وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۱۲۷ مطلب با موضوع «جامعه» ثبت شده است

عید قربان، قربانی عید

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۸۹، ۰۴:۲۵ ب.ظ

تا کنون قربانی‌شدن شتر را از نزدیک ندیده‌ام، اما یک‌بار به‌ناچار در فیلم عروسی یکی از بستگان که در مراسم عروسی او هنگام حضور عروس‌خانم به منزل جلوی پایش شتر قربانی شده‌بود دیدم. رقت‌بار بود. رقت‌بار.

شاید با توجه به این‌که برای بیش از ۹۹درصد مردم دنیا، خوردن خوراک تهیه‌شده از گوشت دام و طیور لذت‌بخش می‌باشد، قانون‌گذاران ‌ــ که علی‌القاعده جزء همان جمعیت اکثر می‌باشند ــ تمایلی به نوشتن و وضع قانونی نداشته‌اند که قربانی‌کردن حیوانات به‌ دست انسان‌ها را ممنوع کند.
 و یا تمایل داشته‌اند و با توجه به توفق وجدان عمومی بشری با قربانی‌کردن، از وضع و جعل چنین قانونی صرف‌نظر نموده‌اند.

اما این موضوع به هیچ عنوان مانع فعالیت گروه‌های مدافع محیط زیست و حقوق حیوانات و طبیعت و ... از یک‌طرف، و مدافعین سلامت روانی جامعه از طرف دیگر نشده و با همین تلاش‌ها و اعلام‌خطرها در تمام جوامع مدرن کار کشتار دام و طیور به‌منظور تهیه خوراک انسان‌ها به کشتارگاه‌های صنعتی، خارج از شهرها، در محیطی با رعایت اصول بهداشتی و از همه مهم‌تر؛ دور از چشم شهروندان، به‌منظور کاهش آثار روانی مشاهده کشتار و خشونت و کمک به لطافت فضای شهرنشینی، منتقل شده، و کشتار خارج از این کشتارگاه‌ها غیرقانونی تعریف و مستحق مجازات شناخته شده‌است.

مردم ایران خاطره مخالفت‌ آیت‌الله «خمینی» با ذبح گوسفند خارج از کشتارگاه در زمان اقامت ایشان در کشور فرانسه و این‌که ایشان قربانی‌شدن دام خلاف مقررات آن کشور را موجب حرمت شرعی ذبح و گوشت دانسته بودند را به‌خوبی به یاد دارند.

دیروز، روز میمون و فرخنده و مبارکی برای همه مسلمانان دنیا بود. روز عید. «عیدقربان». و بر اساس یک رسم دیرینه و سنت کهن، در تمام بلاد اسلامی در سراسر جهان، مراسم قربانی‌کردن گوسفند و شتر و ... با تشریفات و طی مراسم خاصی برگزار می‌شود.

دیروز ظهرهنگام از خانه خارج شدم، نزدیک مغازه ناگهان دیدم جمعیت قابل‌توجهی موتورسیکلت شادی‌کنان از خیابان وارد یک کوچه فرعی شده و به‌دنبال آن‌ها یک خودرو نیسان که شتر زبان‌بسته‌ای را به قربان‌گاه می‌برد، وارد کوچه شد و به‌دنبال آن هم موتور‌سیکلت‌سوارن شاد و شاداب دیگری که هرکدام چند جوان هم‌سن و سال را ترک موتور خود نشانده بودند، خودرو نیسان را به سمت قربان‌گاه مشایعت می‌نمودند.

برای تمام این کودکان و نوجوانان و جوانان و البته که همه مردم ایران، سال‌های زیادی است که شادی دیگر بی‌معنا شده و تمام شادی کودکانه و شادی‌های مخصوص دیگر سنین، و حتی مفهوم ارزنده و شاد «عید» خلاصه شده‌است به تماشای چنین مراسم‌های خشن‌ی که متاسفانه باید گفت بر اساس یک باور اشتباه و غلط که باز باید متاسفانه گفت، نه‌تنها در عوام جامعه که حتی در اکثر خواص نیز نهادینه‌شده، و به همین دلیل اجازه و فرصت نقد و اعتراض را پیدا نکرده‌است.

همین معضل به‌تنهایی نقش برجسته‌ای در بازتولید خشونت به رنگ‌ها و نقش‌های دیگر داشته تا جایی که جماعت ایرانی را آن‌چنان قسی‌القلب نموده که در روز روشن به‌آسانی شاهد سلاخی یک هم‌نوع به دست هم‌نوعی دیگر بوده و بدون کم‌ترین رقت قلبی ضمن تماشا به تصویربرداری از آن مشغول باشند.

همین نگاه محقر و برجسته‌کردن سمبلی از یک مراسم خشن دینی و توجه بیش از اندازه به آن و عدم توجه به سایر وجوه لطیف، آرامش‌بخش، عرفانی و روحانی دین، باعث شکل‌گرفتن تصویری خشن و در عین حال کاریکاتوری از دین در نگاه نسل حقیقت‌جوی معاصر در سراسر دنیا و در نتیجه گریز آن‌ها از دین و محرومیت دائمی از سرچشمه و آبشخور بزرگ معرفت و معنویت و عرفان شده است.

در سویی دیگر بدون تردید می‌توان گفت که قربانی‌کردن تعداد قابل‌توجهی دام در یک روز در اکثر بلاد مسلمان، منجر به اسراف و حیف و میل طبیعی گوشت در شرایطی می‌شود که، در اکثر کشورهای جهان و خصوصا کشورهای مسلمان جمعیت کثیری از مردم با فقر شدید دست به گریبان بوده و هر روز شاهد آمار بالای مرگ و میر در اثر گرسنگی می‌باشند.

در چنین شرایطی آیا وقت آن نرسیده است که روشن‌فکران مسلمان همتی نموده، ضمن بررسی شرایط جهان معاصر ترتیبی اتخاذ نمایند تا صدای مردم گرسنه در سراسر جهان به نوعی به گوش متولیان صدور فتوا و مراجع تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز در عرصه دین رسیده و آثار و نتایج خسارت‌بار مادی و معنوی رفتارهای این‌چنین در مراسم معنوی عید قربان و مراسم‌های مشابه مسیری به‌تر، به‌سمت معنویت و عرفان و دین به معنای درست پیدا کند؟

درهمین رابطه:
و این عید خونین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۸۹ ، ۱۶:۲۵
علی مصلحی

تجویز خشونت برای دفع خشونت

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۸۹، ۰۲:۵۳ ق.ظ

اعتراض‌هایی که به انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران و ادغام آن در دانشگاه‌های دیگر پزشکی تهران صورت گرفت و به یمن «جنبش سبز» امروزه امکان بروز و ظهور یافته، متاسفانه حدود ۲۰سال پیش و هنگام انحلال «شهربانی» و ادغام آن در «کمیته‌های انقلاب اسلامی» و تشکیل «نیروی انتظامی» امکان بروز نداشت و نارضایتی‌های روانی، علمی و کارشناسی عمیق از این اقدام شتاب‌زده، در روان بعضی از نیروهای ارزش‌مند و کارشناس شهربانی که سال‌ها وقت و انرژی خود را مصروف کسب مهارت‌های لازم برای حفاظت از امنیت «شهر» و «شهروندان» کشور نموده‌بودند، برجای ماند و در نقطه مقابل آن امکان عقده‌گشایی برای جمعی از نیروهای عقده‌ای و بی‌سواد یا کم‌سواد و بی‌تجربه «کمیته‌های انقلاب اسلامی» که حالا با عناوین جدید «سردار» در جای‌گاه مدیریت امنیت کشور قرارمی‌گرفتند فراهم می‌شد.

عقده‌گشایی‌ها به‌علاوه فقدان تجربه و تخصص در حوزه امنیت شهر و مقوله حفاظت از آن نارسایی‌های جدیدی را در پیکره زخمی نهاد متولی نگهبانی امنیت کشور ایجاد کرد و این نارسایی‌ها و زخم‌ها در طول بیست سال گذشته، نه‌تنها فرصت بهبودی و مرحم نیافت، که هرروز زخمی جدید بر آن اضافه شد.

یکی دو سال قبل از انتخابات ریاست‌جمهوری دهم طرح «مبارزه با اراذل و اوباش» و جمع‌آوری خشن آن‌ها از سطح محلات هم‌راه با خشونت عریان و غیرشرعی و تصویر‌برداری از آن و نمایش مفتضح گاه و بی‌گاه در رسانه ملی بدون کم‌ترین توجه و به‌دنبال آن هش‌دار و تذکر، بسترهای لازم برای تشدید خشونت را گسترده‌تر کرد.

