وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۲۳۹ مطلب با موضوع «سیاست» ثبت شده است

هاشمی اصرار برخطا تا آخرین سنگر

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۱۲ ب.ظ

«هاشمی»، اصرار بر خطا تا آخرین سنگر

ظاهرا در عرف سیاسی و اجرایی کشورهای دموکراتیک، که رای و نظر مردم ارزش و اهمیت دارد، قاعده‌ای است که بر اساس آن هرگاه اتفاق ناگوار یا اشتباهی در یک مجموعه اجرایی یا سیاسی رخداد، بالا‌ترین مقام آن مجموعه، جهت احترام به مردم و تسکین آلام عمومی، از سمت خود استعفا داده و از مردم عذرخواهی می‌نماید.
در کشور ایران طی ۳۲ سال گذشته، کمترین اعتنایی به این عرف و نتایج مثبت نشده و برغم آنکه طی این سال‌ها، ایران کانون انواع بحران و اتفاقات دردناک، ناشی از بی‌دقتی و بی‌برنامگی مسؤلین مربوطه و قانون‌گذارن و متولیان امور نظارتی بوده‌است، اما به استثنا چند مورد انگشت‌شمار، مسؤلین علاقه‌ای به استعفا و عذر‌خواهی از افکار عمومی یا صدمه دیده‌گان نداشته، و آلام عمومی از این منظر هیچ‌گاه فرصت مرحم و درمان نیافته‌است.
اتفاقاتی که اگر مشابه آن در کشورهایی که استقلال قوا معنا دارد و نهادهای ناظر قوی مردمی و رسانه‌های آزاد در آن نفوذ موثر دارند، اتفاق می‌افتاد، گاهی حتی می‌توانست تا سقوط دولت و استعفای حزب حاکم در پارلمان هم پیش برود.
 «هاشمی رفسنجانی» یکی از برجسته‌ترین اشخاصی است که در نهادینه شدن این وضع بیشترین سهم را داشته است. ناگفته پیداست که اگر این موضوع به زیان او بود، مطمئنا تلاش می‌کرد وضعیت به گونه‌ای دیگر رقم بخورد. هرچند که در ‌‌نهایت این عدم استقبال از نقد شفاف و استقلال مطبوعات و نهادهای ناظر مردمی، به زیان دولت‌مردان است (۱) و امروزه زیان‌های عمیق آن دستکم در مورد آقای «هاشمی» به روشن‌ترین شیوه خود را نشان می‌دهد. تا آنجا که دوستان نزدیک ایشان نیز در بررسی وضعیت امروز او، اشاره می‌نمایند که وی  تاوان برخوردهای بد گذشته را پس می‌دهد . (+)
در دوره ریاست مجلس و ریاست جمهوری آقای رفسنجانی در این کشور، اتفاقات ریز و درشت ناگوار بسیاری رخداد. اتفاقاتی که‌گاه ابعاد بین‌المللی هم داشت و بررسی نشدن و شفاف نشدن آن توسط نمایندگان مردم، و برجای ماندن سؤالات بزرگ و بی‌پاسخ در مورد آن اتفاقات در ذهن و زبان شهروندان، درست یا نادرست بزرگ‌ترین حربه شد بر علیه رقبای سیاسی او چند سال بعد و البته که همه این بازی‌ها، مستقیم و غیرمستقیم زیان مردم را دربر داشت.
دوره ریاست ایشان بر مجلسین اول و دوم را شاید بتوان با توجه به اظطراری و جنگی بودن شرایط کشور، و حیات آیت‌الله «خمینی» به دیده اغماض نگریست.
 اما در دوره ریاست جمهوری ایشان اتفاقاتی افتاد که به هیچ عنوان قابل چشم پوشی و اغماض نیست. اتفاقاتی که هر کدام به تنهایی بحران‌های سخت و هولناکی را برای کشور در پی داشت. در تمام این اتفاقات هیچگاه شهروندان کشور شاهد یک مورد استعفا یا عذر‌خواهی مسؤلی، وزیری، مدیر‌کلی یا... نشدند.
گاهی تلاش‌های نمایندگان مجلس برای توضیح یا استیضاح یک وزیر کابینه با واکنش اعتراضی سنگین آقای «هاشمی» روبه رو می‌شد. همین واکنش‌ها باعث شد کمترین تلاش‌ها برای استیفای حقوق ملت در ابتدای کار ناکام بماند.
به عنوان مثال می‌توان به استیضاح وزیر معادن وفلزات آقای «حسین‌محلوجی» که با اعتراض شدید آقای هاشمی و تلاش لابی قدرتمند وی در مجلس چهارم با اختلاف بسیار ناچیز رای موافق و مخالف بی‌نتیجه ماند اشاره کرد.
بعضی از زخم‌های ناگواری که در دوره ایشان بر جان ملت فرود آمده و هیچگاه جرات رسانه‌ای شدن پیدا نکرد تا تکذیب شود یا نشود، تازه در دولت‌های بعدی سر باز کرد و چهره مشمئز کننده عفونت آن همه جا را فراگرفت. زخم‌هایی که حتی نمایندگان مردم در مجلس هم از آن اظهار بی‌اطلاعی می‌نمودند.
جریان قتل استاد «عی‌اکبر‌سعیدی‌سیرجانی»، و جریان اتوبوس ارمنستان که در دوره خاتمی آشکار شد، و حضور «سعید‌امامی» در بالا‌ترین رده وزارت اطلاعات «علی فلاحیان» که در وزارت «دری نجف‌آبادی» و به دنبال جریان قتل‌های زنجیره‌ای فاش شد و برای اولین‌بار و البته با تاخیر بسیار به استعفای یک وزیر در این کشور منجر شد، تنها مشتی نمونه خروار است.
این‌ها و موارد متعدد دیگری که در حد شایعه ماند و ناکامی اصلاحات در گام‌های اول اجازه نداد، نور حقیقت به تاریکخانه آن تابیده و آشکار شود، به علاوه مواردی که امکان حضور در عرصه عمومی را اصلا نیافت، و بر سر آن معاملات پشت پرده صورت گرفت تا مخفی بماند، همه از نتایج کارنامه شخص آقای «هاشمی» است.
آقای «هاشمی» در یک رفتار خود معصوم پنداری، هیچگاه حاضر نشد که حتی بعد از آشکار شدن این زخم‌ها یک عذر‌خواهی خشک و خالی از افکار عمومی داشته باشد.
 ماجراجویی‌های امروز آقای «احمدی‌نژاد» در سطح بین‌المللی و جهانی ادامه‌‌ همان رفتار و ادبیات آقای «هاشمی» است. گمان نمی‌کنم مردم ایران فراموش کرده باشند که در دوره ریاست‌جمهوری ایشان، رسانه ملی هر از گاهی یک مصاحبه رادیو تلوزیونی ترتیب می‌داد، تا ایشان به دنیا اعلام کند که ایران در حال پیشرفت‌های عمیق علمی و فنی است و به زودی در تمام زمینه‌ها به خودکفایی لازم خواهد رسید.
 این البته جدای از فرصت خطبه‌های نماز جمعه تهران بود که دستکم ماهی یکبار در اختیار ایشان بود تا تبلیغ پیشرفت و موفقیت‌هایی را بکند که سال‌ها بعد روز به روز اخبار نتایج ناگوار آن به همه جا مخابره می‌شد. سقوط هواپیمای حامل وزیر، سقوط هواپیمای حامل فرمانده سپاه، سقوط هواپیمای حامل خبرنگاران و... سقوط صداقت سقوط اخلاق سقوط انسانیت.
آقای «احمد‌ی‌نژاد» در این زمینه شاگرد کوچک ایشان است. باور کنید اگر آقای «احمدی‌نژاد» در سخنان محیر‌العقولش به آقای «هاشمی» و دولت او کاری نداشت، تمام خطبه‌های نماز جمعه ایشان تبدیل به تعریف و تمجید از دولت وی و دستاوردهای علمی و فنی و... خصوصا در عرصه هسته‌ای می‌شد.
 «هاشمی» ۳۰ سال این‌گونه ریس بوده‌ است. همانگونه که در دولتش، کسی اجازه احترام گذاشتن به مردم و عذرخواهی و استعفا پیدا نکرد، خودش هم اینکار را بلد نیست. برای «هاشمی» ریاست بر «مجلس‌خبرگان» و «مجمع تشخیص مصلحت نظام» و «دانشگاه‌آزاد» و... از هر چیز مهم‌تر است. از خون «سید‌علی‌موسوی»، از حصر «میرحسین» و «کروبی» و زندان و شکنجه شدن «حمزه‌کرمی». این‌ها برای «هاشمی» در درجه دوم اهمیت هم نیست.
 این‌ها اگر کمترین اهمیتی برای هاشمی داشت. بلافاصله بعد از کودتای انتخاباتی خرداد ۸۸ و در اعتراض، همچون شیخ‌شجاع، از تمام مناصب دولتی استعفا می‌داد.
نتیجه تهدید به استعفای آن قابل تصور است. عقب‌نشینی حسابی رهبر درمقابل او. اما چون برای او اهمیت نداشت، از این اهرم فشار استفاده نکرد و ماند تا یکی یکی، در حالی که باور نمی‌کرد از تمام سمت‌ها برکنار شود و تمام اهرم‌ها را از دست بدهد.
 این سمت‌ها بعد از آن اتفاقات، برای او، نه تنها نانی نداشت، بلکه به راحتی نشان داد که «هاشمی» فرصت‌طلب خوبی هم نیست.
شکی نیست که مجموعه حاکمیت طی سه سال گذشته، جنایاتی مرتکب شده‌اند که با روشن‌تر شدن ابعاد آن در آینده‌ای نزدیک، هرکس دستی از دور هم بر آتش این حاکمیت داشته، شرمسار خودش خواهد بود. خنک آن قوم که چنین روز و روزهایی را پیش‌تر از این پیش‌بینی نموده و برای خود کنج حصر و زندانی خریدند تا فردای روزگار شرمنده مردم و تاریخ و سرافکنده روزگار نباشند.
آخرین اهرم فشار و تکیه‌گاه «هاشمی»، نماینده تام‌الاختیار و جانشین اصلی و کپی برابر اصل اوست که با چمدان اطلاعات ایشان در لندن درس حقوق می‌خواند تا در موقع لزوم و ظاهرا روز مبادا چمدان خود را بگشاید.
چمدان جادویی اطلاعاتی که «هاشمی» به انتظار معجزه آن، آرام نشسته است، اما خبر ندارد که محتوای آن چمدان خیلی پیش‌تر از‌ این‌ها سوخته و از درجه اعتبار ساقط شده‌است.
همانگونه که امضای ایشان پای حکم ریس جدید دانشگاه آزاد.(+)
پانوشت:
۱ـ اخلاق خدایان- دکتر‌عبدالکریم سروش - مقاله آزادی چون روش- انتشارات حکمت تهران ۱۳۸۴(+)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۱۲
علی مصلحی

