چه کسی رای مرا جا بجا کرد؟
(«اسعد» پنبه را گرفت و در گوش گذارد، و براى طواف به مسجدالحرام آمد، و مشغول طواف شد، و (دور اول) نگاه عمیقى به پیغمبر اسلام افکند که اطراف اورا مانند تشنگانى که دور چشمه (آب زندگانى) جمع شوند گرفته بودند، و با دقت به سخنانش گوش مىیدادند در (دور دوم) طاقت نیاورد، با خود گفت: این چه کار احمقانهاى است که من گوش خود را ببندم و از چنین جریان مهمى که در مکه مىگذرد بى خبر باشم؟ این پنبه را باید از گوش خود بیرون کنم ببینم چه خبر است؟ این را گفت و پنبه را با خشم و نفرت از گوش بهدر آورد و بیرون انداخته و با روى گشاده خدمت پیغمبر آمد.
ــ محمّد! بگو ببینم ما را به چه چیز دعوت مىکنى؟
به سوى خداوند یگانه یکتا، و اینکه من فرستاده او هستم ...)
«قرآن و آخرین پیامبر، صفحه ۸۶»
طرفداران و رایدهندگان به آقای دکتر «محمود احمدینژاد» را چند گروه تشکیل میدهند:
الف: آنهایی که از اولین روزهای ریاستجمهوری و یا حتی قبل از آن، آقای احمدینژاد را در قامت انسانی از جنس خودشان دیدهاند. (احمدینژادی که لباس رفتگران شهرداری را با افتخار میپوشد، بر سر سفره روستاییان مینشیند و از غذای آنها تناول مینماید، لباسهای محلی مناطق را میپوشد، کمتر لباس رسمی میپوشد، خانهاش یک خانه ساده است و جکوزی ندارد، و ...).
ب: طیف وسیعی از مردمی که برای اولینبار در دولت آقای «احمدینژاد» از دولت سهم نقدی (سهام عدالت) دریافت نمودند.
ج: آنهایی که در سفرهای استانی نامه نوشتند و در جواب، پاکتهای حاوی تراولچک دریافت نمودند.
د: آنهایی که احساس میکردند در طول ۳۰سال گذشته مجموعه نظام و خصوصا شخص و مجموعه منتسب به آقای «هاشمی رفسنجانی» حقوق مادی و اقتصادیشان را صرف خوشگذرانی خانوادگی و جناحی نموده، و تنها کسی که مرد برخورد با این طیف فاسد است، آقای «احمدینژاد» است.
و: مجموعهای از نیروهای تحصیلکرده جوان آماده به کار در پستهای حساس کشوری.
ز: مجموعهای از سیاسیون باسابقه و اصولگرا که جامه اصولگرایی را فقط زیبنده قامت آقای «احمدینژاد» میدانستند. و افراد دیگری که طیف گستردهای را نمایندگی نمیکردند.
در مورد اکثر موارد یادشده میتوانید به برنامههای تبلیغی آقای «احمدینژاد» مراجعه نمایید. اما سوال بزرگ اینجاست که کدام عقل سالمی باور میکند در کشور ایران از جمعیت هفتاد میلیونی کسی دوست نداشته باشد آدمی که همرنگ خودش باشد بر او حکومت کند؟ و یا از پول و سهم نقدی یا غیر قدی خوشش نیاید؟ یا از مبارزه با مفاسد اقتصادی ناراحت باشد؟ و ... .
طیف بسیار کمی از مردم ایران، از جمعیت فوق در یک خوابزدگی داوطلبانه حاضر نشدند پنبهها را از گوش در آورند و در انتخابات خرداد ۸۸ با توجه به فقر شدید خبری و پوشش فوقالعاده شدید خبری شخصیت و اخبار آقای «احمدینژاد» به او رای دادند.
اما جمعیت قابل توجه و کثیر دیگری علیرغم پوشش صادقانه اخبار اما از آنجا که پنبهای در گوش و مویی در چشمشان نبود، درک کردند که آقای «احمدینژاد» آنی که ادعا میکند نیست و به او رای ندادند و تمام تقاضای صیانت از آراءشان برای آن بود که «میرحسین موسوی» را واجد اکثر شرایط فوق میدانستند. به او رای داده بودند و سرنوشت رای خود را جستوجو میکردند.
دوستی به منزل یکی از بستگانم که همگی به آقای «احمدینژاد» رای دادهاند و اتفاقا از اصولگرایان سفت و سخت هم هستند زنگ زده و با طرح مسئله حمایت آقای «مشایی» از اسراییل سوال میکند که جوابشان در این مورد مغایر با اصولگرایی چیست؟
جواب میدهند «مشایی» چه ربطی به «احمدینژاد» دارد؟
دوستم سوال میکند: فارغ از اینکه او معاون آقای ریس است و ربط مستقیم پاسخگویی دارد، اما آقا پدر زن پسر آقای ریس است،
جواب میدهند: آقا شما حتما خبر ندارید که پسر بزرگ آقای «احمدینژاد» ۱۸ سال دارد و هنوز ازدواج نکرده!!!!!!!!
دقت نمودید معنی فقر خبر یعنی چه؟ پس از آنهمه سروصدا یک خانواده اصولگرا آنقدر از دنیا بیخبرند که هیچ خبری در مورد ماجرای آقای مشایی و داماد او ندارند.
«اسعدبن زراره» پنبهها را زود درآورد و نجات یافت.
رای مرا آنانی جابهجا کردند که پنبهها را هنوز هم محکم در گوش دارند.