درد و زخم‌ها هر روز بیش‌تر و بیش‌تر شد و بدون مرحم ماند، تا در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری دوره دهم که تمام این زخم‌ها به‌یک‌باره به عریان‌ترین و زشت‌ترین شکل دهن گشود و مرحم طلبید.

آثار بیماری شدید این پیکر بیمار و دردمند هر روز بیش‌ از پیش خود را نمایان ساخت. پاسبانان جان و ناموس و امنیت کشور به‌جای محافظت، ابتدا در خیابان‌های پایتخت و کم‌کم در دیگر شهرها به عریان‌ترین شکل و بدون کم‌ترین هراس از قضاوت افکار عمومی و نمایندگان رسانه‌های خبری و سازمان‌های حقوق بشری داخلی و خارجی، به جان مردم افتاده و بی‌رحمانه، عده‌ای را به بدون کم‌ترین گناهی، به گورستان‌ها فرستادند، عده‌ای را راهی بیمارستان‌ها نمودند و عده دیگری را هم فله‌ای دستگیر و بدون کم‌ترین توجه و رعایت حقوق انسانی متهم، روانه‌بازداشت‌گاه‌های غیراستاندارد و غیرانسانی نموده، مورد شکنجه و آزار و تجاوز و هتک حیثیت قرار دادند.

این اتفاقات، اعتراض شدید مجامع حقوقی، و هش‌دار متخصصین جامعه‌شناسی و کارشناسان حوزه امنیت را به‌دنبال داشت. اما هیچ‌یک از این اعتراضات و هش‌دارها مورد توجه متولیان امر قرارنگرفت و پلیس با شتاب و علاقه بیش‌تری بر رفتار ناشایست و خارج از عرف و قانون و قاعده خود اصرار ورزید. به‌زودی آثار این رفتار نتایج و بازخوردهای منفی خود در سطح جامعه را بروز داد.

یک یا دو روز پس از سیزدهم آبان ۱۳۸۸ رسانه‌ها خبر از تجاوز دسته‌جمعی شش نفر به یک زن می‌دادند که در حاشیه یکی از خیابان‌های تهران ربوده‌شده و در خارج از شهر مورد تجاوز و هتک حیثیت قرار گرفته بود.
 این اتفاق در شرایطی به وقوع می‌پیوست که نیروی انتظامی با تمام قوا خود را موظف به مبارزه با «جنبش سبز» و راه‌پیمایی اعتراضی احتمالی آنان می‌نمود.

مدت زمانی کوتاه بعد از آن رسانه‌های مجازی تصاویری را در تیراژ وسیع روی شبکه جهانی اینترنت منتشرنمودند که خودروی نیروی انتظامی که علی‌القاعده موظف به گشت‌زنی در سطح شهر و حفاظت از جان شهروندان و رانندگان از طریق کنترل سرعت و جلوگیری از تخلفات رانندگان متخلف است، از روی یک عابر عبور کرده و به سرعت متواری می‌شود.

از آن زمان تاکنون از میان خبرهایی که در میان سانسور شدید خبری اجازه انعکاس و انتشار در میان افکار عمومی پیدا کرده‌اند، افکار عمومی شاهد ترور و شهادت دکتر «علی‌ محمدی» استاد فیزیک دانشگاه تهران در ۲۲ دی‌ماه ۸۸ بودند.

۳۱ شهریور ۸۹ چند موتورسوار با شلیک گلوله دکتر «عبدالرضا سودبخش»، عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران را به‌قتل رساندند.
یک‌روز پس از قتل دکتر «سودبخش»، دکتر «غلامرضا سرابی»، متخصص داخلی قلب، در برابر مطب‌اش با اسلحه مورد سوء‌قصد قرار گرفت. وی سپس به بخش آی.سی.یو بیمارستان «امام حسین» تهران منتقل شد ولی روز بعد جان سپرد.

یک‌هفته پیش نیز رسانه‌ها به نقل از واحد مرکزی خبر از قول «صابریان» مسؤل اطلاع‌رسانی «فرماندهی انتظامی تهران» گزارش دادند که: یک پزشک دیگر در شهرک گلستان تهران با سلاح گرم مورد سوء‌قصد قرار گرفته و کشته شد. این خبر اگرچه بلافاصله تکذیب شد، اما خبر تصمیم مضحک مسؤلین حفظ امنیت کشور برای حفاظت از جان شهروندان، خصوصا جامعه پزشکی بلافاصله بعد از آن نشان می‌داد که خبر آن‌چنان که یک رسانه دولتی اعلام ورسانه دولتی دیگر تکذیب کرد دروغ نبوده بلکه از آن دسته اخباری است که نباید مردم از آن اطلاع داشته باشند.

تایید یا تکذیب ناشیانه این خبر یا اصلا صحت و سقم آن محل توجه این نوشته نیست. چه این‌که آن‌را که عیان‌ است چه حاجت به بیان است، اما نکته درد‌آور و موردتوجه این نوشته پس از بسط مقدمه توجه به نیازهای امنیتی جامعه و تعریف حقوق و وظایف متقابل شهروندان و پلیس و نیازها و بسترهای کارشناسی و علمی در این حوزه، خبری است که رسانه‌ها از قول مدیریت پلیس کشور و هم‌چنین «سازمان نظام پزشکی» درباره حفظ امنیت شخصی پزشکان به‌عنوان صنفی از صنوف موجود جامعه و افرادی از شهروندان جامعه منتشر نموده‌اند. نسخه جدید و مضحکی که نیروی انتظامی جمهوری اسلامی برای حفظ امنیت آحاد جامعه و خصوصا پزشکان پیچیده و بر سر آن‌ها منت نهاده و فرموده است که پزشکان برای حفظ جان خود می‌توانند یه پای‌گاه‌های پلیس مراجعه و وسایل حفاظت فردی از جمله شوکر و اسپری اشک‌آور دریافت نمایند و خبر آن هم در کمال ناباوری و سکوت کارشناسان، در تمامی رسانه‌ها منعکس‌شده و متاسفانه سکوت و بی‌توجهی کارشناسان حوزه امنیت و جامعه‌شناسی و جامعه پزشکی و اهالی رسانه‌ را به‌دنبال داشته است.

این طرح در شرایطی تجویز و اعلام می‌شود که کم‌تر از یک‌هفته قبل از آن در شهر تهران یک جوان با خشونت وحشیانه انسانی دیگر در کمال ناباوری و در حضور مامورین نیروی انتظامی مستقر در محل که به سلاح‌های به‌تری نیز مجهز بودند، در مقابل چشم مردم سلاخی می‌شود و پلیس شاهد ماجرا جرات دخالت و انجام وظیفه پیدا نمی‌کند.

به ساده‌ترین شکل می‌توان تصور نمود که اگر قرار باشد هرکس در جامعه وظیفه حفاظت از خود را خود به‌عهده بگیرد، کم‌ترین اتفاق حاکم‌شدن قانون جنگل بوده و کسانی خواهند توانست امنیت شخصی خود را بیشتر حفظ نمایند که طبیعتا زور بیش‌تری دارند و البته ناگفته پیداست که در این چرخه زور و زور‌آوری شخصی و فردی تا چه اندازه ابزاری مثل گازاشک‌آور و شوکر نقش اسباب‌بازی کودکانه خواهند داشت.

بدون شک می‌توان به این نتیجه رسید که طراحان این نظر و پیشنهاددهندگان این طرح کم‌ترین آگاهی از مولفه‌های انسانی، فنی، علمی و روان‌شناسی و جامعه‌شناسی در حوزه امنیت عمومی نداشته و بیش و پیش از آن‌که یک کارشناس امنیت و لایق عضویت در پلیس باشد، یک جاهل و لات و بزن‌بهادر محلی‌اند که نسخه اشتباه حفظ امنیت خانواده کوچک خود در محله را برای حفظ امنیت کل کشور و عده‌ای خاص از شهروندان آن کشور به‌عنوان جزئی از کل پیچیده و تجویز نموده‌اند.