آقای جعفریان! آب جوی از ده بالا گل بود

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۰۹ ب.ظ

آقای «جعفریان» آب این جوی از ده بالا گل می‌آید

مرحوم «حسین منزوی» که جاودانه شد، «محمدحسین‌جعفریان» شاعر جانباز و حزب‌اللهی، یادداشتی نوشت که در ‌‌نهایت انصاف، حق کلمه را در مورد خداوندگار بزرگ غزل ادا نموده بود.
 «محمد‌حسین جعفریان» شاعر خوبی است. انسان منصفی هم هست. انصاف و تعادل مبنای رفتار رسانه‌ای و هنری او بوده است. نمونه‌اش همین یادداشت منصفانه که او در مورد مرحوم «منزوی‌» نوشته بود.
 همین روحیه تعادل باعث شده، جایگاه او همیشه در میان همه طیف‌ها محترم بماند و مورد احترام. هم «مسعود‌دهنمکی» شعر او را برای ترانه تیتراژ فیلمش انتخاب کند و دوست داشته باشد، هم «ابراهیم‌نبوی» به او و هنرش نگاه تحسین‌برانگیز توام با احترام داشته باشد. (+)
 «جعفریان» آدم باتقوایی است. یک پایش را در راه خدا داده است و در سراسر این سال‌ها با مناعت طبع و قناعت به زندگی ساده خود مشغول بوده و دردمندانه تلاش نموده تا پاس «کلمه» را تا بدانجا که در توان دارد، داشته باشد و پاس عقیده و حرمت گل ومهربانی را.
اما سخت است آدم برسفره بی‌ادبان گاهی مهمان شود و خوی آن‌ها در وی بی‌تاثیر باشد و در ایمان آدم رخنه نکند.
 اینکه «جعفریان» تلاش داشته است جانبداری تمام، از هنر مدرن نداشته و گاهی هم به دوستان دیروز جبهه و جنگ خود، توجه داشته، و به آن‌ها هم حرمت بگذارد، درست! اما اینکه در برقراری رفاقت و سلام و علیک با بی‌ادبان و دریده‌گان از آن جمع، حرمت خود را فراموش نموده و هم‌خوی و همزبان آن‌ها شود، درست نیست. و صد البته که اگر از این غفلت خطایی سر زد، سکوت در برابر آن نادرست‌تر.
 «مسعود‌دهنمکی» که بدزبانی و بی‌احترامی او به ساحت هنر و قلم و کلمه، نیازمند توضیح و معرفی نیست، در یک اقدام غیر اخلاقی و غیر قانونی ظاهرا، از شعر آقای «جعفریان» در تیتراژ فیلم خود استفاده می‌نماید. این مسئله شاعر را به اعتراض وا‌ می‌دارد.
اما بی‌اعتنایی «دهنمکی» به اعتراض شاعر باعث شده تا او در یک غفلت آشکار، همرنگ و رفتار غیراخلاقی چماق‌ به دستان شده و در یک مصاحبه اعتراضی، اخلاق را فراموش و به یک انسان بی‌تقصر و بی‌خبر و بی‌ربط به این قضیه بی‌احترامی نماید.
 اینکه «دهنمکی» با خانم «هدیه‌تهرانی» و سایر بازیگران فیلمش چه رفتاری داشته، به خود آنها و چهارچوب و محدوده حرفه‌ای و کاریشان مربوط است و آقای «جعفریان» حق ندارد با اشاره به آن و بدون توجه به حقوق شهروندی وی، حقوق پایمال شده خود را از آقای «دهنمکی» مطالبه نماید.
 ادبیات زشت نهفته در مصاحبه آقای «جعفریان» و اشاره «کاش با جانبازان مثل هدیه تهرانی رفتار می‌کرد» به طرز آشکاری، از عمق نگاه ابزاری، جنسی و حقیرانه ایشان به «زن» حکایت می‌کند.
 جای تعجب بسیار است، در حالی که همراهان متعصب ایشان بردن نام همسر خود در ملاءعام را منکر دانسته و از آن اجتنتاب می‌کنند و در صورت ناچاری، با عناوین سخیف «مادر بچه‌ها» و «منزل» و «ضعیفه» و... یاد می‌کنند، چگونه ایشان به خودش اجازه داده‌ این‌گونه بی پروا به نام یک زن اشاره کند؟ اشاره‌ای که تلویحا کارگردان را متهم به تفاوت نگاه جنسیتی و تزلزل شخصیت می‌کند.
ریشه این‌گونه بد‌اخلاقی‌ها از امثال آقای «جعفریان» و «سلحشور» را باید در جای خود و به موقع بررسی نمود، اما اینکه آقای «جعفریان» درباره ریشه ناملایمات و نابسامانی‌های موجود جامعه تلاش می‌نمایند، فرافکنی نموده و آدرس اشتباهی بدهند ظاهرا حکایت از آن دارد که داوطلبانه خود را به خواب زده‌اند تا زحمت جامعه برای بیدار کردنشان به جایی نرسد. البته دور نیست زمانی که خواب ماندگان غفلت و خواب‌زدگان، پریشان از خواب خواهند پرید.
مرتبط: 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۰۹
علی مصلحی

