وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۵۹ مطلب با موضوع «کشکول» ثبت شده است

حاج ملاهادی و عکس

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۱۱ ق.ظ

معروف است:
در یکی از سفرهای ناصرالدین‌شاه به مشهد مقدس، شاه قصد کرد در میانه راه، سری به «حاج ملاهادی سبزواری»، پُر آوازه‌ترین فیلسوف آن روز‌ها بزند. پس از ملاقات، ناصرالدین شاه از آقا رضا عکاس‌باشی، اولین عکاس ایرانی، خواست از ملاهادی عکسی بیاندازد. ملا که تا آن روز چیزی از عکاسی نشنیده بود جویای مراتب امور شد. عکاس‌باشی توضیح داد که عکاسی فنی است در کار «انعکاس و انطباع هیکل اشیاء در صفحهٔ خارج».
ملاهادی این را که شنید حُکم به محال‌بودن چنین چیزی داد. دلایل‌اش به اتکای فلسفهٔ قدیم سخنی صواب یا دست‌کم منطقی، به نظر می‌رسید: «ظلّ یا سایهٔ شیئی نمی‌تواند مستقل و مجزای از خود شیئی بقا و دوام داشته باشد، چرا که ظل عَرَض است و شیئی جوهر، و عرض نمی‌تواند بدون جوهر دوام داشته باشد (!). بنابراین ثبت تصویر اشیاء بر روی صفحه‌ای خارجی ممتنع است.»
با این‌همه آقارضای عکاس‌باشی، ملاهادی را مجاب کرد که بنشیند و به عکس‌ گرفته‌شدن رضا دهد و امکان یا امتناع آن را در عمل ببیند.
تن‌ها عکسی که از ملاهادی سبزواری در دست است‌‌ همان عکسی است که آقارضا در دوشنبه ۲۹ محرم ۱۲۸۴ ه. ق از او گرفته است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۱۱
علی مصلحی

ناخوش‌هایی که خوش بودند

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۰ ق.ظ
اگر دارو‌ها اثر آشکاری بر بیماری داشتند، جای شگفتی بود، زیرا مقولات تشخیصی که در روان‌کاوی به کار برده می‌شود، کاملا غیرقابل اطمینان است. یکی از گویا‌ترین دلایل این امر را می‌توان در مطالعه «دی. ال. رونهان» درباره پذیرش بیماران در بیمارستان‌های روانی یافت.
در این تحقیق، هشت فرد سالم خود را به واحدهای پذیرش بیمارستان‌های مختلف روانی واقع در سواحل شرقی و غربی ایالات متحده آمریکا معرفی کردند.
آن‌ها گزارش‌های سوابق استخدامی خود را دست‌کاری کرده بودنذ، تا این واقعیت را که همگی آموزش حرفه‌ای روان‌شناسی دیده‌اند پنهان کنند. اما هیچ‌گونه تغییر دیگری در شرح احوال شخصی خود ندادند. آن‌ها ادعا کردند که صداهایی می‌شنوند.
بیماری همه آن‌ها «اسکیزوفرنی» تشخیص داده شد و در بیمارستان پذیرفته شدند. همین‌که وارد بیمارستان شدند، بی‌درنگ به رفتار عادی خود بازگشتند. هیچ‌یک از آنان توسط کارکنان بیمارستان به عنوان بیمار قلابی شناخته نشدند، در حالی‌که بیماران بیمارستان آنان را افرادی می‌دانستند که تظاهر به بیماری می‌کنند. همه شرکت‌کنندگان در این مطالعه به‌طور منظم و آشکار تجربیات خود را یادداشت می‌کردند. اما این نوشتن‌ها توسط کارکنان بیمارستان صرفا به عنوان یک جنبه رفتار مرضی آن‌ها تصور می‌شد.
طول مدت بستری شدن این افراد از هفت روز تا پنجاه‌ودو روز متغیر بود و سرانجام هریک با تشخیص اسکیزوفرنی «در حال تسکین موقتی» از بیمارستان مرخص گردیدند. همان‌گونه که «روزنهان» یادرآور می‌شود، عبارت «در حال تسکین موقتی» بدین معنا نبود که این بیماران قلابی، عادی تشخیص داده شده بودند. زیرا هیچ‌گاه در مورد مشروعیت بستری شدن آن‌ها سؤالی مطرح نگردید.