به‌راستی آیا متولیان حفظ امنیت و نیروی پلیس کشور ما به آن اندازه حقیر شده‌اند که «مجهزشدن پاره‌ای از شهروندان به وسائل خشن حفاظت فردی» را نسخه عاجل شفای درد خشونت در جامعه تشخیص داده و آن‌را بدون کم‌ترین توجه تجویز و ابلاغ نموده‌اند؟

به‌راستی آیا خشونت و نا‌امنی فقط متوجه پزشکان جامعه شده و دیگر اقشار و صنوف آحاد جامعه در کمال امنیت و آرامش زندگی می‌کنند؟

مسئولان سازمان نظام پزشکی کشور، آیا فرصت اندیشیدن و تامل در عواقب خشن و خسارت‌بار این تصمیم و ایده مشترک خود با نیروی اتظامی را نداشته‌اند؟
و سکوت، انفعال و بی‌توجهی کارشناسان باتجربه حوزه امنیت و اندک نیروهای متخصص ارزش‌مند و وفادار به سرنوشت نظام و کشور در بدنه نیروی انتظامی و ... چه توجیهی می‌تواند داشته باشد؟

بدون شک تجویز چنین نسخه خشنی برای کاهش خشونت در جامعه «سرکانگبینی» خواهد بود که بیش از آن‌که بیمار را به سمت بهبودی هدایت نماید «صفرا»ی خشونت را فزوده و چنان‌چه هرچه سریع‌تر به عواقب خطرناک این طرح توجه نشود، در آینده‌ای نزدیک جامعه شاهد انحطاط اخلاق و سقوط انسان و انسانیت به پرتگاه‌های صعب خشونت و حیوانیت خواهد بود.
این نوشته در خودنویس این‌جا

مرتبط: خانم‌ها هم باید به شوکر مجهز شوند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۸۹ ، ۰۲:۵۳
علی مصلحی

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۸۹، ۰۲:۳۱ ق.ظ

ویدئویی از یک سخن‌رانی «سیدحسن‌ نصرالله» روی فضای مجازی منتشر شده‌است که ظاهرا به فرهنگ و تمدن ایرانی توهین نموده،‌ و برای توجیه علاقه مفرط خود به آیت‌الله «خمینی» و آقای «خامنه‌ای»، با توجیه این‌که این هردو جد‌درجد عرب بوده‌ و ایرانی نبوده‌اند، سخن خود را بر کرسی اثبات نشانده و مشکلی که احتمالا از حمایت‌های پنهان و آشکار رهبران ایران طی سی سال گذشته از «حزب‌الله لبنان» می‌توانسته برایش به‌وجود بیاورد را حل نموده‌است.

این سخن‌رانی اعتراض شدید جماعت ایرانی و ایرانی‌دوست را در سطح وسیعی در پی داشت. به‌طوری که ملاحظه شد، رسانه‌های معتبر فارسی‌زبان فعال در فضای مجازی، قسمت بسیار زیادی از اخبار خود را به پوشش این خبر و اعتراضات پیرامون آن اختصاص دادند.

تا این‌جای کار مشکلی نیست و غیرت ملی و حتی در پاره‌ای از موارد وظیفه شرعی ایجاب می‌کند که انسان نسبت به هویت ملی خود غیرت داشته و در صورت تعرض از خود دفاع نماید و این اعتراضات بر پایه همین غیرت قابل‌قبول و توجیه و حتی تحسین هم می‌باشد.

اما اشکال کار در آن‌است که این میدان که میدان دفاع از فرهنگ و تمدن بر بستر هویت ملی و عرصه بروز و ظهور تفکر و فرهنگ و اندیشه لاجرم می‌بایستی باشد، با میدان کارزار و تعصب و خشونت و بی‌فرهنگی اشتباه گرفته شده و متاسفانه هرکس با هر مایه فرهنگی درست یا نادرستی خود را مجاز به حضور در این کارزار دانسته و با بدترین شکل ممکن به‌جای دفاع از گوهر نابی که مورد تعرض قرار گرفته‌است؛ به‌دلیل بی‌اطلاعی و جهل، عملا تبدیل به ابزار و سلاح حمله به آن فرهنگ ناب شده و با جهالت خود آب به آسیاب کسانی می‌ریزند که شعار «بی‌فرهنگی تمدن ایرانی» را پی‌ریزی نموده‌اند.
 در این میان البته بعضی هم متاسفانه ناخواسته آتش‌بیار معرکه آنان شده‌اند که معرکه را برای حمله به فرهنگ اسلامی مناسب یافته‌اند.

متاسفانه تعصب کورکورانه و نابه‌جا بر ملیت و فرهنگ ارج‌مند ایرانی نزد بعض ایرانیان بیماری بزرگی است که ریشه در جهالت چندصدساله داشته و با کمال تاسف باید گفت طی این چند صد سال تلاش قابل ملاحظه و درخور توجهی برای درمان این جهالت و تعصب کورکورانه، توسط اهالی فرهنگ، روشن‌فکران و هنرمندان ایرانی صورت نگرفته‌است.

 همین بیماری و تعصب اشتباه باعث‌شده هرگاه آدمی بزرگ یا کوچک، اهل یا نااهل، ارزش‌مند یا بی‌ارزش از فرهنگ و ملیت دیگری به فرهنگ و ملیت ارزش‌مند ایرانی حمله نموده، آن‌را مورد تمسخر قرارداد، یا فروکاستن ارزش‌های آن‌را وجه همت خود قرار داد، به جای دفاع از طریق برکشیدن ارزش‌های آن و معرفی اسطوره‌های تاریخی و الگوهای عینی و مشخص فرهنگ و تمدن والای ایرانی، فرد متعرض و فرهنگ منسوب به او مورد حمله مشابه و مقابله به‌مثل و تعرض و اهانت و حتاکی قرار گرفته و با این رفتار اشتباه به‌ترین بهانه و سند را برای توجیه ادعای شخص اهانت‌کننده فراهم نموده‌اند.

 کاری که بیش از نود درصد معترضین به اظهارات و ادعاهای اشتباه «سید حسن‌ نصر‌الله» به بدترین شکل به آن رو آورده و بیش‌ترین بهانه را به‌دست آن‌ها دادند که مدعی هستند ایرانیان جماعتی بی‌فرهنگ هستند.

از اظهارات متعصبانه و ادعای اشتباه «سید حسن‌ نصرالله» می‌‌توان به این نتیجه روشن رسید که گذر ایشان تا کنون به نگارخانه‌‌ها، موزه‌ها، کتاب‌خانه‌ها و بنگاه‌های معتبر نگه‌داری‌ آثار تمدنی و هنری جهانی نیفتاده و شاید تا آخر عمر هم نیفتد و اصلا هم نیازی به این حضور و گذرافتادن پیدا نکند تا آثار درخشان تمدن ایرانی را به چشمان خود دیده یا ببیند.
 می‌توان فهمید که حضرت ایشان اگر تاکنون به «سازمان ملل متحد» رفته‌اند، متوجه نمایش شعر زیبای «بنی‌آدم اعضای یک دیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند» بر سردر این سازمان جهانی نشده‌ است.

«سیدحسن‌نصرالله»‌ شاید به‌غیر از چند نام محدود و مشخص ایرانی، نام دیگری نشنیده و نام‌های «موسی‌خوارزمی» «خیام نیشابوری» «غیاث‌الدین‌جمشید» «حافظ» «سعدی» «مولوی» «فرودسی» «زکریای‌رازی» «کمال‌الملک» «حسابی» «محدتقی‌جعفری» و ... به گوشش هم نخورده باشد.
بنده خدا اگر به ایران هم آمده کجا اجازه داشته است «تخت جمشید» و «عالی‌قاپو» و «سیلک» و «بیستون» و ... و ظرافت‌های معماری و هنر و تمدن ایرانی را ببیند؟

اما آیا همه این‌ها به‌اضافه سخنان خام و نسنجیده یک عرب، دلیل موجه بر حمله مشابه به تمدن عربی اسلامی است؟ و آیا به‌دلیل اهانت یک انسان عرب به تمدن و فرهنگ ایرانی، ایرانیان بافرهنگ اجازه دارند که کلیت جماعت عرب را به یک چشم دیده و رفتار اشتباه آن فرد را طابق‌النعل‌بالنعل و یا بدتر سرلوحه رفتار خود در دفاع از فرهنگ و تمدن درخشان ایرانی قرار دهند؟

من مطمئن هستم معترضانی که طی چند روز گذشته به بهانه دفاع از تمدن ایرانی در مقابل اظهارات «سید حسن‌ نصرالله» اعراب را جماعتی بیابان‌گرد ملخ‌خور بی‌فرهنگ بدوی خطاب نمودند، در تمام عمر خود یک بیت از اشعار «متنبی» شاعر برجسته عرب قرن چهارم هجری را نخوانده و نشنیده‌اند.
با اطمینان‌خاطر می‌توان به این نتیجه رسید که آن‌ها حتی نام «بحتری» شاعر را هم نشنیده‌اند. البته شاید فیلم تاریخی و معتبر «محمد رسول‌الله» را هم دیده باشند و هی‌چگاه فراموش‌ِشان نشود، ولی فراموش نموده‌باشند که کارگردان شهیر این اثر ارزش‌مند سینمایی و هنری «مصطفی‌ عقاد» یک عرب بود.