فضل‌الله صلواتی تاوان تقوی

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۱۶ ب.ظ

«فضل‌الله‌صلواتی» و تاوان تقوی

«فضل‌الله‌صلواتی» ممنوع‌الخروج شد.(+) شاید خیلی مهم نباشد. خیلی‌ها در این کشور ممنوع‌الخروج‌اند. «خاتمی» ریس‌جمهور سابق ایران ممنوع‌الخروج است. این به خودی خود خیلی مهم نیست. اما گمان می‌کنم ممنوع‌الخروج بودن با ذات آزادی، و با اصول مصرح قانون اساسی که آزادی انتخاب را حق انسان می‌داند و جزء حقوق اساسی او طبقه‌بندی و تعریف نموده در تعارض باشد.
شاید بتوان گفت دولت یا افراد عموما، این حق و اجازه را دارند که برای خود حریمی بر اساس قانون تعریف نموده، و دیگران را از «ورود» به آن ممنوع و محروم نمایند. دولت‌ها می‌توانند مرزهای جغرافیایی شناخته شده کشور متبوع خود را، به عنوان حریم خود تعریف، و ورود فرد یا افرادی را به آن حریم براساس منافع ملی و ظرافت‌های خاص امنیتی ممنوع نمایند.
اما «ممنوع‌الخروج» بودن فرد یا افرادی از کشور، یا از یک حریم عمومی، در حالی که فرد هیچ جرمی مرتکب نشده یا تحت پیگرد و تعقیب قضایی پرونده‌ای نیست که بیم فرار از تحمل محکومیت آن جرم و یا تامین خسارت احتمالی که به فردی وارد نموده، به نظر می‌رسد در قانون و عرف محلی از اعراب نداشته باشد.
به عبارت ساده‌تر فرد یا خطایی مرتکب شده، که باید بر حسب شکایت فردی خاص، و یا اگر آثار آن خطا متوجه عموم باشد، بر اساس اعلام جرم دادستان به جریمه، شلاق یا زندان محکوم شده باشد که در این صورت قرار گرفتن در چهارچوب زندان خود حکم ممنوع‌الخروجی را دارد. یا خطایی مرتکب نشده و آزاد است و قصد مسافرت یا مهاجرت یا جلای وطن دارد. در این‌صورت حق اوست که به شرط وجود شرایط ورود به مکان مقصد، از حریم فعلی بدون هیچ مانعی خارج شود.
اما شاید احتمال نکته پوشیده‌ای را بتوان در این میان سراغ کرد و آن اینکه بیم آن باشد که شخص ممنوع‌الخروج حامل اسراری باشد، که افشای آن‌ها می‌تواند برای امنیت ملی مخاطره‌آمیز باشد و احتمال آن وجود دارد که در خارج از مرزهای کشور، بیگانگان فرد مورد نظر را با استفاده از اهرم‌هایی تحت فشار قرار داده و ایشان قادر به مقاومت نبوده و اسرار را فاش نماید. حالا به قول معروف، باید چهار‌پا آورد و باقلی بار کرد. پس علاج واقعه را پیش از وقوع نموده و شخص صاحب اسرار را از قرار گرفتن در معرض چنین خطری دور می‌نمایند و امنیت ملی هم بازیچه بیگانگان نشده‌است.
دکتر «فضل‌الله‌صلواتی» استاد دانشگاه، شاعر، و از مبارزین و زندانیان برجسته قبل از انقلاب است. از تباری روحانی و اهل علم و تقوی و داماد استاد علامه  مرحوم «محمدتقی‌جعفری».
ایشان از معدود مبارزان و یاوران انقلاب است که هیچگاه حاضر نشد، از حمایت و همراهی و تقلید از فقیه عالی‌مقام حضرت‌ آیت‌الله «منتظری» دست کشیده و از او جدا شود. تاوان این همراهی را هم سخت پرداخت. چه در دولت سازندگی، چه اصلاحات و البته که مشخص است در دولتین نهم و دهم سرنوشت این دوستی و همراهی چیست.
دکتر «صلواتی» به همین دلیل که هیچگاه حاضر نبود بر سر آرمان‌های خود با کسی یا گروهی معامله کند، به استثنای سالهای آغازین بعد از پیروزی انقلاب، دیگر هیچگاه، حق شرکت در هیچ انتخابی را نیافت و در تمام این سال‌ها، از حضور در تمامی عرصه‌های اجرایی و قانون‌گذاری و قضایی، داوطلبانه محروم ماند. با این وصف ایشان نمی‌تواند از درون حاکمیت به اسراری دسترسی داشته باشد و هیچ کانالی هم برای دستیابی به اسرار مگوی حاکمیت در اختیار نداشته است. چه اینکه هم خودش هم مرجع و مرادش، مرحوم آیت‌الله «منتظری» از سال‌ها پیش مردود و مطرود نظام شناخته می‌شده‌اند.
با این حساب، ایشان نمی‌تواند حامل اسراری باشد که افشا شدن آن آنطرف حریم و مرز حاکمیت موجود، امنیت آن‌ها را به خطر اندازد. از طرف دیگر آقای «صلواتی» تا همین چند سال پیش بار‌ها و بار‌ها به خارج از ایران مسافرت نموده و اگر قرار بود گرفتار شود و اسراری لو دهد، یا معامله‌ای در کار بود، باید در مسافرت‌های قبلی اتفاق می‌افتاد. از این منظر ایشان امتحان خود را پس داده‌است. برغم همه این‌ها برای آنانکه شاید میزان پایداری بر سر ایمان و اصول یاران واقعی انقلاب را نمی‌دانند، ذکر خاطره‌ای شنیدنی در مورد استاد «صلواتی» و مقاومت دلیرانه او در برابر شکنجه‌های سنگین ساواک، از زبان فرزند او شاید خالی از فاید نباشد تا میزان انصاف و مدارای مدعیان را هم نشان دهد.
«فریدصلواتی» فرزند هنرمند استاد در خاطره‌ای می‌نویسد:
«... شبی در لبنان در یک رستوران مهمان بودیم. جمعی از دوستان آنجا بودند و شخصی بلند شد و همه را به هم معرفی کرد. به من هم که رسید گفت. آقای «فریدصلواتی» و گذشت. شام را که خوردیم با مهمان‌ها مشغول بحث و گفتگو شدیم. درهمین حین یکی از گارسون‌ها آمد و دست بر روی شانه من زد و گفت: می‌توانم چند دقیقه وقتتان را بگیرم؟ با تعجب گفتم: با کمال میل، بفرمایید. و با هم شروع به قدم زدن وسط حیاط کردیم. این آقای محترم ناگهان ایستاد و رو به من کرد و گفت: داشتم از مهمان‌ها پذیرایی می‌کردم یک وقت شنیدم که شما را با نام «فریدصلواتی» معرفی کردند،... همینطوره؟ با تعجب گفتم: بله چطور؟ مگه شما ایرانی هستید؟ ایشان گفت: بله ایرانی هستم، جسارت نباشه می‌توانم سوال کنم آیا شما شخصی به نام دکتر «فضل‌الله‌صلواتی» را در اصفهان می‌شناسید؟ راستش کمی جا خوردم... گفتم: چطور مگه؟ گفت: به من بگویید ایشان را می‌شناسید یا نه؟ گفتم: بله، ایشان پدر من هستند.
ناگهان رنگش عوض شد و چند ثانیه‌ایی ایشان به من خیره شد و سپس سرش را پایین انداخت و با خود گفت: چقدر این دنیا کوچک است. من باید کجا پسر دکتر «صلواتی» را ببینم...
گفتم مگر شما پدر مرا می‌شناسید؟ رویش را به من کرد، دیدم بغضی گلویش را گرفت و گفت: پسرم، من ۴۵ سال پیش شکنجه‌گر پدرت درکمیته مشترک تهران بودم و اگر هم نام ایشان را به یاد دارم برای اینه که آنقدر ایشان را شکجه کردم دریغ از اینکه نام یک نفر را لو بدهد. ببین حالا روزگار با من چکارکرده است که باید با پسر او برخورد کنم و خاطرات وحشتناک آن دوران برایم تداعی شود. به راستی من باید تاوان اشتباه کاری‌های چه کسی را پس دهم؟ دیدم بنده خدا شروع کرد به گریه و دائم از من و پدرم حلالیت می‌طلبید.
به اتفاق دوستان، رستوران راترک کردیم... یکی از دوستان از من سوال کرد که: فرید! فلانی با تو چکار داشت؟ من هم قضیه را برای برایش شرح دادم و گفتم: مگه شما این آقا را می‌شناسید؟ دوستم گفت: آره بابا طرف سالهاست که اینجا کار می‌کنه، در ضمن زندگی دردناکی هم داره. همه خانوادش متلاشی شدن بعد از انقلاب با زن و دختر و پسرش از ایران فرار کردن سوریه و از آنجا به اسراییل رفتن و در به در به دنبال کار می‌گشته تا در یک فاحشه‌خانه مشغول کار می‌شه سال‌ها آنجا بوده ودر آنجا عاشق یک فاحشه می‌شه و زنش قضیه را می‌فهمه و طلاق می‌گیره و مجبور می‌شه دختر و پسرش رو خودش بزرگ کنه. به مرور بچه‌هاش بزرگ می‌شن و متاسفانه دخترش در‌‌ همان فاحشه‌خانه مشغول کار می‌شه و یک روزهم پی می‌بره که پسرش جذب کلوپ‌های همجنس‌گرایان شده‌است و این مرد تا این مسائل را می‌بیند وضعیت روحیش به هم می‌ریزه و از اسرائیل خارج می‌شه و به لبنان کوچ می‌کنه، حالا هم در همین رستوران گارسونی می‌کنه.
به دوستم گفتم تنها زندگی می‌کنه؟ دوستم گفت: نه با دو تا بچه‌های دخترش که از راه نامشروع به دنیا آمدند.»(+)
دکتر صلواتی مبارز خستگی‌ناپذیر و زندان و شکنجه‌دیده قبل از انقلاب، و از بانیان اصلی و صاحبان عمده «دهه‌فجر» دقیقا در‌‌ همان ایام، به‌‌ همان بهانه‌های واهی که دلیل رد صلاحیت او در انتخابات بوده و بار‌ها بار‌ها آزار را برای او و خانواده‌اش به دنبال داشته، ممنوع‌الخروج می‌شود.
اما همچنانکه در برای آن مامور ساواکی معذور شکنجه او بر پاشنه رضایت و سلامتی نچرخید، برای مامورین معذور و ماجور امروز هم بر‌‌ همان پاشنه نخواهد چرخید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۱۶
علی مصلحی

