می‌زند، آدم دلش به حال اعتبار مرحوم «ارانی» و «طبری» و «کیانوری» می‌سوزد که این‌ها نماینده‌‌شان و میراث‌بانشان هستند.

در برزخ فرود یکی دو پرنده روسی در پایگاه هوایی نوژه همدان که سروصدای اصول‌‌گرا و اصلاح‌طلب و اعتدالی و ملی و مذهبی از هر سمت و سو در ایران و خارج از کشور را درآورد و هیچ‌کس هم حاضر نمی‌شد مسؤلیت آن‌را به‌خاطر عمق ضایع‌بودن داستان قبول کند و نهایتا هم دیری نپایید که طرف روسی ترجیح داد دمش را بگذارد روی کول و برود پی کارش، پیک‌نت ناگاهان از در تعریف و تمجید از این اقدام درآمد و در وصف دفاع از حرم و مردم مظلوم سوریه و همراهی و همکاری مثبت ایران و روس و اقدام درست ایران در این فقره نوشت و چنان به قسم حضرت عباس متوسل شد که آدم یادش می‌رفت همین پیک‌نت بود که دیروز از بی‌کفایتی و بی‌تدبیری مقامات در شراکت با اسد می‌گفت و می‌نوشت.

آن داستان گذشت و سروصدا آن‌قدر زیاد بود که کسی متوجه گاف پیک‌نت نشد. حالا در جریان یک مناظره تلوزیونی بین «ترامپ» و «کلینتون» ظاهرا ترامپ از روسیه تعریفکی کرده و گفته می‌شود با روسیه رفیق بود. همین اظهارات کافی بود تا دوباره فیل پیک‌نت هوس سیبری کند و دوباره به کوچه «علی‌چپ» بزند و شروع کند از «ترامپ»ی دفاع کند که هیچ‌کس در دنیا از هیچ جناحی حاضر نیست اعتبار سیاسی خود را به خطر یباندازد و از او دفاع کند.

به نوشته پیک‌نت نگاه کنید تا ببنید مرید‌بازی چه‌قدر می‌تواند برای یک جریان سیاسی مخاطره‌آمیز باشد و عقل را به تعطیلی بکشاند:
«چرا از ترامپ یک غول خطرناک ساخته‌اند؟
شب گذشته ... یکی دیگر از مناظره‌های دو نامزد جمهوریخواه و دمکرات... برگزار شد و رسانه‌ها ... نکات مهمی از این مناظره را سانسور و نکاتی را برجسته ساختند.
این رسانه‌ها متمرکز شدند روی اتهامات جنسی دو طرف به یکدیگر و مشتی حرف‌های پوچ... آن‌ها چه نکاتی از مناظره ترامپ را در پس پرده نگهداشتند تا ما را در بی‌خبری نگهدارند:
ترامپ درباره اتهام ارتباط با روسیه گفت:
 «من هیچ ارتباطی با روسیه ندارم، من پوتین را نمی‌شناسم ولی فکر می‌کنم عالی می‌شد اگر ما با مسکو به تفاهم می‌رسیدیم، برای اینکه بطور مثال با هم بتوانیم با داعش مبارزه کنیم. واقعیت اینست که هر وقت جریانی آنطور که باید پیش نمی‌رود، آن‌ها (دمکرات‌ها) روسیه را مقصر اعلام می‌کنند. من هیچ چیز درباره روسیه نمی‌دانم. در مورد جریانات داخلی آن خبری ندارم، من تجارتی با روسیه ندارم (ارتباط اقتصادی) در مورد سوریه نیز من اصلا از اسد خوشم نمی‌آید اما او با داعش مبارزه می‌کند. روسیه و ایران هم با داعش مبارزه می‌کنند و آن‌ها اکنون با هم متحد شده‌اند و این بخاطر ضعف سیاست خارجی ما می‌باشد.»
آن دیوی که از ترامپ ساخته‌اند در این اظهار نظری که در بالا خواندید و مستقیما از مناظره دیشب ترجمه کرده‌ایم می‌بینید؟»

کل یادداشت را این‌جا بخوانید.

نقل است که هنگام اشغال سفارت آمریکا در ایران توسط دانشجویان پیرو خط امام، نیروهای حزب توده به نشانه خوشحالی بین دانشجویان و مردم شیرینی پخش می‌کرده‌اند.
 برای نیروهایی از این مدل که تحت‌تاثیر و شیفته یک شخصیت کاریزماتیک و قهرمان هستند، هیچ وقت حقیقت معنا پیدا نمی‌کند و همیشه حقیقت را با محک شخصیت و بت مورد نظر خویش می‌سنجند و هرچه بت محوری آن‌ها بپسندد، می‌پسندند و هرچه بت آن‌ها با آن مخالف باشد با آن مخالف‌اند. شاید شیرینی‌پخش‌کردن «کیانوری» با زور توجیه و تفسیرهای چپکی قابل هضم باشد، اما وقتی کل اتحاد جماهیر شوری از هم پاشید و چپ به آن معنا که این‌ها به قربانش می‌رفتند، به خاک فنا نشست، دیگر چرا یک جمله تعریف ترامپ فاقد تعادل روانی، از روسیه باید این‌ها را حالی به حالی کند که هوس ریاست‌جمهوی این آدم نا‌متعادل را در سر بپرورانند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۰۴:۳۱
علی مصلحی