 از این‌ها بگذریم، اغلب این دوستان بزرگ‌وار که در گفته‌ها و نوشته‌های روزانه خود بارها و بارها به گفته‌ها و نوشته‌‌ها و اشعار بلند و زیبای «جبران‌ خلیل‌ جبران» حکیم معاصر مستند می‌شوند، غافل‌‌اند که او یک شاعر و حکیم بلند‌مرتبه عرب و باعث افتخار فرهنگ و ادبیات عرب و ادبیات و فرهنگ جهانی است.

بر این سیاهه می‌توان نام‌های زیادی اضافه نمود که نماینده فرهنگ و تمدن قومیت ارزش‌مند عرب هستند و نه‌تنها برای جماعت عرب که برای تمام انسانیت اسباب افتخار و ارزش‌مندی‌اند.همه مردم دنیا با هر ملیت و زبان و فرهنگی برای خود تمدنی دارد که برای همه دنیا هم ارزش‌مند و هم قابل دفاع است.

سخن آخر این‌که، هم‌چنان‌که آقای «محمود احمدی‌نژاد» ایرانی نتوانسته و نمی‌تواند نماینده شایسته تمدن و فرهنگ عظیم و ارزش‌مند ایرانی باشد، به همان صورت «سید حسن‌‌ نصرالله» هم نمی‌تواند و نباید به‌عنوان نماینده واقعی تمدن و فرهنگ قومیت عرب شناخته‌شده و اظهارات اهانت‌آمیز او اظهارنظر قوم و جماعت عرب فرض شده و دود آن بی‌احترامی به چشم اعراب فهیم بلکه همه مردم فهیم دنیا برود.
این نوشته در جرس این‌جا

روشن‌گری: بعدها بر من معلوم شد که سردر سازمان ملل شعر سعدی نیست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۸۹ ، ۰۲:۳۱
علی مصلحی

این‌که به همه دلایل منطقی و غیرمنطقی، مردم ایران به این نتیجه رسیدند که نیاز به حکومت و رژیمی غیر از سلطنت و پهلوی دارند، و آزادی‌های قانونی و شرعی ندارند، و از طرفی طبقه‌بندی‌های اجتماعی نیز در ایران متضمن خسارت اقشار فرودست و فربه‌شدن هر روز طبقات فرا‌دست می‌شد، شاید قابل‌قبول باشد و از این منظر بتوان توجیه عقلی برای انقلاب ۵۷ و اقدامات طبیعی بعد از آن از جمله رفراندوم عمومی جمهوری اسلامی و نوشتن قانون اساسی جدید توسط نخبگان جدید و ... پیدا کرد.

اما این‌که با وقوع انقلاب و پس از زمان کوتاهی، عده‌ای از جوانان تازه‌ به‌دوران‌رسیده که هنوز مشق زندگی ننموده سیاست‌مدار شده‌ و بدون کمترین توجیه شرعی، عقلی، منطقی، قضایی و برخلاف تمام معاهدات و عرف و عادت دیپلماسی بین‌المللی به سفارت یک کشور حمله نموده و پس از اشغال، دیمپلمات‌های آن کشور را به اسارت گرفته و بیش از یک‌سال در اسارت نگه دارند و به تمام وساطت‌ها و پادرمیانی‌های بین‌المللی بی‌توجهی نمایند، با هیچ دلیل و سندی قابل توجیه و تفسیر نیست.

اما همین اقدام سخیف نزدیک به ۳۰ سال در کشور ما قلب شده و به‌عنوان یک اقدام ارزش‌مند و شرعی و یک حق دیپلماتیک و از موضع قدرت مورد تعریف و تمجید قرار می‌گرفت و در تمام این سی سال نیز مردم و فقط مردم، جاهلانه هزینه این مانور پوشالی قدرت را از جان و مال خود می‌پرداختند.

حکایت شیرین «خر برفت و خر برفت و خر برفت» «ملای روم» حکات تلخ مردمی است که سی سال بود بی‌خبر از آن‌که «شام عزای خود را بر سفره نشسته‌اند» جاهلانه در جشن‌های هرساله مراسم «روز ملی مبارزه با استکبار جهانی» شرکت نموده و از جیب و جان خود برای بی‌خردان تهیه اسباب عیش و فخرفروشی افتخارجهانی می‌نمودند.

«دانشجویان پیرو خط‌ امام» و اعضای اولیه تشکیل‌دهنده «دفتر تحکیم‌ وحدت» هرساله در چنین روزی، جدای از سایر دستگاه‌های حکومتی و دولتی مراسم مخصوص «روز ملی مبارزه با استکبار جهانی» را به‌طور اختصاصی هم‌راه با برنامه سمبولیک آتش‌زدن پرچم آمریکا در یکی از میدان‌های نزدیک سفارت سابق این کشور ــ که از زمان اشغال به این طرف «لانه‌جاسوسی» خوانده می‌شد ــ برگزار می‌نمود. از حدود ۱۰ سال پیش اما این تشکل زودتر از دیگر هم‌راهان به اشتباه خود پی‌برده و پس از آن‌که ریس‌جمهور کشور منادی شعار «گفت‌وگوی‌ تمدنها» شد، اعلام کرد که برای احترام به این دعوت و به‌منظور اعلام حسن‌نیت به جهان، مراسم سالانه ویژه این دفتر برنامه سمبلک‌ «آتش‌زدن پرچم» را از برنامه‌های خود حذف نموده و به‌عنوان اولین گروه ایرانی پیش‌قدم تعامل و گفت‌وگو با جهانیان به‌جای تهاجم و تخاصم خواهیم بود.

این اتفاق اگرچه در مقایسه با رفتار زشت همین افراد در حمله به سفارت و اشغال آن بسیار کم و کوچک می‌نمود، اما همان‌طور که اقدام سخیف و کودکانه آن‌ها ۳۰ سال قبل منشاء بدبینی بین‌المللی نسبت به کشور ایران و به‌دنبال آن تحریم اقتصادی، جنگ تحمیلی‌ هشت ساله، انزوای بین‌المللی و آثار و خسارات زیان‌بار بی‌شماری در این رابطه شد، اکنون نیز این اقدام شروع شکل جدیدی از روابط با دنیا و اعلام دعوت به تعامل و رابطه در سایه گفتمانی بر محور صلح جهانی و اعتماد متقابل بود و منشا نگاه جدیدی به ایران و ایرانی شد.

همین اتفاق ساده و به‌دنبال آن استقبالی که دنیا از پیام ریس‌جمهور مهربان و صمیمی ایران «محمدخاتمی» به‌عمل آورد بسترساز آن شد که دنیا یک‌بار دیگر ایران و ایرانی را از زاویه زیباتری به تماشا نشسته و تحسین نماید. تحسین و تماشایی که هنوز حلاوت آن در کام عقلای دنیا قابل حس و لمس است و اگرچه دولتین نهم و دهم جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را بر محو و حذف آن گفتمان و آثار آن در تمام دنیا قرار داده‌است و همین تلاش، اندکی حرکت آن‌را کند نموده، اما محو آن دیگر ممکن نخواهد بود.

در راستای همان سیاست ارزش‌مند «دفتر تحکیم وحدت» که هرسال شکل و رنگ زیباتر و به‌تری به‌خود گرفت تا به آن‌جا که عملا سیاست مبارزه ملی به سیاست تعامل ملی تبدیل شد، وظیفه هر ایرانی است که در این روز از همه دنیا با هر وسیله که ممکن است بابت حادثه شوم «اشغال سفارت» کشوری دیگر عذرخواه باشد.
این ارجوزه به همین نیت و کم‌ترین کاری که از این قلم ممکن بود و با دو روز تاخیر نوشته شد.