شاه درون‌مان را بیرون کنیم

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۴۰ ب.ظ

انگاره‌ای هست که معتقد است: ایرانی‌ها خوب می‌دانند چه نمی‌خواهند، اما در مقابل اصلا نمی‌دانند چه می‌خواهند.
نمونه دم‌دستی و ملموس آن همین ریس‌جمهور امروز کشور آقای «احمدی‌نژاد» است که امروزه کاملن مشخص‌شده که دیگر هیچ‌کس او‌را نمی‌خواهد. شواهد هم نشان می‌دهد که حاکمیت هم به‌زور او را تحمل می‌کند تا دوره ریاست‌جمهوریش سر‌آید.

اما خود همین ریس‌جمهور‌شدن آقای «احمدی‌نژاد» ثمره‌‌‌ همان انگاره و خصلت ایرانی است. یعنی انتخاب آقای «احمدی‌نژاد» ثمره نخواستن آقای «هاشمی» بود نه خواستن ایشان.
به عبارت به‌تر، در آن انتخابات به‌جای آقای «احمدی‌نژاد» هر کس دیگری هم رقیب آقای «هاشمی» بود رای می‌آورد. چون مردم «هاشمی» را نمی‌خواستند.

این خصلت باعث‌شده که جماعت ایرانی همیشه در حال «نخواستن» و اخراج و حذف و نفی و امثال آن باشد و همیشه بهانه شادی‌اش تحقق یکی از این موارد منفی.

شاه رفت ۳۵سال پیش در چنین روزی، بیش از ۹۰ درصد مردم ایران از رفتن شاه شادمان بودند.
به جرات می‌توان گفت بسیار کم‌تر از ۱۰ درصد از این رفتن اندوه‌گین بودند یا می‌توانستند حدس بزنند که این رفتن ــ فارغ از شخصیت منفی شاه و خاندان پهلوی ــ آبستن چه زیان‌هایی برای کشور است. به همین دلیل بیش‌ترین وقت و سرمایه و انرژی مثبت عمومی ناشی از رفتن شاه به جای آن‌که صرف ساختن شرایط مساعد و به‌تری از شرایط زمان شاه شود، صرف جشن و شادمانی برای این رفتن شد.

دست‌ِ‌کم ۴ سال طول کشید تا با سروصدای هواپیماهای جنگی ارتش عراق در آسمان ایران و اشغال بخش قابل ملاحظه‌ای از خاک کشور، تازه جماعت سرمست از رفتن شاه به خود آیند و هوش‌یار شوند که زنگ شادی تمام شده‌است.

همین خصلت است که وقتی شاهی را از کشور خود بیرون می‌کنند، هر شهروندی به‌تنهایی خود را به‌ترین شخص می‌داند که لیاقت دارد بر تخت خالی شاه بنشیند. در چنین فضایی ما یک تخت خالی داریم و به عدد شهروندان کشور شاه. و از آن‌جا که دو شاه در یک اقلیم نگنجند، بسیار سخت می‌شود گنجانیدن مثلا ۵۰ میلیون شاه در یک تخت.

بنابراین تمام وقت و انرژی و هم و غم و سرمایه‌های یک کشور، به جای آن‌که صرف پیش‌رفت و دانش و تعالی در همه حوزه‌ها شود، صرف این نبرد فرسایشی بر سر سهم از تخت شاه می‌شود.

این می‌شود که بعد از ۳۵ سال، تازه یادشان می‌آید که ۲۶ دی‌ماه ۵۷ شاه رفت، اما شاهی و ادعای ظل‌اللهی و سایه خدا بودنش را با خود نبرد و برای ما به یادگار گذاشت.

