وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۵۹ مطلب با موضوع «کشکول» ثبت شده است

آن‌چه برای دیگران می‌پسندی

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۵۸ ق.ظ

تو جلسه روضه خانوم‌ها.خانم روضه‌خون رو به بقیه کرد و گفت: به شوهراتون حق ازدواج مجدد بدین تا به گناه آلوده نشن!

همین نصیحت کافی بود که یه خانومی بلند بشه و بره در گوش خانم جلسه‌ای بگه: خدا اموات شما رو بیامرزه که با این حرفت راحتم کردی، مونده بودم چه‌جوری بهتون بگم من زن دوم شوهرتون هستم.

خانم جلسه‌ای از حال رفت و بی‌هوش شد.
خلاصه با کلی آب پاشیدن رو صورتش و ماساژ قلبی به‌هوش اومد.

خانومه بهش گفت اگر خودت به حرفات پایبند نیستی، الکی مردم رو نصیحت نکن. من خودم شوهر دارم فقط می‌خواستم ببینم خودت به حرف‌هایی که می‌زنی ایمان داری و عمل می‌کنی یا نه!
منبع: شبکه‌های اجتماعی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۵۸
علی مصلحی

بهاریه

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۲۰ ب.ظ

این بهاریه که در قالب مخمس سروده شده، یکی از بهترین‌ها در گونه ادبی بهاریه‌ است. بهاریه‌ای که در آن شاعر با مهارتی مثال‌زدنی، میوه‌ها را با تصاویری استعاری و بدیع به‌تصویر کشیده و معرفی کرده است. شاعر این بهاریه «میرزا نعیم سدهی» است.
فرّ جوانی گرفت طفل رضیع بهار
لب ز لبن شست باز شکوفهٔ شیرخوار
باز درختان شدند بارور و باردار
سِرّ نهان هر چه داشت کرد عیان روزگار
 تو گویی امروز شد سرّ خدا آشکار

به باغ بس فرودین به اُردی اولاد داد
پس آن‌گه اردیبهشت به‌دست خـرداد داد
پس مه ‌و خـــردادشان به تیـــر و مرداد داد
گاه به دایه سپرد گاه به استاد داد
 تا همه اطفال باغ شدند کامل عیار

طــارمِ پیچان تاک، سپهرْ آیین بوَد
خوشهٔ انگور او، سهیل و پروین بود
به شاخ نیلوفری، دستهٔ نسرین بود
یا به کف شیخ شهر، سُبحهٔ سیمین بود
 یا به گلوی عجوز عَقد دُرِ شاهوار

مهندس طبع ساخت ز هندوانه کُره
علوم جغرافیا جمع در او یکسره
بلندی و پست و سطح چشمه و کـوه و دره
به عرض چون بایدش زدن دگر دایره
 بزن خط استوا بر خط نصف‌النّهار

طبیعت لعل‌ساز، لعل تراشیده باز
لعل تراشیده را پهلوی هم چیده باز
پهلوی‌هم‌چیده را به‌نقــره پیچیده باز
به‌نقره‌پیچیده را به حقّه پیچیده باز
 به‌حقّه‌پیچیده را نام نهادست است نار

روی دلارای به از چه سبب زرد گشت
چهر مصفّای وی از چه پر از گرد گشت
گمان برم همچو من جفت غم و درد گشت
چنین شود هر که او ز دلبرش فرد گشت
 چنان‌که من گشته‌ام ز هجر زار و فکار

بر ز برِ شاخ بین سیبک سیمیـن ذقن
نیمه‌رخ سرخِ او نیم‌رخ زردِ من
عاشق و معشوق بین خفته به به یک پـیرهن
نی غلطم عاشقی است کشته و خونین کفن
 به جرم دلدادگی زدند او را بـه دار

درخت امرود بین حکمتی انگیخته
صراحی‌ای ساخته در او شکر ریخته
مشک و گل و زعفران به‌هم درآمیخته
برابر آفتاب به شاخه آویخته
 کز پسِ شش مه شود دوای بیمارِ زار