جامعه‌شناسی ـ آنتونی گیدنزـ ترجمه منوچهر صبوری همنوایی و کجروی ـ تشخیص بیماری روانی ص ۱۸۳ و ۱۸۴
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۵:۱۰
علی مصلحی

چهار عادل و یک فاسق

جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۳۵ ق.ظ

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بی‌چاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟ اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی‌توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می‌گویند: پدرسوخته‌ی ملعون دروغ می‌‌گوید مُرده!
مسافر حیرت‌زده حکایت را پرسید. گفتند: این مرد فاسق و تاجری ثروت‌مند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می‌کند. حال آن‌که ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست!!

احمد شاملو _ کتاب کوچه

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۰۳:۳۵
علی مصلحی

زور و سانسور

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۵۸ ق.ظ

«هویدا» زمانی در دانش‌کده علوم ارتباطات و در بین دانشجویان می‌گوید: «من در این‌جا به‌عنوان نخست‌وزیر مملکت، رسما اعلام می‌کنم که تاکنون سانسوری وجود نداشته و اگر هم موانع جزیی در راه مطبوعات به‌وجود آورده بودند، از این لحظه به بعد، مطلقا مانعی در راه مطبوعات وجود نخواهد داشت. هیچ سانسوری در نگارش اخبار و مقالات اعمال نخواهد شد. با این وجود اگر دیدید این آقایان (اشاره به بعضی از ارباب جراید حاضر در جلسه) باز هم چیزی ننوشتند، بدانید که تقصیر خودشان است و خود آن‌ها هستند که نمی‌خواهند مسؤلیت قبول کنند.»

چند ساعت بعد از آن، از دفتر نخست‌وزیر (هویدا) با نشریات تماس گرفته و اعلام می‌کنند؛ به دستور جناب نخست‌وزیر، یک کلمه از نطقی را که او در دانش‌کده علوم ارتباطات ایراد کرده نباید چاپ کنند.
شبه‌خاطرات – دکتر «علی بهزادی»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۰۴:۵۸
علی مصلحی

تسبیحی که «ملا فتح‌الله» را از قبر نجات داد

سه شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۱، ۰۳:۵۴ ب.ظ

  «ملافتح‌الله شریف کاشانی» صاحب تفسیر زبده «منهج‌الصادقین» سکته قلبی کرد. اهالی کاشان به گمان آن‌که از دنیا رفته‌است، او را غسل‌داده، کفن نموده و دفن کردند.
درون قبر جریان قلبش بازگشت و خود را در کفن و قبر دید. نیت کرد که اگر از آن مهلکه نجات پیدا کند، یک تفسیر بر قرآن بنویسد.
از اتفاق تسبیح گورکن که تلقین‌خوانی و در قبر گذاشتن میت را برعهده داشت، در آخرین لحظات در قبر جامانده بود.
تسبیح یادگاری پدر بود و برایش اهیمت ویژه داشت. شبانه با بیل و گلنگ به جهت برداشتن تسبیح به قبرستان رفت، اما هنگامی که قبر را گشود با «ملافتح‌الله شریف» زنده روبه‌رو شد.
تسبیح گورکن، اسباب نجات «ملافتح‌الله» شد، و بعد تفسیر «منهج‌الصادقین» نوشته شد.

روشن‌گری: این حکایت را یک روحانی در زندان حین سخن‌رانی در نمازخانه زندان تعریف کرد. بعدها من اصالت آن‌را از دکتر «علی شریف» از نواده‌گان ملافتح‌الله استعلام کردم و ایشان تایید کرد. البته روحانی زندان از «ملاحبیب‌الله» نام ‌می برد اما تفسیر مورد اشاره از ملافتح‌الله است.
والعهدة علی الراوی والمتایید؟؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۵۴
علی مصلحی

کشکی

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۲۷ ب.ظ

  خوش‌خطی و خوش‌سجعی مُهر، حیثیت اجتماعی و جنبه‌ی ادبی صاحب مهر را آشکار می‌کرد. بنابراین طبقه‌ی اعیان سعی می‌کردند که مُهر آن‌ها خوش‌خط و خوش‌سجع باشد.
 برخی اسم پدر خود را هم در مهر ذکر می‌کردند. بعضی هم پاره‌ای آیات قرآن را که با اسم آن‌ها مناسبت داشت مانند «اسمه‌احمد» یا «انی‌عبدالله» یا «انه من سلیمان» سجع مهر خود قرار‌می‌دادند.