هنر من تنها دست‌گذاشتن بر نقطه ضعف و برجسته‌کردن آن به قصد بذر یاس و ناامیدی پاشیدن نیست. من خود نیز عضوی از همین جمعیت هستم و اگر ادعای سهم‌الارث و پادشاهی‌ام، از این جماعت بیش‌تر نباشد، کم‌تر نیست. اما مهم این‌َست که تا زمانی که ما درد را نشناسیم، فکر درمان اصلا وجود ندارد.
درمان زمانی معنا پیدا می‌کند، که بیمار درد را در وجود خودش متوجه بشود. مرحله بعد نوبت پزشکان و متخصصان امر است که کمک کنند، باد «شاهی» و ادعای میراث پادشاه از کله ما خارج شود.

۳۵ سال پیش در چنین روزی «محدرضا شاه پهلوی» به قول خودش به قصد درمان و استراحت از ایران رفت. هم درمان شد، هم استراحت کرد. به نظر می‌رسد زمان آن رسیده‌باشد که میراث معنوی برجای‌مانده از او و خاندانش هم به استراحت بروند.

ما هر کدام در درون خود یک «شاه» داریم و بالقوه آرزوهای بلند و دور و دراز بر تخت نشستن. برخیزیم به بیرون‌کردن شاه درون خودمان.
این نوشته در جرس این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۱۵:۴۰
علی مصلحی

ایران جای خوانندگان لس‌آنجلسی هست

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۰۴ ب.ظ

بالاخره بعد از تکذیب و تصدیق چندباره، و پس از تهدید و تشرهای ویژه در خطبه‌های نماز جمعه تهران ــ که نمایاننده نظر مذهبی و رسمی نظام تلقی می‌شود ــ نسبت به احتمال حضور خوانندگان «لس‌آنجلسی» در ایران، «حبیب محبیان» خواننده تقریبا مشهور لس‌آنجلسی در ایران مجوز فعالیت دریافت نمود و قرار است اولین آلبوم خود را روانه بازار موسیقی ایران نماید.

تابستان ۸۴ که تازه نتایج انتخابات اعلام شده و «احمدی‌نژاد» به عنوان ریس‌جمهور بعدی مشخص شده، اما هنوز رسما ریس‌جمهور نشده بود، «مهدی کلهر» مشاور هنری ایشان، در سخنانی، از تمایل «احمدی‌نژاد» برای آزادی ورود خوانندگان ایرانی که از ایران رفته و در کشورهای دیگر بویژه آمریکا زندگی و فعالیت هنری و موسیقیایی داشتند صحبت نمود.

این سخنان واکنش سریع و منفی در سطوح بالای حاکمیت را به دنبال داشت، و متعاقب آن «احمدی‌نژاد» مجبور شد رسما اعلام کند که آنچه از زبان خودش بشنوند، مواضع رسمی اوست. سخنی که حکم کذب بودن ادعای معاون هنری وی را داشت.

در سال اول دور دوم ریاست‌جمهوری آقای «احمدی‌نژاد»، مجددا زمزمه‌ها و شایعاتی دال بر حضور «حبیب محبیان» به ایران، و به دنبال آن چند خواننده لس‌آنجلسی دیگر بر سر زبان‌ها افتاد.
حتی شایعاتی حضور «نصرالله معین» و «بیژن مرتضوی» در ایران را مسجل اعلام می‌کرد. اما به غیر از «حبیب» که حضور رسمی و بدون اشکال او در ایران توسط یک مجری سابق صداو سیما تایید شد، خبری از حضور دو خواننده دیگر در ایران نشد. البته چند مدت بعد آن‌ها خبر حضورشان در ایران را تکذیب نمودند.

 این‌که چرا در هنگام داغ‌بودن تنور شایعه حضور در ایران، چنین تکذیبی صورت نگرفت و با آن فاصله اتفاق افتاد، عده‌ای را بر آن داشت که احتمالا این شایعه با هماهنگی خود آ‌ن‌ها، و البته جریاناتی پشت‌پرده در دولت، مطرح شده تا به کمک آن، واکنش افکار عمومی و مقامات جمهوری اسلامی در سطوح عالی، مورد سنجش قرار گیرد. اگر واکنش منفی و سنگینی در پی نداشت، جامه واقعیت و تصدیق بپوشد و در غیر این‌صورت داستان از ریشه تکذیب و به زمان دیگری موکول شود.
احتمالی که به شق دوم منجر شد و واکنش منفی و شدید نظام را به دنبال داشت.

«احمد خاتمی» خطیب موقت جمعه تهران که قاعدتا واکنش به چنین اخباری به ایشان محول می‌شود، در خطبه‌های نماز جمعه تهران رسما و باشدت نسبت به چنین احتمالی هشدار داد و گفت: «ایران جای خوانندگان لس‌آنجلسی نیست.»
شاید تنها نتیجه این واکنش این بود که مجوز فعالیت «حبیب محبیان» که حالا حضورش در کشور تایید شده بود به تاخیر افتاد و او ترجیح داد تا اطلاع ثانوی که آب‌ها از آسیاب بیفتد، آفتابی نشود. این شرایط البته فرصت را برای او مهیا کرد تا کمی به‌تر و پخته‌تر روی برنامه‌هایش تمرکز نماید و خود را برای روزی که ایران جای خوانندگان لس‌آنجلسی بشود، آماده نماید.

این روز اما زیاد زمان نبرد و در کم‌تر از ۴ سال، حالا رسانه‌های رسمی خبر از صدور مجوز خوانندگی برای «حبیب محبیان» می‌دهند که دستِ‌کم سه دهه لس‌آنجلسی و لس‌آنجلس‌نشین بوده است.
فارغ از این‌که چه زود آب‌ها از آسیاب افتاد و چه زود این‌که ایران جای خوانندگانی این‌چنین نیست، به‌زودی به فرموشی سپرده شد، نکته قابل توجه در برنامه‌های آقای «حبیب محبیان» آنست که ایشان قرار است در برنامه‌هایش از همکاری یک هنرمند ایرانی هم بهره‌مند باشد و نکته آن‌جا قابل‌توجه‌تر می‌شود که بدانیم، این هنرمند کسی نیست جز آقای «سمیر زند» یعنی‌‌ همان فرزند آخرین آیت‌الله «خزعلی» که اگر در تعیین شرایط حضور لس‌آنجلسی‌ها در ایران سخت‌گیر‌تر از «احمد خاتمی» نباشد، مطمئن آسان‌گیر‌تر نیست.
این نوشته در راه دیگر این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۱ ، ۱۴:۰۴
علی مصلحی

آیت‌الله «خمینی» آن‌گونه که بود

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۵۸ ق.ظ

در زمان حیات آیت‌الله «خمینی» در دهه شصت، ماهنامه «پاسدار اسلام» در سرفصلی با عنوان «سرگذشت‌های ویژه از زندگی امام خمینی» از زبان هم‌راهان وی، خاطراتی را نقل و منتشر می‌نمود.
مجموعه این خاطرات پراکنده به شکل کامل‌تر، به‌علاوه بعضی از خاطرات دوران قبل از انقلاب آن مرحوم، بعد‌ها توسط «محمدحسین رحیمیان» یکی از اعضای دفتر وی، در قالب ده فصل به‌عنوان «یاد‌ها و یادداشت‌هایی از زندگی امام خمینی» با نام «در سایه آفتاب» تدوین و منتشرشد که تاکنون ۱۱بار تجدیدچاپ شده و به چند زبان زنده دنیا نیز ترجمه شده‌است.