مرتبط:
تا ۱۶ آذر
یارب این نودولتان را با خر خودشان نشان
نامه ضد‌تحریم به اوباما از نگاهی دیگر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۸۹ ، ۰۱:۴۹
علی مصلحی

آب را گل نکنیم

جمعه, ۲۳ مهر ۱۳۸۹، ۰۴:۲۷ ب.ظ
بیست‌وسوم مهرماه، پانزدهم اکتبر روز«Blog Action Day» روزی‌است که بلاگرهای سراسر دنیا برای پست‌کردن مطلبی واحد با هم متحد می‌شوند.
هدف این حرکت دسته‌جمعی، افزایش اطلاع‌رسانی و هش‌دار نسب به خطرهایی است که در حال حاضر مردم مختلف جهان را تهدید می‌کند، و خطرهایی که امروزه موجود نیست، اما بی‌توجهی به بعضی از تغییرات غیرعلمی و فاقد کارشناسی لازم اکوسیستم طبیعی، می‌تواند زمینه‌ساز خطرات بالقوه‌ای باشد که در آینده خطر خواهد بود و باید از حالا زنگ خطر برای آن به صدا درآید.
 این زنگ خطر برای هُش‌یاری همه جامعه خصوصا مسؤلین نسبت به خطرهایی که محیط زیست را تهدید می‌نماید، به صدا در می‌آید.
امسال موضوع «آب آشامیدنی» توسط کاربران سایت Change.org انتخاب شده‌بود.
«آب» مایه حیات و فراوان‌ترین ماده‌ی مرکب بر روی سطح کره زمین و بستر اولیه حیات به شکلی که امروزه می‌شناسیم.
بیش از ۷۵٪ جرم یک انسان از آب تشکیل شده‌است و نیز بیش از ۷۰٪ سطح کره زمین را آب پوشانده‌است. (نزدیک به ۳۶۰ میلیون از ۵۱۰ میلیون کیلومتر مربع) با وجود این حجم عظیم آب تنها دو درصد از آب‌های کره زمین شیرین و قابل شرب است و باقی آن به‌علت محلول‌بودن انواع نمک‌ها خصوصا نمک طعام غیر قابل استفاده‌است.
 از همین دو درصد آب شیرین بیش از ۹۰ درصد به صورت منجمد در دو قطب زمین و دور از دسترس بشر واقع شده‌است.

«آب» در تمام ادبیات دنیا جای‌گاه برجسته و ارزند‌ه‌ای دارد و نماد و سمبل پاکی، روشنی و زندگی است.
در تمام ادیان جهان نیز «آب» همین نقش و جای‌گاه برجسته را دارا می‌باشد.
 علاوه بر آن در عالم‌ واقع نیز نمی‌توان لحظه‌ای زندگی را بدون «آب» تصور نمود.

زنجیره‌ای که حیات و زندگی تمام موجودات زنده را در خشکی، دریا و هوا به هم وصل می‌کند.
http://ylym.files.wordpress.com/۲۰۰۸/۰۶/thirsty-turkmen.jpg
من این‌جا در حاشیه‌ رشته‌کوه‌های زیبای «کرکس» و حاشیه کویر مرکزی ایران، بر ویرانه‌های تپه‌های باستانی و کهن «سیلک» در شهر کویری‌ «کاشان» زندگی می‌کنم.
 شهری که «آب» آشامیدنی‌اش سال‌های سال است که دیگر به سختی از مردم آفتاب‌خورده و گرمازده آن رفع عطش می‌کند، و نمک و املاح مزاحم موجود در آن بهانه و اسباب بیمارهای ریز و درشت و فراوانی بوده و هست. در عین حال اما همین بهانه‌ها طی سال‌های اخیر به‌ترین دست‌آویز برای وعده‌های توخالی و بی‌وفا‌مانده اهالی سیاست برای رفع این مشکل و نردبان صعودشان به جای‌گاه قدرت نیز بوده‌است.

سالیان سال است که مبالغ هنگفتی هزینه گزارش و خبررسانی و نهایتا تبلیغ به مردم کویری این شهر می‌شود تا اعلام شود که طرح انتقال آب شرب گوارا و فاقداملاح مزاحم از مثلا «زاینده‌رود» و ارتفاعات «بختیاری» به‌زودی اجرا خواهد شد.
اگرچه طی پنج سال اخیر این طرح افتتاح شده و مردم حالا موقتا مزه آب شیرین‌تری نسبت به گذشته را احساس می‌کنند، اما هنوز «صدای پای آب» به گوش اهالی نرسیده، مردم در کنار گوش خود ناله‌های روبه‌موت «زاینده‌رود» را هر روز بیش‌تر از دیروز می‌شنوند، و در همین حال خبر مرگ ناگهانی و غیرطبیعی دریاچه «ارومیه» به دلیل همین دخالت‌های ناشیانه و غیرعلمی در اکوسیستم نیز در رسانه‌ها منعکس می‌شود
در چنین شرایطی آیا نمی‌توان پرسید؛ راه‌های به‌تر، کم‌هزینه‌تر، علمی‌تر و کم ‌خطر‌تری برای رفع این مشکل و مشکلات مشابه موجود نبوده و نیست؟

باید به قول «سهراب سپهری» یکی از شاعرانی که بیش‌ترین مهربانی با طبیعت را داشته است؛ به خودمان، به مسؤلین، به کارشناسان و به همه جامعه توصیه کنیم که:
«‌آب را گل نکنیم»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۸۹ ، ۱۶:۲۷
علی مصلحی

روزجهانی وبلاگ

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۴:۱۰ ق.ظ

Blog Day ۲۰۱۰
امروز روز سی‌ویکم آگوست است، که در نوشتار اختصاری لاتین می‌تواند به این صورت «۳۱og» که شباهت زیبایی به واژه «Blog» دارد نوشته و خوانده شود. این حسن سلیقه وبلاگ‌نویسان را می‌رساند که امروز را «روز جهانی وبلاگ» نام‌گذاری نموده‌اند.

«از سال ۲۰۰۵ میلادی، گروهی از وبلاگ‌نویسان جهان به این باور رسیدند که وبلاگ‌نویسان باید یک روز اختصاصی در تقویم داشته‌باشند، تا در این روز با وبلاگ‌نویسان دیگری از جای‌جای دنیا آشنا شوند و احیاناً وبلاگ‌های‌شان را برای همیشه به علاقمندی‌های‌شان بیافزایند.»

این حرف‌ها از من نیست. من نه پدرم وبلاگ‌نویس بوده نه مادرم. بنده‌های خدا شاید در همه عمر دست‌ِشان به صفحه کلید هم نخورده‌باشد.
از خودم هم در نیاورده‌ام. اصلا چه معنی دارد آدم در دنیای مقدس مجازی از خودش حرف اضافی درآورد؟

نه خیر من این‌ها را از یک دوست بزرگ‌وار که، از روی آدرس‌های خودش در دنیای مجازی فهمیدم، اهل کامپیوتر و وب و اینترنت و خلاصه دنیای مجازی است، یاد گرفتم. ظاهرا نوع تحصیلات و علاقه‌مندی ایشان را به این دنیا کشانده‌است.
او کسی نیست جز آقایی که روی اینترنت خود را «صادق جم» معرفی نموده‌است. یک صفحه روی فیس‌بوک دارد و صفحات متعدد دیگری روی دیگر صفحات اجتماعی شبکه مجازی.
اما صفحه اصلی و یا شاید بتوان گفت؛ خانه اصلی او روی شبکه جهانی اینترنت، وبلاگ اوست که به نام «بلاگ نوشت» شناخته می‌شود.
این وبلاگ نه‌تنها منبع اطلاعات من در حوزه مجازی است و حدود یک‌سال است که من مشترک فید او و همچنین عضو اشتراک‌های اینترنتی ایشان هستم، بلکه به نوعی راه‌نمای وبلاگ‌نویسی من هم بوده‌است.

این وبلاگ علاوه بر آن‌که در فواصل زمانی نامشخصی مطالب اجتماعی مورد علاقه نویسنده‌اش را منعکس می‌کند، بیش‌ترین تلاش خود را برای انتقال یافته‌ها و اختراعات جدید در حوزه مجازی به کاربرانش، به‌کار می‌گیرد.
اگر علاقه‌مند به دنبال‌کردن اطلاعات جدید در حوزه اینترنت هستید من اشتراک فید این وبلاگ را پیشنهاد می‌کنم.

۲_ خوب، با یک تیر دو نشون یا شایدم سه نشون زدم (الف) وبلاگ اول‌َم را معرفی کردم، (ب) باید قبل از معرفی به او اطلاع می‌دادم که ندادم، و (ج) با هدایت سرراست شما به «بلاگ نوشت» خودم را از توضیح اضافی درباره پست امروز خلاص کردم.