درخت نارنج بود دخترکی کامله
ز نفخ باد بهار به باغ شد حامله
طفل سمینی بزاد بی‌مدد قابله
طفل سمینش شده بدن پر از آبله
 به چهر گلگونش ماند آبلهٔ آب‌دار

به جان رسیدم ز درد ساقیکا خیز خیز
از آن می‌ دَردسوز به ساغرم ریـز ریـز
ز می‌ بــه چشم خِرَد خاک سیه بیـز بیـز
نامه کنم سخت‌سخت خامه کنم ریز‌ریز
 جامه کنم چاک‌چاک جامه کنم پار‌پار

آتش عشق و جنون شعله‌زنـد گاه‌گاه
گاه کنم وای‌وای گاه کشم آه‌آه
ناله‌کنان سال سال مویه‌زنان ماه‌ماه
صبح چو کبک دری خنده‌زنم قـاه‌قـاه
 شام چو مرغ سحر گریه کنم زار‌زار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۰
علی مصلحی

داستان مرگ باز «لوند» در نطنز و ساختن گنبد باز

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۲۸ ب.ظ

در شهرستان نطنز، در شمال اصفهان بر یک ارتفاع بلند گنبدی از دور قابل مشاهده ست که به آن «گنبد باز» می‌گویند.
درباره این گنبد و درباره باز «لوند» محبوب و معروف‌ترین باز شکاری شاه عباس اول، افسانه‌های زیادی بر سر زبان‌هاست. اما معرف‌ترین آن که خیلی هم مورد استناد و بازنشر قرار می‌گیرد و خالی از واقعیت است، این‌است که در سفر شاه به این منطقه برای شکار، شاه ظرف آبی از جویی پر کرد تا بنوشد. اما به محض آن‌که ظرف را بر لب خود نزدیک کرد، باز پرواز کرد و ظرف آب را ریخت. شاه دوباره ظرف را پر کرد و دوباره باز ریخت و وقتی این اتفاق برای بار سوم تکرار شد، شاه عصبانی شد و باز محبوب خود را کشت. اما پس از کشته‌شدن باز، متوجه شد ماری در سرچشمه این جوی که شاه ظرف آب خود را از آن پر می‌کرد، زهر ریخته. شاه از کرده خود پشیمان شد اما پشیمانی سودی نداشت. بعد از آن دستور داد باز را بلندترین نقطه خاک کنند و روی آن هم گنبد بسازند.
اما این داستان یک افسانه و برساخته ذهن آدم‌های علاقه‌مند به این‌گونه خیال‌بافی‌هاست. چه آن‌که زهر مار اصولا پس از نیش‌زدن و از طریق دندان‌های این حیوان قابلیت ورود به بدن و مسموم کردن انسان را دارد، نه از طریق ریخته‌شدن در آب.

اما حقیقت داستان این گنبد و آن باز در کتاب زندگانی شاه‌عباس اول تألیف نصرالله فلسفی چنین آمده است که: شاه‌عباس برای شکار بیشتر به گیلان و مازندران و گرگان و خراسان و برای شکار پرندگان، به اطراف اصفهان و کاشان مثل لنجان و نطنز می‌رفت.
شاه به‌شکار پرندگان علاقه زیادی داشت و صید پرندگان بیشتر به‌وسیله بازهای شکاری صورت می‌گرفت و همه سال حکام ولایات از هرجا بازهای شکاری فراوان برای او می‌فرستادند.
گاهی فرستادگان مخصوصش از کشورهای بیگانه مانند روسیه و ترکستان بازهای شکاری جَلد و چابک به‌ایران می‌آوردند.
 یکی از بازهای شکاری شاه‌عباس بازی بود معروف به باز «لَوَند» و این باز را به‌علت جَلدی و چالاکی‌اش به‌این نام می‌خوانده است.