در قسمتی از این خاطرات درباره یک تابلویی نقاشی منسوب به دوران نوجوانی پیامبر اسلام و واکنش آیت‌الله «خمینی» به آن تابلو، نویسنده داستانی را نقل می‌کند که شنیدنی و قابل‌توجه، و از طرفی، نیازمند تجدید نظر جدی در بلندمرتبه‌سازی‌های کاذب از آن مرحوم، ناشی از قضاوت‌ها و برداشت‌های سطحی، در سایه روشن‌شدن بعضی از مسائل است.

«رحیمیان» می‌نویسد: «یک تابلوی نقاشی از چهره منسوب به دوران نوجوانی پیامبر(ص) برای حضرت امام به دفتر آوردند. مدتی نسبتاً طولانی، در دفتر ماند و در این‌که خدمت امام ببرم، آیا خوش‌َشان می‌آید یا خیر، تردید داشتم. به تصور قیاس با عکس‌های نقاشی‌شده از پیغمبر(ص) و حضرت امیر(ع) که نوعا به‌دلیل نامربوط‌بودن آن‌ها مورد توجه اهل معنی قرار نمی‌گیرند. ولی به هر حال، تصمیم گرفتیم برای ادای امانت، آن‌را نزد معظم‌له ببریم. تابلو به‌دست این‌جانب بود که متوجّه شدم حضرت امام به آن خیره شده‌اند. گفتم: این عکس معروفی است که منسوب به پیغمبر اکرم(ص) است و متوقّع بودم که طبق معمول، در بسیاری از موارد بفرمایند: “ببرید”؛ ولی بدون تأمل فرمودند: “بگذارید اینجا”. و اشاره کردند به طرف بالای اتاق‌ِشان. تابلو را در کنار دیوار گذاشتم. روز بعد که مشرف شدیم، عکس را در اتاق ندیدیم و دیگر اطلاعی از آن نداشتیم که چه شده‌است و بعد از مدتی که حضرت امام، دچار بیماری قلبی جدیدی شدند، بعد از بیمارستان به خانه منتقل شدند و طبعاً برای مدتی به محل و اتاقی که هر روز برای کار‌ها و ملاقات تشریف می‌آوردند، نیامدند. به‌همین جهت، ما برای اولین‌بار، برای انجام‌دادن کار‌های‌ِمان به اتاق اصلی – که محلّ زندگی شخصی امام بود -، مشرّف شدیم. اولین چیزی که در آن اتاق توجّه ما را جلب کرد، ‌‌‌‌ همان تابلو بود که در آن‌جا قرارداده شده بود آن هم در نقطه‌ای که درست روبه‌روی امام و مقابل تختی بود که ایشان روی آن می‌نشستند و سرانجام، این عکس تا آخر زندگی ایشان در آن مکانْ باقی بود. این عکس، تا آن‌جا مورد علاقه امام (ره) بود که برای آزمایش شخصی که مدعی ارتباط با امام زمان(عج) بود، یکی از سه موضوع سؤال آن حضرت برای کشف حقیقت بود و هم‌چنین شنیده‌شد که غزل معروف: “من به خال لبت‌ ای دوست گرفتار شدم…” را حضرت امام، تحت‌تأثیر شِمای این عکس سروده‌اند. گرچه ظاهرا عامل اصلی علاقة حضرت امام به این عکس، انتساب آن به رسول اکرم(ص) و احتمال آن‌که بر حسب نقل، اصل آن به وسیله راهبی که آن حضرت در مسیر مسافرت به شام، به او برخورد کرده، ترسیم شده باشد، لیکن گوئی که حضرت امام در این عکس چیزی فرا‌تر از یک احتمال ضعیف تاریخی را یافته بودند.»

آقای «رحیمیان» با این قرینه که «عکس‌های نقاشی‌شده از پیغمبر (ص) و حضرت امیر (ع) که نوعا به دلیل نامربوط بودن آن‌ها مورد توجه اهل معنی قرار نمی‌گیرند»، ضمن توجه مخاطب بر «اهل معنی بودن» آیت‌الله «خمینی» و تاکید بر اشاره وی که: «گفتند «بگذارید این‌جا» و روایت‌ها و نیت‌خوانی‌های بعدی که: «عکس مورد علاقه امام» و «ابزار آزمایش شخصی که مدعی ارتباط با امام زمان بود» و «منبع الهام آن مرحوم برای سرودن غزل معروف»، تصریح می‌کند که این عکس با آن نقاشی‌ها تفاوت اساسی دارد و یک عکس معمولی نیست.

آقای «رحیمیان» خودش نیز قبل از این نیت‌خوانی و قضاوت، تحت تاثیر قرارگرفته به‌طوری که هنگام تحویل آن به آیت‌الله «خمینی» آن‌را این‌گونه معرفی می‌کند: «این عکس معروفی است که منسوب به پیغمبر اکرم(ص) است.»

تصویر جوان تونسی از قاب دوربین عکاس جمهوری چک (راست)، بازسازی آن (وسط) و انتشار عمومی آن به نام پیامبر (چپ)

این خاطره مربوط به سال‌های پایانی حیات آیت‌الله «خمینی» و دستِ‌کم ۲۵ سال پیش است.
۲۵سال پس از آن اتفاق و آن قضاوت‌های سطحی و نیت‌خوانی‌ها، اکنون سایت «شیعه‌آنلاین» در گزارشی پرده از حقیقت آن تصویر برمی‌دارد و روشن می‌کند که آن «نقاشی»، نه‌تنها توسط راهبی که آن حضرت در مسیر مسافرت به شام، به او برخورد کرده، ترسیم نشده، بلکه یک «عکس» و تصویر یک جوان تونسی بوده که توسط یک عکاس دوره‌گرد اروپایی با نام «لهنرت»(Lehnert) تهیه‌شده و بعدها با کمک ابزارهای نوین به آن شکل تبدیل و به‌عنوان تصویر دوران نوجوانی پیامبر اسلام معرفی و روی آن تبلیغ می‌شده‌ است.

اکنون پرسش این‌است که چگونه تصویر یک جوان تونسی از دوربین یک اروپایی به میان کشورهای اسلامی می‌آید، و با نام پیامبر اسلام منتشر می‌شود؟

از طرفی لازم است بررسی شود که چگونه این تصویر جعلی سر از دفتر رهبر ایران در‌می‌آورد و چه کسی این تابلو را برای رهبر انقلاب آورده که رد امانت او آن‌قدر مهم است، که باید ادا شود.
 شکی نیست که صاحب این امانت باید حتما آدم مهمی باشد، که نمی‌شده از ادای آن به‌سادگی صرف‌نظر کرد.

گذشته از همه این‌ها، عموما تصویری که امثال آقای «رحیمیان» تلاش می‌کنند از آیت‌الله «خمینی» معرفی کنند، آن‌گونه که بعضی از خاطرات آن مرحوم نشان می‌دهد، مورد تایید خود وی نیز نبوده‌است. تصویر آدمی که شدت «اهل‌معنی‌بودن» او آن‌قدر وسیع است که می‌تواند از ورای یک تصویر صحت و سابقه تاریخی آن را تشخیص‌داده و تحت تاثیر آن شعر بسراید، همه بلندمرتبه‌سازی‌های خیالی و افسانه‌بافی‌های امثال آقای «رحیمیان» است.