اما من بچه یا اهل روستای «وادقان» یک روستای کوه‌پایه‌ای در حدود ۵۰ کیلومتری شهر «کاشان» هستم. اصلا اهل تعریف‌کردن از خودم یا خانواده‌ام یا وابستگان یا متعلقاتم نیستم. خیلی هم از آدم‌هایی که در نهایت خودبزرگ‌بینی ناشیانه، با نادیده‌گرفتن «شکسپیر» و «بتهون» و «مارکز» و ... نغمه سرمی‌دهند که «هنر نزد ایرانیان است و بس» دل خوشی ندارم.
 اما اگر برای شما جالب توجه نباشد، برای من جالب توجه است که روستای محل تولد و دوران کودکی من از حدود ۵ سال پیش صاحب یک وب‌گاه اینترنتی تا اندازه‌ای جالب توجه است و علاوه بر آن‌که سعی دارد نقش سیمای روستا را در فضای مجازی بازی کند، گاهی هم موفق بوده چهره‌های ادبی، هنری، و شاخص متوفی و زنده خود را با انعکاس آثارشان معرفی نماید.

این‌که من به‌عنوان دومین وبلاگ منتخب که باید علی‌القاعده یک وبلاگ ناشناس را معرفی کنم، ولی وبلاگ روستای‌َم را معرفی می‌کنم، اول به این دلیل است که من خیلی به این وبلاگ سر نمی‌زنم و جالب است بدانید همین امروز، و به‌خاطر این اتفاق مبارک رفتم و عضو آن وبلاگ شدم.
دیگر این‌که شاید بتوان ادعا کرد این روستا با توجه به وسعت و جمعیت کم، جزء اولین روستاهایی بوده‌است که برای خود وب‌گاه رسمی اینترنتی دست و پا کرده.
شاید این بهانه‌ای برای آشتی من با این وب‌گاه و دوستانم در آن پای‌گاه باشد. یک چیزی فراموش نشود و این‌که مدیریت فنی این پای‌گاه اینترنتی با آقای «روح‌الله عسکری» است که در حوزه وبلاگ و قلم حق استادی به گردن من و خیلی از دوستان‌َم دارد.

۳- از کودکی علاقه‌مند به شعر و موسیقی و ادبیات و هنر بوده‌ام. این علاقه مرا به سرگشتگی مقدسی کشاند. برایم دنیاهای زیبایی فراتر و متفاوت‌تر از دنیای محسوس همه به‌ارمغان آورد. و دوستانی جدید که در این حوالی تنفس می‌کردند.
از جمله اهالی معاصر شعر و ادب ایران‌زمین، من علاقه بیش از حدی به شعر و شعور و شخصیت «سعید بیابانکی» دارم.
 «سعید بیابانکی» جزء اولین شاعرانی است که اقدام به ثبت وبلاگ با نام «سنگچین» روی سایت «پرشین بلاگ» کرد و پس از آن‌که «بلاگفا» با امکانات بهتری عرضه شد، وبلاگ خود را با همان نام به آن سایت منتقل کرد و اگرچه یک‌بار هم دچار مشکل حک شد و مجبور شد تغییر اندکی در آدرس وبلاگ خود بدهد، اما از همان زمان تاکنون «سنگچین» به‌طور مرتب و ظاهرا هر دو هفته یک‌بار طبق قولی که در قسمت توضیحات به مخاطبین خود داده، مطالب خود را که مشتمل بر سروده‌های جدید، مقالاتی که در حوزه شعر و ادبیات به رشته تحریر درآورده و اخبار و اطلاعات ارزش‌مند در همین حوزه، منتشر می‌کند.
«سعید بیابانکی» سادگی خود را در همه حوزه‌ها خصوصا حوزه دنیای مجازی همیشه حفظ نموده‌است. و یک نکته دیگر این‌که آقای «بیابانکی» تحصیل‌کرده مهندسی ظاهرا «الکترونیک» مربوط به حوزه اینترنت و وبلاگ می‌باشند.

۴- «بانوی مرداد۴۸». مانده‌ام چه بنویسم؟ همه وبلاگ‌نویس‌ها که آقا نیستند. همه خانم‌ها که خانه‌دار نیستند. تازه اغلب خانم‌ها هم خانه‌دارند هم «وبلاگ»نویس. هم خانه‌دار خوبی هستند هم «وبلاگ»نویس خوبی.
باور نمی‌کنید؟ خوب باور نکنید! لازم نیست هر چیزی که من باور دارم را شما هم باور کنید. «بانوی مرداد۴۸» بانویی است که به‌شهادت نوشته‌هایش «وبلاگ‌نویس» است، اگرچه شاید خانه‌دار به معنای متداول آن نباشد، اما مطمئنا به‌تر از من بلد است «املت» و «نیمرو» تهیه کند، همان‌گونه که خوراک مطالب وبلاگ‌َش برای من مطبوع بود.
اگرچه انتخاب یک قالب فانتزی و دخترانه برای این وبلاگ هم اصلا ایرادی نمی‌داشت، اما «بانو» قالب ساده و زیبایی برای وبلاگ خود انتخاب نموده‌است. این انتخاب ساده البته کمکی به جذابیت وبلاگ برای امثال من نموده‌است.
غالب نوشته‌های وبلاگ‌َش دل‌نوشته است و این چیزی است که باید از یک نویسنده «بانو» انتظار داشت.

۵ ــ و اما نمیشه که همیشه خانم‌ها هم وبلاگ‌نویس خوبی باشند هم خانه‌دار خوبی. اما سیاست‌مدار یا اهل سیاست نباشد. گاهی شما در مسیر وب‌گردی‌هایتان ممکن است به وبلاگی برخورد نمایید که سیاست را دنبال می‌کند و توسط یک خانم نوشته می‌شود.
این شوخی را بهانه‌ای کردم تا وبلاگ «گاه‌باره سیاست» را معرفی کنم. این وبلاگ توسط سرکار خانم «عفیفه عابدی» آپدیت می‌شود.
 هم‌چنانکه از نام وبلاگ مشخص است و اصولا هم باید باشد، موضوع وبلاگ سیاست است، اما خانم «عابدی» که ظاهرا یا تحصل‌کرده و یا علاقه‌مند شدید سیاست خارجی و خصوصا حوزه آسیای مرکزی هستند، بیش‌تر به مسائل سیاست در این حوزه و باز بیش‌تر کشورهای حاشیه شمالی خلیج فارس و روسیه می‌پردازند. اکثرا هم ایشان مقالاتی از نشریاتی که به مسائل سیاسی این حوزه می‌پردازند ترجمه و در وبلاگ خود منعکس می‌نماید. اما تا یادم نرفته بگویم که اکثر نوشته‌های ایشان پر از غلط‌های املایی و ویرایشی است و این برای یک وبلاگ‌نویس خوب نیست.
و اما من یعنی «علی مصلحی» کارگر فنی ساختمانی هستم. شاگرد یک مغازه شیشه‌بری در شهر کویری «کاشان».
 فیلم می‌بینم، کتاب می‌خوانم، عکس می‌گیرم، شعر می‌خوانم.، شعر نقد می‌کنم، قبلا کارمند بانک بوده‌ام و ... . با همه این حرف‌ها اگر از من بپرسند چه‌کاره‌ای؟ با افتخار و لذتی زیاد پاسخ می‌دهم: «وبلاگ‌نویس»

روز جهانی وبلاگ را به همه وبلاگ‌نویسان عزیز تبریک می‌گویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۸۹ ، ۰۴:۱۰
علی مصلحی

آواز بی‌آبرو

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۴:۱۶ ب.ظ

سال گذشته به‌دنبال موضع‌گیری ارزش‌مند استاد بلندپایه و بی‌نظیر آواز ایران، استاد «محمدرضا شجریان» نسبت به جنبش سبز، و اعتراض نسبت «خس و خاشاک» نامیده‌شدن مردم توسط ریس‌جمهور نهم، روزنامه «کیهان» تلاش مضحکی برای تخریب استاد را در دستور کار برنامه‌های روزانه خود قرارداد.

در همین راستا این روزنامه در تاریخ چهاردهم تیرماه ۸۸ در ستون «خبر ویژه» خود گزارشی چاپ نمود، تحت عنوان «ما مثل او وطن فروش نیستیم.»
  این نوع گزارش‌نویسی رویه معمول این روزنامه بوده و آن‌روزها بازار این نوع خبرنویسی و استنادها به‌شدت داغ شده بود.