شاه عباس صفوی، این باز بی‌باک چابک را از سایر باز‌ها بیشتر دوست می‌داشت و بر حسب اتفاق، در سال ۱۰۰۱ هجری قمری، هنگامی‌که از اصفهان به‌قزوین می‌رفت، باز لوند در نزدیکی محله قصبه نطنز مرد و شاه به علت علاقه فراوانی که به‌این باز داشت فرمان داد تا برفراز کوهی برجی به یادگار آن بنا کردند و این برج که هنوز پا برجا است به «گنبد باز» معروف است.

لازم به یادآوری است که نگارنده کتاب زندگانی شاه‌عباس اول، موضوع باز لوند را از کتاب نقاوه‌الآثار ذکرالاخیار محمود ابن هدایت‌ الله افوشته‌ای نطنزی، مورخ بزرگ زمان شاه‌عباس آورده است.

گنبد باز شکاری به شماره ۶۴۴ در تاریخ بیست و دوم فروردین سال ۱۳۴۶ در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۸
علی مصلحی

خودروهای مخصوص حمل دوربین و پروژکتور که خودرو‌های موضوع فیلم‌برداری را هم سوار و با خود حمل می‌کرد، در دهه ۵۰ وارد سینمای ایران شد.
تا پیش از این برای گرفتن برخی نما‌ها مثل نمای چرخ در حال حرکت ماشین‌ها به‌عنوان یکی ازنماد‌ها و ابزارهای بصریِ نمایش اصظراب در فیلم‌های حادثه‌ای، فیلم‌برداران و حتا نورپردازان، مجبور بودند با نشستن روی کاپوت خودور‌ها، یا با آویزان‌شدن از خودرو به وسیله طناب و کمربند، نماهای مورد نظر را فیلم‌برداری کنند. 

جمشید الوندی، از فیلم‌برداران با سابقه سینمای ایران، در حال فیلم‌برداری یکی از فیلم‌های حادثه‌ای سینمای ایران در دهه ۴۰. دستیار او احتمالأ محمود اسکوئی‌ست.
منبع: فیس‌بوک محسن خرمن‌بیز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۳۵
علی مصلحی

قدرت انتقاد، جرات اصلاح

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ

جمله مشهوری در تحسین و ارج‌مندی «خلاقیت» منسوب به «ویکتور هوگو» ظاهرا هست که: منقدین ادبی، عرضه آفرینش یک اثر مختصر ندارند.
این داستانک مشهور به نوعی بازگو کننده همان حرف است. البته با احترام به منتقدینی که صرفت منتقد نیستند:
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده‌ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم.

شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق‌العاده کشید و آن‌را در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از ره‌گذران درخواست کرد اگر هر جایی ایرادی می‌بینند، یک علامت × بزنند. غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است. بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا می‌توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد چنان کرد. استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد و متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که: اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.
غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت:
 همه انسان‌ها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه.
منبع: شبکه‌های اجتماعی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۳
علی مصلحی

پس از درگیری بین چند نماینده مجلس اول با «علی‌اکبر معین‌فر» و «هاشم صباغیان» نمایندگان عضو نهضت آزادی ایران و ضرب و شتم آن‌ها توسط چند نماینده دیگر در جلسه دهم آبان ۱۳۶۲ «فخرالدین حجازی» نماینده اول مردم تهران در تجلیل از رفتار حمله‌کنندگان و تحقیر نمایندگان نهضت آزادی، مثنوی زیر را سروده است.
در تمام ۳۰ سال گذشته متهم ردیف اول این درگیری «هادی غفاری» بود که به‌تازگی در یک سخن‌رانی در شیراز اعلام کرد در این درگیری نبوده ضمن آن‌که از آن اتفاق اعلام انزجار خفیفی هم کرد. اما تاریخ کماکان او را نفر اول می‌داند. تا حقیقت چه باشد:

شنیدم که صباغیان عنود

که رایش به مجلس همیشه کبود
یکی نطق حساس و هتاک داشت
سخن‌رانی داغ و بی‌باک داشت
بگفتا که کشور کس آزاد نیست
که امنیتی بهر افراد نیست
چماق است چوب است خیل سپاه
بر اندیشمندان نباشد پناه
ز نهضت سخن گفت و آزادیش
ز شغل و ز پول و ز پربادیش
که نهضت به ایران وکیلان دهد
وکیلان با فر [و]کیوان دهد
همه شیک‌پوش و همه خوش‌تراش
ز پاریس پوشیده بر تن قماش
همه ریش‌تراشان با دنگ و فنگ
همه درس‌خوانان شهر فرنگ
همه صلح‌جویان همه نازنین
که در شیر صبحانه‌شان انگبین
به بالای شهر است ماوایشان
ز مرمر تراشیده شد جایشان
به مقعد همه مبل استیلشان
دماغی به پربادی پیلشان
کراوات سولکا به گردن همه
به جان و به دل مهر میهن همه
دمکرات و دانا و آزادمرد
که ننشسته بر کفش‌ِشان هیچ گرد
همه دیپلماتان ریگان‌مآب
همه دوست‌داران حق و حساب
ولی انتخابات آزاد نیست
توجه کسی را به افراد نیست
کمیته به ما‌ها ستم می‌کند
ستم‌ها به ما بیش و کم می‌کند
چو صباغ می‌گفت این ترهات
ز مجلس بیفتاد ناگه ثبات
قره‌باغ آن سید خشمگین
بیفکند ناگه عبا بر زمین
به سوی تریبون بشد حمله‌ور
کز آن حمله صباغیان شد دمر
معین‌فر حمایت ز صباغ کرد
بشد پرهیاهو هوای نبرد
معین‌فر نماینده‌ای چاق بود
که چون گربه پرباد و قبراق بود
یکی حمله به قره‌باغ کرد
دل سید پاک را داغ کرد
وکیلی ز اهواز آمد پدید
به روی معین‌فر چو شیری پرید
بغرید ناگه «الله بداشت»
به گوش معین‌فر یکی چک گذاشت
معین‌فر مقاوم چو پیلان مست
به این سو و آن سو می‌برد دست
که ناگاه غفاری خشمگین
برآورد دستانش از آستین
ببرد مشت بر کله چاق تن
که خون از سرش گشت فواره‌زن
بغرید خلخالی پرتوان
چو ببری به میدان جنگ‌آوران
دگر لیبرالان به کار آمدند
ولی خوار و نالان و زار آمدند
وکیلان به یکدیگر آویختند
سراحی شکسته قدح ریختند
بیفتاد عمامه‌ها بر زمین
کشیدند فریاد‌ها خشمگین
ریاست به خونسردی و خنده‌اش
نشسته به کرسی پاینده‌اش
به آرامی و خامشی و وقار
همی بود ناظر بر این کارزار
چون آن شعله جنگ بالا گرفت
خشونت به آن جنگ و دعوا گرفت
بفرمود آتش‌بسی برقرار
نمایند بر این صحنه کارزار
ولی دست‌ها همچنان مشت بود
به دندان گزیده سرانگشت بود
ریاست بفرموده تا پاسدار
پراکنده سازد صف کارزار
وکیلان زخمی همه به یک سو شدند
برون از میان هیاهو شدند
چه گویم از این چند تن لیبرال
ندارند گویا شعور و کمال
چرا دست‌بردار ما نیستند
اگر نیستند آدمی چیستند؟
نترسند گویا ز خشم خدای
که سازند جنجال‌ها را به پای
شما امتحان‌های خود داده‌اید
به تسلیم بیگانه آماده‌اید
به جاسوسخانه است پرونده‌تان
در آن ارتباطات گسترده‌تان
یکی از شما هست میرانتظام
ز امریکا بگرفته نقش و نظام
ملاقات با برژینسکی چرا؟
به آن خائن اهل ویسکی چرا؟
عداوت چرا با جهاد و سپاه؟
خصومت به این مردم بی‌پناه
اهانت چرا بر جناب امام؟
امامی که شد قبله‌گاه انام
در این جنگ خونین چه نقش آورید
به جز آنکه از پشت خنجر زنید
حمایت ز مسعود ننگین‌روش
بنی‌صدر ناپاک شیطان منش
عداوت بر روحانیون شریف
حمایت ز ‌آدم‌کشان کثیف
همیشه بود منشا کارتان
که خشم خدایی سزاوارتان
شما را به مجلس دگر راه نیست
نصیبی شما را به جز آه نیست
نگردید مغرور لطف امام
که خواهد شدن کارهاتان تمام
مبادا که پرونده‌تان رو شود
قضاوت ز مردیش بدخو شود
به دادگاه شما را دگر چاره نیست
ره بازگشتن دگرباره نیست
حجازی نصیحت نماید ز دل
شما را که ما را نمایید ول
هزاران درود و هزاران سلام
ز ما بر خمینی علیه‌السلام
مرتبط:
غفاری با کفش بر سرم کوبید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۵۱
علی مصلحی