این بلند‌مرتبه‌سازی‌ها در به‌ترین حالت، حکم دفاع بدی را دارد که اگر قادر به دفاع منطقی از شخصیت آیت‌الله نباشد، حکم حمله به آن مرحوم را داشته و تخریب وی را به‌دنبال دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۱۱:۵۸
علی مصلحی

اگر از دیوار سفارت بالا نمی‌رفتند

شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۲۶ ق.ظ

چندى پیش در بخشى از مناظره آقایان «حسین شریعتمداری» و «ابراهیم اصغر‌زاده» که به‌مناسبت ۲۴ آبان از تلویزیون جمهورى اسلامى پخش شد، آقاى «اصغر‌زاده» گفته‌است: من باید برای نسلی که به اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا معترض است، توضیح بدهم که اگر آن اتفاق نمی‌افتاد، وضع بسیار بد‌تر از این بود که الان هست. (نقل به مضمون)

 به عبارت ساده‌تر، آقای «اصغرزاده» این‌گونه تشخیص داده‌اند که اگر ساکت باشند و در مقابل اتفاقاتی که نه حدس می‌زده‌اند، بلکه یقین داشته‌اند در داخل سفارت در شرف وقوع است،اقدامی نکنند، اوضاع کشور و مردم ایران بسیار خراب خواهد شد. لذا ساکت ننشسته و با آن اقدام خودشان ــ یعنی بالارفتن از دیوار سفارت و ورود غیرقانونی، و گروگان گرفتن کارمندان آن‌جا ــ جلوی یک مجموعه اتفاق بد را گرفته‌اند.

 در‌‌ همان زمان که این اتفاق افتاد، مجموعه دولت موقت و در راس آن مرحوم مهندس «بازرگان» به شدت با این اقدام مخالفت کرده و طی یک دوره کوتاه هم تلاش نمودند با اقدامات دیپلماتیک  در سطح بین‌المللی و هش‌دارهایی، کمی شرایط را به نفع نظام و مردم تعدیل نمایند و جلو مخاطرات احتمالی را بگیرند. اما وقتی متوجه شدند و مشاهده کردند در سایر رده‌های نظام و شوراى انقلاب، اراده‌ای برای این کار و قبول نظرشان وجود ندارد، از آن منصرف شدند و نهایتا هم منجر به استعفای ایشان از دولت موقت شد.

 تا این‌جا دو نوع احساس خطر داریم: یک نفر از نمایندگان اشغال‌کننده سفارت اعلام می‌کند؛ احساس یک خطر بزرگ و حتی بزرگ‌تر برای مردم و کشور می‌کرده، و برای دفع آن خطر به اشغال سفارت یک کشور و گروگان‌گرفتن کارمندان و اعضای آن سفارت متوسل شده.

 دیگر؛ تفکر شخصی که احساس نموده با این اقدام کشور و مردم به ورطه یک هلاکت عمیق دچار خواهند شد که جبران آن اگر کاری غیرممکن نباشد، دستِ‌کم بسیار سخت خواهد بود.

 با این اوصاف و با مشاهده شرایط موجود ۳۰ سال پس از آن حادثه، حق با کدام تفکر و شخص است؟

آیا حال و روز امروز و روزهای سپری‌شده طی این سی سال بر مردم و تحریم و جنگ و عواقب ناگوار بعد از آن و… که  با اطمینان می‌توان گفت اشغال سفارت علت موجده اغلب آن‌ها، یا دستِ‌کم بهانه آن‌ها بوده، خوب است؟ و اگر اشغال صورت نمی‌گرفت بد‌تر از این می‌شد؟
 یا آن‌که نه! اگر این اتفاق صورت نمی‌گرفت، یا آن‌که بلافاصله پس از وقوع به دولت اجازه داده می‌شد تا با سازوکارهای دیپلماتیک، آن را رفع و رجوع کند، اوضاع از این‌که هست به‌تر بود؟

تردیدی نیست که پاسخ این سؤال را باید از مردمی که از نزدیک و با گوشت و پوست و جان خود درد‌ها و مصیبت‌ها را تحمل نموده‌اند شنید. و از طرف دیگر با معیار و محک‌های علمی و کار‌شناسی مقایسه کرد که کشور ایران چه اندازه درآمد دارد و سهم رفاه مردم از این درآمد‌ها چه‌قدر می‌توانسه باشد، و چه‌قدر بوده و سهم هزینه‌های ناشی از این ماجراجویی‌ها چه‌قدر بوده، و آن‌گاه با کسر فایده‌ها از هزینه‌ها می‌توان به یک جواب ملموس و ساده رسید که حق با چه کسی یا چه گروهی است.

 اما با فرض آن‌که پس از جمع و تفریق و کسر هزینه از فایده، بیش‌ترین فایده مادی و رفاهی ملموس، متوجه ماجراجویان و جریان منسوب به آقای «اصغر‌زاده» باشد، آیا این نتیجه نافی ارزش‌ «نیت» و متناقض اصل اخلاقی «هدف وسیله را توجیه نمی‌کند» نیست؟ البته اگر آقای «اصغرزاده» و دوستانشان به این اصل اعتقاد و ایمان داشته باشند. والا می‌توانند مانند اعضای حزب توده یا حزب کمونیست شوروی معتقد به آن باشند که «هدف وسیله را توجیه می‌کند» و خوشحال باشند که زمانی برای هدفی (از نگاه آن‌ها) مقدس به وسیله‌ای نامقدس متوسل شده، و بر بنیادی‌ترین اصول اخلاقی و شرعی و خلاف تمام پروتکل‌های بین‌المللی، به سفارت یک کشور حمله نموده و کارمندان آن‌را به گروگان گرفتند، تا به تصور خود، مانع از وضعیت بدتری برای مردم کشورشان شوند.

اما واقعیت آنست که طی این پروسه نه‌تنها شرع و اخلاق و سابقه دیپلماتیک کشور قربانی شد، بلکه سهم مردم و نظام هم از آن حادثه قرار گرفتن در جبهه‌ای بود که همه دنیا در طرف مقابل آن قرار داشتند و در این نبرد نا برابر، امید و آرزوهاى‌شان بر باد رفت.

شاید اگر آقاى «اصغرزاده» از دیوار سفارت بالا نمی‌رفتند، امروز برادران سپاهیِ دیروزشان به خود اجازه نمی‌دانند خلاف بدیهی‌ترین اصول قانونی و بدون اجازه مقام‌های قضایی به منازل فعالان جنبش سبز وارد شده و آبرو و زندگی‌شان را به گروگان بگیرند.
 منتشرشده در روزنامه الکترونیکی راه دیگر این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۱ ، ۰۹:۲۶
علی مصلحی

فردا را خدا به‌خیر کند

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۱، ۰۴:۱۰ ب.ظ

سهراب مظفر: طی روزهای گذشته، سه نفر که جایگاه‌های ویژه‌ای در کشورمان داشته و دارند، نسبت به وضعیت موجود اعتراض کرده‌اند؛ وضعیتی که البته امروز، «موجود» نشده و سابقه آن به سال‌ها قبل و دستِ‌کم به اوایل انقلاب می‌رسد. شاید بتوان با کمی اغماض گفت؛ اکنون شدید‌تر شده و با توجه به فضای آزاد اطلاعات موجود‌ ــ که دیگر نمی‌توان چهاردیواری بر خبر‌ها کشید و آن‌را محبوس و محدود کرد ــ خبر آن بیشتر به گوش می‌رسد و به چشم می‌آید.

از بین این سه نفر یکی که داغ‌دار فرزند جوان و دلبند خویش است، یک‌سال بر این داغ صبوری نموده و عاقبت کاسه صبرش لبریز شد و دست بر دل داغ‌دیده و خونین گذاشته و گفته است آن‌چه که باید سی سال پیش می‌گفت و این تاخیر باعث شد که حالا او به جای شرکت در عروسی دختر جوانش به مراسم عزایش برود آن‌هم نه به سادگی که با تهدید و تحدید.