نقد اسفدیاری بر فراستی مدح شبیه ذم بود

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ق.ظ

حرف‌های «شهاب اسفندیاری» در برنامه هفت، نه نقد برنامه، نه نقد مجری و نه نقد «مسعود فراستی» که به نظر من برعکس، تایید همه بود ولی از زاویه خاص خودش.
شهاب اسفندیاری سینما خوانده در یک دانشگاه خارجی هم تحصیل کرده، ایران هم که درس می‌خواند، یک دانشجویی معمولی نبود و خیلی بیشتر از حد یک دانشجو فعال و منظم بود و البته پرکار. مشتی از خروار نظم و دقت و پشتکار خوب، وبلاگ او است که بیش از یک دهه فعال و به‌روز است و در‌‌ همان آدرسی که بود ماند و رنگ و لعاب و ادمین خصوصی و ... عوض نکرد و بیشتر از رنگ و لعاب حواسش به محتوای حرفه‌ای نوشته‌ها و آداب وبلاگ‌نویسی بود.


 با این‌همه عقیده و علمی که در صغر یاد و با آن خو گرفته، چون نقش حجر در ذهن و زبانش مانده و خیلی جا‌ها مانع از این بوده که واقعیت‌ها را ببینید.
 یک حقیقت خیلی‌خیلی مهم که درباره او و مسعود فراستی وجود دارد، این‌ست که هردو آن‌ها فقط منتقد بوده‌اند و هستند و به نظر می‌آید خواهند ماند. این دو و البته خیلی شبیه این‌ها، به قول معروف کنار گود نشسته‌اند و به نحوه لنگ‌کردن حریف ایراد می‌گیرند و البته ایراد گرفتن ــ و نه نقد کردن ــ کار خیلی راحتی است و می‌شود تقریبا از عهده هر کس برمی‌آید. و ناگفته پیداست که املای نانوشته غلط ندارد. فراستی و اسفندیاری اگر مردند بپرند وسط گود تا مشخص شود چند مرده حلاج‌اند.

از تولستوی ظاهرا باید باشد که گفته: منتقدین ادبی آدم‌هایی هستند که از آفرینش یک اثر ناچیز محروم‌اند. این جمله در مورد این دو نفر صدق می‌کند البته با تفاوت‌های زیاد که عرض می‌کنم.
مثل داستان نقاشی که از مردم خواست عیب‌های نقاشی‌اش را ضربدر بزنند و تمام نقاشی ضربدر شد و وقتی گفت یک نقاشی مثل آن بکشند هیچ‌کس نتوانست.

 اسفندیاری البته برخلاف فراستی، تحصیل‌کرده است و یک دوره‌ای از تحصیل را هرچند کوتاه در خارج از ایران و در یک محیط دانشگاهی کمی متفاوت سپری کرده. هم تحصیل‌کرده‌بودن و هم تجربه شرایط تحصیل و زندگی در یک کشور دیگر، آدم را به‌نوعی آبدیده‌ می‌کند و باعث می‌شود منطق بر رفتار آدمی بشتر حاکم باشد و رفتار سنجید‌تر باشد.
 زبان اسفندیاری به تعبیر قرآن «لین» است بر خلاف فراستی که زبانش همیشه تند و خشن است وابدا به خودش اجازه نمی‌دهد نرمی و لطافت ببینید. و دیگر این‌که برخلاف فراستی که دیکتاتوری در بیان و نظرش حکم‌فرماست، اسفندیاری این قابلیت را دارد که قبول کند، همه حقیقت نزد او نیست و ممکن است اشتباه کند و نظرش وحی منزل نیست.

با این همه اما در برنامه هفت اسفندیاری با آن دفاعی که از «وحید جلیلی» و به دنبال آن «مجید مجیدی» و «ابرهیم حاتمی‌کیا» کرد، و از طرف یکی به نعل و یکی به میخ‌ زدن‌ در نقد فراستی و برنامه هفت و باز غلبه مدح بر نقد و ذم، خیلی هم آش دهن‌سوزی نبود و من متعجبم بعضی ذوق‌زده این تعریف‌ها را نقد پنداشته و آن‌را در بوغ و کرنا کرده‌اند.

 آخرین حرف دلم را در مورد اسفندیاری بزنم که در کنار کارهای خوبش، یادداشتی هم نوشت در مورد ممانعت از سخنرانی حسن خمینی در حرم مطهر با عنون «پایان دوران آقازاده‌ها» که بسیار قابل‌توجه و از کارهای شجاعانه و نیکوی او بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۰۱:۵۳
علی مصلحی