دموکراسی تمرین فروتنی است

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۰۸ ق.ظ
آلبرکامو/ برگردان: خشایار دیهیمی: بعضی‌ وقت‌ها، وقتی که کار بهتری ندارم بکنم، به دموکراسی فکر می‌کنم (البته در متروی پاریس!). همان‌طورکه می‌دانید در میان مردم یک‌جور سردرگمی درباره این مفهوم به‌دردبخور وجود دارد. و من چون دلم می‌خواهد بیشترین تعداد ممکن از افراد را با خودم هم‌سو کنم، به دنبال تعریف‌هایی می‌گردم که برای بیشترین تعداد ممکن از افراد پذیرفتنی باشد. این کار ساده‌ای نیست و من هم نمی‌خواهم تظاهر کنم که می‌توانم در این کار موفق شوم. اما به نظرم می‌شود به چنین تعریف‌هایی که به‌درد می‌خورند نزدیک شد.
حرفم را کش ندهم، یکی از این تعریف‌های به‌دردبخور به نظر من این است: دموکراسی تمرین اجتماعی و سیاسی فروتنی است. اجازه بدهید توضیح بدهم.

دو نوع تفکر ارتجاعی وجود دارد (چون هرچیزی را باید تعریف کرد، پس اول سر تعریف ارتجاع توافق کنیم: گرایش ارتجاعی شامل هر نوع گرایشی می‌شود که هدفش افزودن هرچه بیشتر بر اشکال سیاسی و اقتصادی بندگی و انداختن یوغ بندگی به گردن افراد است). این دو نوع تفکر ارتجاعی اغلب در دو جهت مخالف سیر می‌کنند، اما یک ویژگی مشترک دارند: هر دوی آن‌ها خودشان را با یقین مطلق بیان می‌کنند. تفکر اول می‌گوید: «آدم‌ها را نمی‌شود عوض کرد». نتیجه: جنگ‌ها اجتناب‌ناپذیرند و بندگی اجتماعی در سرشت چیزهاست، پس نمی‌توان عوضش کرد؛ پس بگذارید جوخه‌های آتش افراد را هم‌چنان تیرباران کنند و ما در این ضمن، مثل «کاندید ولتر» مواظب باغ‌ِمان (و درواقع اگر صادق باشیم، «پارک‌ِمان») باشیم.

تفکر دوم می‌گوید: «انسان‌ها را می‌شود عوض کرد». اما آزادساختن آن‌ها بستگی به فلان یا بهمان عامل دارد و افراد باید طوری رفتار و عمل کنند که به نظر ما برایشان خوب است. نتیجه: پس منطقی است که افراد زیر را سرکوب کنیم:
1) آن‌هایی که فکر می‌کنند هیچ تغییری ممکن نیست؛
2) آن‌هایی که با فلان یا بهمان عاملی که ما معین کرده‌ایم موافقت ندارند.
3) آن‌هایی که، گرچه با عاملی که ما معین کرده‌ایم کاملا موافقت دارند، اما راه تعیین‌شده برای جرح و تعدیل آن عامل را قبول ندارند.
4) همه آن‌هایی که کلا فکر می‌کنند امور به همین سادگی نیست.