 پادشاهان و ولیعهدان تاج‌مانندی هم در بالای مُهر قرارداده و در آن «الملک‌لله» و در اصل مهر شعری که حاکی از اسم شاه بود می‌کندند که نمونه‌های آن‌را خوانندگان عزیز در سلاطین قاجاریه در این کتاب دیده‌اند.

سادات در مهر خود حسنی یا حسینی یا طباطبائی یا موسوی یا رضوی یا تقوی که دلالت بر تیره‌های آن داشت، بعد از اسم خود می‌آوردند. طبقات پائین‌تر که در جامعه چندان یا هیچ سر‌شناسی نداشتند، فقط به‌ کندن اسم خود بر روی مهر برنجی اکتفا می‌کردند. بعضی هم در دهات بودند که اسم خود را بر روی صابون و حتی کشک هم می‌کندند و به‌کار می‌بردند.
مهر کشکی از همه پست‌تر بود. وقتی‌که می‌خواستند از بی‌اهمیتی نامه و سر‌شناس‌نبودن آن ذکری بکنند، می‌گفتند مهرش کشکی است.
 امروز این توصیف را به هر چیز غیر معتبری می‌دهند و ریشه‌ی آن‌‌ همان مهر کشکی است.
شرح زندگانی من ــ عبدالله مستوفی ــ ج ۳ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۱ ، ۱۴:۲۷
علی مصلحی

در تاریخ آمده‌است که دو سال قبل از آن‌که «آغا محمدخان قاجار» به کرمان حمله کند، مردی صوفی به نام «مشتاق‌علی‌شاه» را سنگسار می‌کردند.

 «مشتاق‌علی‌شاه» پیش از سنگسار گفته‌ بود: «چشم‌های مرا ببندید، من از چشمان شما می‌ترسم.»

دو سال بعد در ۱۲۰۹ «آغامحمدخان قاجار» به کرمان حمله کرد و به روایتی ۲۰ هزار و بنا به روایتی دیگر ۷۰ هزار چشم را از حدقه در‌آورد.(+
)

می‌گویند؛ «آقا‌محمد‌خان» به سربازانش گفته بود که برای من چند من (وزن) چشم آماده کنید. مرد‌ها را می‌آوردند و چشم‌ها را درآورده و در ترازو می‌ریختند تا وزن موردنظر او جور شود.
یک چشم از یک‌نفر درآوردند و در ترازو انداختند، ترازو به وزن مورد‌نظر آغا محمدخان رسید. دستور داد به چشم دیگرش کار نداشته باشید. بگذارید برود.

 بعد‌ها مرد یک‌چشم، اقرار می‌کند که وقتی «مشتاق‌علی‌شاه» را سنگسار می‌کردند، یک چشم من تراخم داشت و با آن چشم نتوانستم سنگسار را ببینم.
 این چشم‌‌ همان چشمی بود که از حدقه درنیامد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۵۱
علی مصلحی

نقش هیئت ایرانی در شکل‌گیری یونسکو

چهارشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۰، ۱۲:۲۴ ق.ظ

وقتی جنگ جهانی پایان یافت، از تمام دنیا هیئت‌هایی به آمریکا – سانفرانسیسکو رفتند تا تعبیه بریزند که بعد از جنگ چه کنند که جنگ سومی روی ندهد.

 یک هیئت نیز از ایران رفت که دکتر«سیاسی» نیز جزء آن‌ها بود. (از جمله «انتظام» و «غنی» و «قاسم‌زاده» و «صورتگر» و «کاظمی» و «الهیارصالح» و «منصورالسلطنه عدل» و تیمسار «جهانبانی» و چند تن دیگر. این‌ها چند ماه در سانفرانسیسکو بودند).