در همان زمان من کل نوشته «کیهان» را در وبلاگ‌َم منعکس نموده و توضیحاتی را هم به آن نوشته اضافه نمودم و در انتهای آن نوشته به‌عنوان مثال نام «علیرضا افتخاری» را آوردم.

در آن زمان نام «سهیل محمودی» مجری معروف و مضحک تلوزیون ایران که بعضی او را شاعر می‌شناسند، به‌عنوان یکی از هنرمندان طرف‌دار «موسوی» بر سر زبان‌ها بود و باتوجه به تعارفات بسیار چندش‌آور ایشان با آقای «افتخاری» در برنامه‌های تلوزیون و خصوصا برنامه «باکاروان شعر و موسیقی» و تکرار ترکیب «دوست بسیار عزیزم» در مورد «افتخاری»، به‌نظر می‌آمد که ایشان هم هم‌رنگ جماعت شده و طرف‌دار «موسوی» شده‌باشد. اما با توجه به سخافت رفتار هنری آقای «افتخاری» و توهین مکرر او به هنر ارج‌مند آواز طی سال‌های اخیر، آرزو می‌کردم که این‌گونه نباشد همان‌طور که از طرف‌داری امثال آقای «سهیل محمودی» از «میرحسین» هم دل خوشی نداشتم.

 اما خوش‌بختانه کاشف به‌عمل آمد که ایشان نه‌تنها طرف‌دار آدم بی‌هنر و بی‌عرضه و بی‌سواد و بی‌آبرو و بی‌رای و خیلی بی‌های دیگر به نام «میر حسین موسوی» نیست، بلکه طرف‌دار هنرمند بزرگ و باسواد و با همه‌چیز آقای «محمود احمدی‌نژاد» است.
 من این کشف ارزش‌مند را به جنبش سبز و آن توضیح نوشته سال قبل را به خودم تبریک می‌گویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۸۹ ، ۱۶:۱۶
علی مصلحی

اعتراض کیهان به وزارت ارشاد

پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۰۰ ب.ظ

 در شرایطی که حدود یک‌ماه پیش «مریم زندی» در یک اقدام ستایش‌برانگیز و در اعتراض به محدودیت‌های ایجادشده توسط دولت نهم و دهم برای هنرمندان عکاس خصوصا، و اهالی هنر عموما، از دریافت نشان درجه یک هنری در دولت کودتا خودداری و با ارسال نامه‌ای سرگشاده به عنوان وزیر «فرهنگ و ارشاد اسلامی» دولت دهم شجاعانه دلایل خود برای این عدم اشتیاق را اعلام نمود، اما «بهروز غریب‌پور» مدیرعامل سابق «خانه هنرمندان ایران» این نشان را قبول کرد و در مراسمی طی هفته جاری این نشان را از دستان آقای «محمدعلی رامین» معاون مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی وزیر ارشاد دریافت نمود.

دریافت این نشان که با سکوت جامعه هنری کشور روبه‌رو شده بود، اما اعتراض شدید محفل «کیهان» را به‌دنبال داشت.
روزنامه «کیهان» دیروز در ستون خبر ویژه صفحه دوم خود در گزارشی از این مراسم با عنوان؛ «نشان درجه یک هنری! به ۲ عامل کودتای مخملی» از «بهروز غریب‌پور» به عنوان "عامل ناتوی فرهنگی" و " کودتای مخملی" و "از شرکاء سیاسی «رامین جهانبگلو» و «کیان تاجبخش»" یادکرده و اعطای نشان درجه یک هنری به وی را مورد اعتراض شدید قرار داده بود.

به‌دنبال این اعتراض و افشاگری و تذکر «کیهان» که خواستار پس‌گرفتن نشان فوق از آقای «غریب‌پور» شده‌بود، امروز همان روزنامه در گزارش مفصل دیگری پیوست گزارش روز گذشته خود، همان درخواست و همان اعتراض را از طرف تعداد دیگری از هم‌راهان هم‌صدا با خود از جمله جمعی از نمایندگان مجلس و از همه مهم‌تر کسی که خود در مراسم رسمی اعطای نشان حضور داشته و نشان مذکور به دست او به آقای «غریب‌پور» اهدا شده، یعنی آقای «محمدعلی رامین» بازگو کرد.

پس گرفتن یا نگرفتن این نشان دیگر محلی از اعراب ندارد و گزارش «کیهان» و فرمایشات مخالفان جدی اعطای این نشان به آقای «غریب‌پور» به اندازه کافی، حلاوت این نشان را به‌کام ایشان تلخ نموده‌است. اما حالا ارزش رفتار شجاعانه و تحسین‌برانگیز «مریم زندی» که پیش از این اظهارات سخیف اعتراض خود را به بی‌هنری و بلوف‌های هنری حاکمیت نشان داد، برجسته‌تر از پیش خود را نمایان می‌سازد.

اگرچه توهین به شخصیت یک هنرمند جای تاسف و تاثر دارد، و از طرفی اگرچه هر کس حق دارد راه و رفتار خود را بر اساس هنجارهای پذیرفته خود انتخاب نماید، و از این منظر نکوهشی متوجه آقای «غریب‌پور» نیست، اما در شرایطی که جمعیت غالب اهالی هنر معاصر و اساتید برجسته هنری در اقدامی هنرمندانه خط و راه خود را از دولت کودتا جدا نموده و حاضر به حضور در محفل انس کودتاییان نشده‌اند این اقدام آقای «غریب‌پور» جای سوال داشت، اما «کیهان» اجازه نداد این سئوال بی‌پاسخ بماند و در سریع‌ترین زمان ممکن پاسخ آن‌را اعلام نمود.
این نوشته در خبرنگاران سبز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۸۹ ، ۱۲:۰۰
علی مصلحی

آقایان «دوربینی» دوربین‌های «آقا»

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۸۹، ۰۱:۳۸ ب.ظ

ساعاتی پس از اتمام مراسم چهارده خرداد در حرم آیت‌الله «خمینی» یک وبلاگ‌نویس نوشت که «آقای دوربینی هم شعار مرگ بر موسوی داد.»

آقای«دوربینی» را هم‌چنان‌که «فرورتیش رضوانیه» نوشته‌است، همه می‌شناسند. همان شخصی که اشتیاق کودکانه و جنون جالبی به قرارگرفتن جلو دوربین تلوزیون دارد و فرقی هم نمی‌کند این دوربین چه دوربینی باشد و برای چه مناسبتی و او در چه حالتی. همین‌که تصویر او از تلوزیون پخش شود، غریزه شهرت او از طریق مشاهده تلوزیونی ارضا شده و خدا مراد او را داده است. و در این‌روز یعنی چهاردهم خرداد، چه چیزی به‌تر از این‌که هم تلوزیون او را نشان می‌دهد، هم کیک و ساندیس فتً‌وفراوان و مفت و مجانی یافت می‌شود و آقای «دوربینی» رفت، کیک و ساندیس خورد، چفیه انداخت، و مرگ بر موسوی هم گفت نه کم‌تر از بقیه نه بیش‌تر.

باور کنید جمعیت غالبی که در مراسم چهارده خرداد حاضر شده بودند، هیچ چیزی از آقای «دوربنی» بیش‌تر نداشتند ، اگرچه ممکن است خیلی چیزها از او کم‌تر داشته باشند. که البته چنین است او نفهمی‌اش را جار می‌زند و بقیه به‌زعم خودشان مخفی می‌کنند.

حماقت، ندانستن و لذت از این ندانستن، قدر مشترک همه آدم‌هایی است که یکی از آن‌ها آقای «دوربینی» است.
این‌ها همان آدم‌هایی هستند که سی سال پیش بعد از هر نماز چه در منزل! چه در مسجد! چه جماعت! چه جمعه! بعد از دعا و ثنا به جان آیت‌الله «خمینی» از صدق دل دعا می‌کردند: «منتظری نستوه محافظت بفرما.» اما به ناگهان فتوی صادرشد که از امروز دعا به جان «منتظری نستوه » حذف شود. حذف کردند سم‌ٌبکم، بی‌سئوال و بی‌جواب.