اینها روی هم سه چهارم کل آدم‌ها را شامل می‌شوند.

در هر دو مورد، ما با نوعی ساده‌سازی سرسختانه و لجوجانه مساله مواجه هستیم. در هر دو مورد، آن‌ها مساله اجتماعی را چنان بی‌انعطاف و خشک می‌کنند یا چنان دترمینیسمی را پیش می‌کشند که اصلا جایی در مسایل اجتماعی ندارند. درهر دو مورد، آدم احساس می‌کند چاره‌ای جز این ندارد که بگوید بگذار «تاریخ» کار خودش را بکند یا ما هم به «تاریخ» کمک کنیم که طبق اصول خودش پیش برود و رنج بشری را توجیه و آن‌را افزون‌تر کنیم. من بی‌چون و چرا قبول دارم که مردم این افراد را که این همه با هم فرق دارند ولی درعین حال با اعتقادی یک‌سان بدبختی دیگران را تاب می‌آورند ستایش می‌کنند. اما دست‌کم اجازه بدهید آن‌ها را به همان نام خودشان بنامیم و بگوییم چه کاری از دست‌ِشان برمی‌آید و چه کاری از دست‌ِشان برنمی‌آید.

من به سهم خودم می‌خواهم بگویم که این افراد کله‌شان پر از باد است و به هر چیزی می‌توانند برسند مگر آزادی انسان و دموکراسی واقعی. «سیمون وی» این شجاعت را داشت که حرفی را بزند که شیوه زندگی و مرگش کاملا به او حق می‌داد چنین حرفی را بزند: «لازمه تحسین اسکندر کبیر از ته دل این است که آدم حقیر نباشد.» آری البته اگر که چشم دل آدم برساده‌ترین شکل‌های هم‌دردی بسته باشد و روحش با هرگونه عدالت بیگانه، چگونه می‌تواند بزرگ‌ترین فتوحات عقل یا زور را با رنج‌هایی که به بار آورده‌اند در یک ترازو بگذارد! برای همین است که به نظر من دموکراسی، چه در وجه اجتماعی و چه در وجه سیاسی‌اش، نمی‌تواند مبتنی بر فلسفه‌ای سیاسی باشد که وانمود می‌کند همه چیز را می‌داند و می‌تواند همه چیز را به سامان کند، درست در مقابل دموکراسی که هرگز نخواسته است خودش را بر اخلاقی مطلق استوار کند.

دموکراسی بهترین نظام حکومتی نیست، فقط کمترین شر را به بار می‌آورد. ما همه انواع حکومت‌ها را دست‌کم مزمزه کرده‌ایم و حالا دیگر این نکته را راجع به دموکراسی می‌دانیم. اما نظام دموکراتیک را فقط کسانی می‌توانند به تصور درآورند، ایجاد کنند و نگه دارند که می‌دانند همه چیز را نمی‌دانند، کسانی که حاضر نیستند وضع موجود پرولتاریا را بپذیرند و هرگز رنج و بدبختی دیگران را نادیده نمی‌گیرند اما درعین حال حاضر هم نیستند بر این رنج‌ها به نام یک نظریه یا به نام یک رستگاری نهایی بیفزایند.

مرتجعان رژیم کهن (ترکیب کلیسا و دولت) وانمود می‌کردند که عقل از عهده حل هیچ مساله‌ای برنمی‌آید. مرتجعان رژیم جدید (طرف‌داران حاکمیت مطلق عقل) معتقدند که عقل می‌تواند برشمار بسیاری از مسائل و معضلات پرتو افکند و تقریبا همه آن‌ها را هم حل کند. اما دموکرات‌ها معتقد نیستند که یگانه سرور حاکم بر کل جهان هستند. پس آدم دموکرات فروتن است. آدم دموکرات می‌پذیرد که بسیاری چیزها را نمی‌داند و اذعان می‌کند که هر تلاشی که می‌کند مخاطره‌ای هم با آن همراه است و چون به چنین چیزی اذعان دارد، می‌فهمد که نیازمند مشاوره با دیگران است تا آن‌چه را که می‌داند با آن‌چه دیگران می‌دانند تکمیل کند. آدم دموکرات هیچ حقی برای خودش قائل نمی‌شود مگر آن‌که دیگران این حق را به او بدهند و دائما حقوق خود را موکول به موافقت دیگران می‌کند.