مرحوم دکتر «شفق» یک روز گفت: در «سانفرانسیسکو» هیئت ایرانی گل کرد، زیرا در جلسات، سایرین هر کدام پیشنهادی می‌کردند. مثلا تمام دنیا را باید خلع سلاح کرد تا دیگر جنگ نشود، یکی گفت همه مردم را باید سیر کرد تا جنگ پیش نیاید، یکی پیشنهاد داشت که کل ثروت‌ها را باید تقسیم کرد تا دنیا متعادل شود، و جمعی می‌گفتند مرز‌ها را باید برداشت تا جنگ پیش نیاید. معلوم بود که هیچ‌کدام از پیشنهاد‌ها عملی نبود و از جلسات خصوصی تجاوز نمی‌کرد و به جلسه عمومی نمی‌رسید.
 
تا اینکه یک روز دکتر «سیاسی» که به زبان انگلسی و فرانسه هر دو تسلط داشت، رفت پشت تریبون و گفت: آقا، جنگ نه مربوط به شکم است و نه ثروت و نه مرز. جنگ، نتیجه‌ی جهل است. مردم با فرهنگ‌های یک‌دیگر آشنایی ندارند و چون فرهنگ هم‌دیگر را نمی‌شناسند، به هم‌دیگر احترام نمی‌گذارند، و این توهین‌ها نتیجه‌ای جز جنگ ندارد. باید کاری کرد که سطح دانش مردم و شناخت آن‌ها ار فرهنگ هم‌سایگان و بیگانگان بالا برود، در این صورت احتمال دارد از میزان جنگ‌ها کاسته شود.

همه تائید کردند. قرار شد که کمیسیونی تشکیل شود که اساس آن بر شناخت فرهنگ‌ها و بالا بردن تعلیم و تربیت عمومی باشد. و این‌‌ همان چیزی است که عنوان «یونسکو» به خود گرفت و بعد‌ها یکی از سازمان‌های بزرگ وابسته به سازمان ملل متحد به‌شمار رفت و مرکز آن پاریس شد، و دکتر «سیاسی» به‌همین دلیل همیشه از اعضاء برجسته‌ی این سازمان بود و در کلیه‌ی مجامع اصلی آن شرکت داشت، و در ایران نیز سال‌ها ریاست آن را داشت، یا با مرحوم «حکمت» مشترکا آن را اداره می‌کرد.
باستانی پاریزی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۰ ، ۰۰:۲۴
علی مصلحی

منش ویژه آیت‌الله «بروجردی»

سه شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۰، ۱۲:۳۹ ق.ظ

در یکی از روزهای بهار سال ۱۳۳۱ که نوجوانی ۹ساله بودم، گروهی از طلبه‌های جوان و سیاسی از تهران عازم قم شده‌بودند تا با آیت‌الله «بروجردی» دیدار کنند. طلبه‌ی جوانی که بعد‌ها فهمیدم «نواب‌صفوی» بود، سخنان تندی ایراد می‌کرد که هیچ‌چیز از آن در خاطرم نمانده‌است.

بعدها خبردار شدم که «نواب» و یارانش قصد دیدار با آیت‌الله «بروجردی» را داشتند که ایشان آن‌ها را نپذیرفته بودند.

من از پدرم شنیدم چندروز بعد که اصحاب آیت‌الله «بروجردی»، از جمله پدرم در محضر ایشان بودند، یکی از بزرگان و از مدرسین حوزه (ظاهرا پدر آیت‌الله فاضل‌لنکرانی، مرجع معاصر) علت این رفتار را از آقای «بروجردی» سؤال کرده و می‌پرسد؛ چرا این افراد را که خواهان حکومت اسلامی هستند، نپذیرفتید؟
 ایشان در جواب می‌گویند: ین آقایان می‌خواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به‌جای او بگذارند.
 
شخص دیگری (ظاهرا مرحوم آیت‌الله کبیر) که از علمای بزرگ و فقهای برجسته بوده‌است می‌پرسد: مگر چه اشکالی دارد؟
آیت‌الله «بروجردی» درجواب می‌گویند: اشکال بزرگ این امر در این‌جا است که، شاه با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم می‌افتد، با این اسلحه می‌شود مقابله کرد ولی اگر شما به‌جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم می‌اندازید. با این اسلحه نمی‌توان به‌راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته می‌شود.

دکتر صادق طباطبایی - خاطرات سیاسی اجتماعی (۱) - نشر عروج -تهران - ۱۳۸۷ -صفحه۲۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۰ ، ۰۰:۳۹
علی مصلحی