این‌ها همان‌هایی هستند که در نمازجمعه‌های متعدد تهران پیش از شروع به خطبه‌خواندن «هاشمی» شعار می‌دادند؛ «درود بر خامنه‌ای، سلام بر هاشمی» و زمانی هم به فرمان عده‌ای آنتریک می‌شدند و شعار می‌دانند: «مخالف هاشمی، مخالف رهبر است، مخالف رهبری، دشمن پیغمبر است.» چند مدتی طول نکشید که شعار «سلام» حذف و حالا همان که دستور شعار «مخالف هاشمی مخالف رهبر ...» را دیکته کرده بود، حالا شعار «مرگ برغارت‌گر ییت‌المال» آن‌هم هنگام خطبه‌خواندن هاشمی را صادر و توصیه می‌کرد. خطبه‌ای که رکعتی از نماز حساب می‌شد و حرمت آن واجب.

دستور البته اجرا می‌شد. مو به مو و بدون کم‌ترین سؤال و جواب. طرفه آن‌که چندی بعد همین‌ها به چشم‌های خود دیدند و به گوش‌های خود شنیدند، همان‌که مخالفت با او مخالفت با پیغنمبر بوده خود مخالف «هاشمی» است و حالا دیگر «هاشمی» نباید خطبه بخواند.

فراموش نکنیم این‌ها همان‌هایی هستند که زمانی به طرف‌داری از «صادق خلخالی» در خیابان‌های قم بر علیه یک مرجع تقلید «آیت‌الله شریعتمداری» شعار می‌دادند و همان «صادق خلخالی» را با بیشترین رای به عنوان نفر اول راهی مجلس می‌کردند، و چند صباح بعد، نماینده اول مردم قم ردصلاحیت می‌شد. بی‌هیچ سؤالی و جوابی.

اصلا چرا بی‌راهه و دور می‌رویم؟ مگر همین‌ها نبودند که چند ماه پیش نسبت به پاره‌شدن عکس حضرت «روح‌الله» «قیطریه آتش‌زدند» و آن‌همه سروصدا و راه‌پیمایی و بلوا ... برپا کردند؟
خوب! حالا مگر همان‌ها نیستند که به نواده و وارث میراث معنوی همان حضرت «روح‌الله» اهانت می‌کنند؟

باور کنید این‌ها اصلا فراموش نکرده‌اند که آقای «یاسر عرفات» روزهای اول انقلاب به ایران آمد و چه استقبالی که از او نشد و خیلی بیش‌تر از این‌که «سیدحسن نصرالله» «نواده روح‌الله » خوانده شود، او فرزند «روح‌الله»خوانده شده بود. اما چند سال بعد همان جناب «یاسر عرفات» خائن خوانده شد و این‌ها موظف شدند طومارهای حمایت امضا کنند بی‌هیچ پرسشی و پاسخی!

از این جمع کثیر و در این تاریخ پرفراز و نشیب سی‌سال گذشته و البته به لطف ایجاد امکانات محدود گردش آزاد اطلاعات، کم‌کم پرسش‌هایی در ذهن و دل بعضی شروع به جوانه‌زدن کرد و آرام‌آرام بر تعداد این سؤالات و تلاش برای یافتن جواب افزوده شد و در ادامه از دل این جوانه کوچک آگاهی «جنبش» بزرگی «سبز» شد که طی یک‌سال گذشته نشانه‌های بلوغ مقدس آن در خیابان‌های پایتخت و انعکاس آن در رسانه‌ای مستقل و آزاد در سراسر جهان قابل مشاهده است و هر روز بر جمع آن‌ها افزوده می‌شود. الا جماعت اندکی که بیش و پیش از آن‌که حکومت علاقه به ناآگاهی آن‌ها از حقیقت و باقی نگه‌داشتن در جهل‌شان داشته باشد، خود به این وضعیت مشتاق‌ترند و البته که این اشتیاق و جان‌فشانی را بهای ارزش‌مندی است و آن‌هم نشان‌دادهشدن از تلوزیون آقای «ضرغامی» و نوشیدن مجانی ساندیس.
 بله شرکت‌کنندگان مراسم امسال سال‌گرد ارتحال آیت‌الله «خمینی» علی‌رغم آن‌که قادر به دیدن نزدیک‌ترین واقعیت‌های اجتماع خود نیستند، اما اغلب یک آقای «دوربینی» بالفعل بودند.

نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.
 «عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو! این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند.
 «معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نماز‌گزاران را ثابت می‌کند.
 پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌را به نو ک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی؟
 «عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید او بیشتر از بقیه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.
 از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. «علی» برای این جماعت حیف است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۳۸
علی مصلحی

خودافشاگری آقای مربی

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ

همه چیز باید با هم جور باشد و به قولی به هم بیاید.
حدود یک‌سال پیش آقای «علی دایی» که انصافا بازی‌کن فوتبال خوبی است و این‌را نه من، که کاتالوگ‌های بین‌المللی رسمی مربوط به این رشته ورزشی تایید می‌نمایند، برخلاف قانون و قاعده نیم‌بند فدراسیون فوتبال ایران به عنوان مربی تیم ملی فوتبال انتخاب شد.

 این انتخاب اعتراض شدید مجامع ورزشی و رسانه‌ای را به‌دنبال داشت. آقای «دایی» اما بی‌توجه به این اعتراضات و سرمست از پستی که انصافا لیاقتش را نداشته و ندارد، کار خود را پی‌گرفت و نتایج این بی‌توجهی و کارنادانی و کارناشناسی، به‌علاوه سرایت نتایج آشفتگی مدیریت در سطح کلان حکومتی به ورزش و از جمله فوتبال، نتایج ضعیف و نهایتا حذف ایران از رقابت‌های جام جهانی ۲۰۱۰ آفریقای جنوبی شد.

به‌دنبال این نتایج همان پروسه‌ای که برای انتخاب آقای مربی طی شده بود، برای برکناری وی هم طی شد. اما با این تفاوت که این‌بار به جای منتقدین این آقای «دایی» بود که ناراضی و ناراحت بود، اما باتوجه به این‌که فرایند مربی‌شدنش غیرشفاف و با توافقات پنهانی و پشت‌پرده طی شده‌بود، سکوت ناخواسته و اجباری وی را به‌دنبال داشت. و البته سکوت انتخاب‌کنندگان وی را هم.

یک‌سال سپری شد و اوضاع پرده‌نشینان چنان به‌هم ریخت که «علی دایی » فرصت را برای اعتراض و شکستن بغض‌هایی که یک‌سال مجال ظهور و بروز پیدا نکرده بود، پیدا کرد. اولدروم پلدروم شروع شد و آقای «دایی» که در تمام عمر مبارکش هرگز رنگ جبهه و جنگ را ندیده، در کارنامه «افشین قطبی» خطایی بزرگ‌تر از عدم حضور در ایران در زمان جنگ پیدا نکرد و حضور خود در کشور به‌هنگام جنگ را به رخ رقیب کشید.

در حاشیه بد نیست بدانید که یک آدم دیگر هم که در زمان جنگ در کمال امن و آرامش زندگی عادی خود را سپری می‌نموده و کاری به کار کشور و استراتژی آن نداشته است، و بعد از اتمام جنگ کم‌کم سر از تخم درآورده است و استراتژی‌شناس و تئوریسین بین‌المللی شده‌است یعنی همین آفای «حسن عباسی» معروف هم در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری دهم و در راستای پروژه تخریب اصلاحات به نفع کودتا، اهدای مدال ملی به همین آقای «دایی» را به‌دلیل سرمایه‌دار بودن و اشرافیت زیر سئوال می‌برد.

بگذریم. سروصدای آقای مربی درنیامده، از آن‌طرف سروصدای طرفین توافق نهانی و پشت‌پرده انتخاب آقا هم درآمد و در این گیرودرار معلوم شد که نه‌تنها آقای «دایی» از سرمایه شخصی به فوتبال ایران کمک نمی‌کرده _شایعه‌ای که برای توجیه انتخاب او به این سمت پخش شده بود‌ ــ بلکه مبلغ قابل‌توجهی مالیات هم به‌ مردم این کشور بده‌کار است.

نکته بسیار جالب در این پرده‌دری‌ها که به شما مژده می‌دهم تازه نتایج سحرش شروع شده، و هر روز بیش از پیش شاهد آن خواهیم و خواهید بود، اینست که از نظر حضرات، قبل از همه‌چیز سبزها هنوز «فتنه» هستند و «موسوی» و «کروبی» و ... سران فتنه.
آیا شما فکر می‌کنید اینها می‌دانند خجالت یعنی چه؟

مرتبط:
منشور بی‌اخلاق، اخلاق بی‌منشور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۰۳
علی مصلحی