هر تصمیمی که آدم دموکرات می‌گیرد باز می‌پذیرد که دیگرانی که مشمول تصمیم او می‌شوند حق دارند عقیده دیگری در آن زمینه داشته باشند و حق دارند این عقیده متفاوتشان را ابراز کنند و او موظف است عقیده آنان را بشنود و به حساب آورد. چون اتحادیه‌های کارگری برای این تاسیس شده‌اند که از پرولتاریا دفاع کنند، آدم دموکرات می‌داند که این اعضای اتحادیه‌ها هستند که با تعامل و تبادل فکرهایشان بیشترین بخت را برای انتخاب بهترین تاکتیک دارند.

دموکراسی واقعی همیشه به بنیان‌ها بازمی‌گردد و بنیان‌ها را از نو وارسی می‌کند، چون فرضش بر این است که هیچ حقیقتی در قلمرو آن مطلق نیست و افزودن تجربه‌های انسانی گوناگون برهم بیشترین امکان تقرب به حقیقت را فراهم می‌آورد، دست‌کم خیلی بیشتر از آموزه‌های منسجم اما نادرست. دموکراسی از اندیشه‌های انتزاعی یا از فلسفه‌ای مشعشع دفاع نمی‌کند. دموکراسی از دموکرات‌ها دفاع می‌کند، یعنی از خود آن‌ها می‌خواهد بگویند بهترین راه دفاع از آن‌ها چیست.

من کاملا می‌فهمم و می‌دانم که چنین درک و برداشت دوراندیشانه و محتاطانه‌ای از دموکراسی خالی از خطر نیست و خطرهای خودش را دارد. من کاملا می‌فهمم و می‌دانم که اکثریت می‌تواند درست در آن هنگام که اقلیت می‌داند چه چیزهایی در این میان فدا می‌شود، اشتباه کند. برای همین است که می‌گویم دموکراسی بهترین نظام نیست.

اما ما چاره‌ای جز این نداریم که خطرهای این درک و برداشت از دموکراسی را با خطرهای ناشی از فلسفه‌ای سیاسی بسنجیم که همه چیز را با زور در جهت سوداهای خودش پیش می‌برد. تجربه به ما آموخته است که ما باید به سرعتی اندکی کمتر رضایت بدهیم تا از خطر این‌که سیلی خروشان ما را با خود ببرد در امان بمانیم. وانگهی، این فروتنی فرضش این است که اقلیت می‌تواند صدای خودش را به گوش نظام برساند و عقایدش به حساب آورده شود. برای همین است که می‌گویم دموکراسی نظامی است که کم‌ترین خطر و شر را دربردارد.

از این‌جا به بعد دیگر هیچ چیز تکلیفش روشن نیست. در همین معناست که این تعریف کامل نیست. اما همین تعریف به ما امکان می‌دهد در پرتویی روشن حادترین مسائلی را که به اندیشه انقلابی و انگاره خشونت دامن می‌زنند مورد بررسی قرار دهیم. اما این تعریف درضمن به ما امکان می‌دهد از پذیرش طبقات پول‌دار سرباز زنیم و درعین حال مراقب باشیم دموکراسی را به نام چیزهایی که در دموکراسی نمی‌گنجند به خوردمان ندهند.

از صبح تا شب، به یمن رسانه‌هایی که مایه شرمندگی کشور هستند، دروغ به خوردمان می‌دهند. امروز هر اندیشه‌ای، هر تعریفی، که این خطر را دربردارد که دروغی بر این دروغ‌ها اضافه کند یا به اشاعه این دروغ‌ها مدد رساند، نابخشودنی است. همینقدر که بتوانیم از برخی مفاهیم کلیدی تعریف درستی به دست دهیم و روشن‌شان کنیم تا بتوانند همچنان موثر باشند، کاری برای آزادی کرده‌ایم و وظیفه‌مان را انجام داده‌ایم.

دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۶

منبع: سایت لیبرال دموکرات

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۰۸
علی مصلحی

علی می‌ماند و حوضش

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ

عالمی بر منبر مجلس می‌گفت و برای استحقاق آب کوثر که ساقی آن علی (ع) است، شرایطی صعب و دراز می‌شمرد.
چون سخن در این معنی به پایان برد، یکی از مستمعان برخاست و گفت: ای شیخ! اگر این‌ها که می‌گویی راست است، پس علی می‌ماند و حوضش.

امثال و حکم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۱۶
علی مصلحی

قانون خودتان بود

يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

به تاریخ یکشنبه چهاردهم تیرماه ۱۳۱۲، رای محکومیت «تیمورتاش» را اینگونه خواندند:

 «تیمورتاش محکوم است به پنج سال حبس مجرد، و تادیه ۹ هزار لیره، دویست هزار ریال به خزانه دولت.

به تاریخ ۱۳۱۲/۴/۱۴ لطفی، یکانی، عقیلی»

وقتی رای را اعلام کردند؛ «تیمورتاش» که تا آن وقت سرش را روی عصا با دو دست تکیه داده بود؛ سربلند کرد و گفت:

 «این است رای محکمه؟ خیلی ظالمانه است!»

 «لطفی» جواب داد:

‌ «این‌‌ همان قانونی است که شما و «داور» و «نصرةالدوله» به نام قانون محاکمه وزرا، با عجلهٔ هرچه تمام‌تر از مجلس گذراندید.

 دیگر تیمورتاش جوابی نداد.

منبع را فراموش کرده‌ام ولی با توجه به این‌که از دفتر دست‌نوشته‌های زندان است، به احتمال قریب به یقین باید از کتاب «شبه‌خاطرات» مرحوم دکتر «علی بهزادی» باشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۴
علی مصلحی

ژاپنی‌ها نمی‌دانستند دزدگیر چیست

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۱ ب.ظ

«عباس  کیارستمی» که جدیدترین ساخته‌اش «مثل یک عاشق» بر پرده سینماهای جهان در حال اکران است، در گفت‌وگویی  با «کاترین بروکس»، خبرنگار وب‌سایت «هافینگتن پست»که ایسنا آن را ترجمه کرده حرف‌های جالبی از ناآشنایی ژاپنی‌ها با دزدگیر را بازگو کرده است.
به گزارش پارس توریسم، «کیارستمی» درباره موانع پیش‌رویش برای ساخت فیلم در خارج از ایران گفت: برخی جزئیات بودند که چندان مهم به نظر نمی‌رسیدند و آن‌گونه که تصور می‌کردم قبل از آمدن به ژاپن برای ساخت فیلم قابل توجه نبودند، اما باید آنها را می‌پذیرفتم.
وی افزود: یکی از موارد جالب درباره صدای فیلم زمانی بود که در ایران، من در فیلمنامه نوشتم که در یکی از صحنه‌ها ما صدای دزدگیر خودرو در خیابان می‌شنویم. اما وقتی عوامل ژاپنی فیلم هنگام فیلمبرداری در توکیو صدا را شنیدند، با تعجب پرسیدند که صدا چیست؟ و ما در پاسخ گفتیم که این صدای دزدگیر خودرو است. اما آنها نمی‌دانستند یعنی چه! چون در ژاپن خودرویی سرقت نمی‌شود که نیار به آن باشد.
منبع: تابناک

مرتبط:
+ رفتگر بجنوردی قاعده هست یا استثنا
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۴:۵۱
علی مصلحی