 «باقریان‌نژاد» نماینده دور سوم و ششم مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه کازرون، که با جسارت مصاحبه‌کننده خود روبه‌رو شده و مصاحبه‌کننده، او را با مرحوم آیت‌الله «منتظری» که شخص دوم انقلاب بوده و در مقابل کشتار زندانیان در سال ۶۷ ساکت نشده، مقایسه کرده و با جسارت از او می‌پرسد که شما چرا بر این کشتار‌ها و مشخصا کشته‌شدن یکی از بستگانت سکوت نمودی؟ و او نه تنها این‌جا به اشتباه خود اقرار می‌کند که پرده از یک اشتباه دیگر بر می‌دارد و اعلام می‌کند که یک‌سال به خاطر یک پرسش کوتاه که یکی دیگر از بستگانش در مورد وعده آب و برق مجانی آیت‌الله «خمینی» پرسیده و آن‌را دروغ نامید، با او قهر نموده و به منزل او رفت و آمد نداشته است. رفتاری که در شریعت اسلام از آن به «ترک‌رحم» در برابر خصلت‌نیکوی «صله‌رحم» یاد می‌شود و بسیار هم نکوهش شده. در پایان در حالی که آثار استیصال در برابر دیکتاتوری موجود، در گفتار او به شدت مشهود است، از خبرنگار درخواست دارد که صدایش را به گوش «احمد شهید» برساند.

 «معصومه ابتکار» تنها زنی که در سال‌های اولیه انقلاب، بنیادگرایان اسلامی و حمله‌کنندگان به سفارت ایالات متحده آمریکا را همراهی می‌کرد، نه هنوز داغ فرزند دیده و نه مثل «باقریان‌نژاد» مورد بی‌حرمتی قرار گرفته، و نه هنوز حقی از او سلب شده که برای احقاق آن و دادستاندن، لازم باشد سرگردان از دادستانی به کلانتری و از کلانتری به مجلس، و از مجلس به بهشت‌زهرا و خدای ناکرده «کهریزک» روانه شود و سرانجام هم بعد از یک‌سال، مجبور شود به یک خبرنگار ایرانی تبعیدی در غرب التجا ببرد که صدایش را به گوش «احمد شهید» برساند. اگر چنین بود مطمئنا از رفتار گذشته خودش استغفار می‌کرد و تازه متوجه می‌شد که: این‌که هیچ‌ نهادی در موضوع پارازیت‌ها پاسخ‌گو نیست، ربطی به دولت «احمدی‌نژاد» به تنهایی ندارد، «آب این جوی‌‌ همان از ده بالا گل بود».
و از‌‌‌ همان دوره که از دیوار سفارت بالا‌رفتن ــ‌خلاف تمام پروتکل‌های بین‌المللی‌ــ مجاز شد، خشت اول این عمارت کج ــ‌که هیچ کس پاسخ‌گو نباشد ــ با عبارت «انقلاب‌دوم» نهاده شد. حالا او در بند نقش ایوان آن عمارت کج، آب در هاون می‌کوبد.

و سرانجام «اسدالله بیات‌زنجانی» که در فجایع دهه شصت، طلبه پرشور و جوانی شاید بود و این قسمت از اسلام را ــ‌که جدا کردن مادر از فرزند در اسلام گناه کبیره هست‌ــ گویا هنوز نخوانده بود و هنوز به درجه اعلای آیت‌اللهی نرسیده بود. امروز دریافته‌ است که آن‌چه بر سر بانو «نرگس محمدی» و اطفال بی‌گناهش می‌رود، گناه کبیره هست و باید که اعلام کند.

اوضاع در کشور ایران، بدون توجه به دعوای اصول و اصلاح و فتنه و انحراف، بر همین سیاق که هست و سابقه ۳۳ ساله دارد، پیش می‌رود و به ضمانت نشانه این خط و نشان که من نشانه نمودم، تا امثال سرکار خانم «ابتکار» و آیت‌الله «بیات زنجانی» شهامت پیدا نکنند، که همچون «باقریان‌نژاد» به اشتباه خود اولا، و به اشتباهات بنیان‌گذار ثانیا، اقرار و اعتراف نمایند، بر همین سیاق ادامه خواهد داشت و چرخ بر همین مدار که هست خواهد جرخید. اما نه زمان زیادی! به حکم عقل و مناسبات علمی و جامعه‌شناسانه، حکومت با کفر می‌ماند و با ظلم نمی‌ماند.
 
اما زنگ شتر آن کاروان، که زمانی بر در خانه فقیهانی چون «گلزاده غفوری» و «شریعتمداری» به گوش رسید و در خانه «منتظری» بیتوته کرد، امروز بر در خانه «باقریان‌نژاد» لگد می‌زند. این شتر اکنون رم کرده و چموش است، آنان‌که مهار او را‌‌ رها کردند راه اهلی کردنش را می‌دانند، اما ظاهرا هیچ‌کس پاسخ‌گو نیست. فردا را خدا به خیر کند، این شتر راه خانه صاحبانش را گم نمی‌کند.

منتشر شده در روزنامه الکترونیکی راه دیگر این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۱ ، ۱۶:۱۰
علی مصلحی

بهانه بیگانگان نباشیم

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۲۵ ق.ظ

تعدادی از شهروندان مظلوم ایرانی در عرستان گردن زده شدند. حق یا ناحق‌بودن این مجازات موضوع این نوشته نیست. اما آن‌چه مسلم است، این حادثه، اعتراض شدید شهروندان ایرانی را به‌دنبال داشته، و واکنش‌های پراکنده‌ و خارج از عرف دیپلماسی و بین‌المللیی را هم در بین تعدادی از نمایندگان مجلس و مقامات در پی داشته است.
 
آن‌چه اخبار غیررسمی بدان اشاره دارد، و تا اندازه‌ای هم می‌توان به صحت آن یقین کرد، این‌َست که این هم‌وطنان مظلوم در شرایطی محاکمه و محکوم و مجازات شده‌اند، که ابتدایی‌ترین اصول محاکمه و دادرسی در مورد آن‌ها رعایت نشده‌است. از جمله آن‌که آن‌ها در دادگاهی محاکمه شده‌اند که اکثر متولیان دادگاه از منشی و دادستان شاکی گرفته، تا قاضی، همه اهل عربستان بوده و لاجرم به زبان عربی‌ و لهجه حجازی تکلم می‌نموده‌اند و پرسش‌ها در مورد اتهامات احتمالی شهروندان ایرانی هم به‌‌ همان زبان و لهجه مطرح می‌شده. اما متاسفانه براساس گزارشات تاییدنشده اما نزدیک به یقین، متهمین ایرانی از داشتن مترجم یعنی ابتدایی‌ترین حق خود، محروم و ممنوع بوده‌اند.

در چنین شرایطی مسلم است که در ‌‌نهایت پاکی و بی‌گناهی هم، امکان اثبات این بی‌گناهی وجود ندارد، و نتیجه چنین محکمه و دادگاهی از پیش مشخص است. محکومیت و مجازات آن‌هم به اشد وجه. یعنی اعدام به وسیله جدا‌کردن سر از بدن.

موضوع می‌تواند و باید از دیدگاه دیپلماسی و حقوق بین‌الملل، مورد بررسی دقیق‌تری قرار بگیرد. حتی می‌توان چنین بی‌احترامی و کج‌دهنی از طرف دولت عربستان را مورد ارزیابی و ترجمه قرارداده، و براساس آن به قضاوت نشست. و نهایتا با درایت و منطق مخصوصی که تضمین‌کننده اعاده حقوق و حیثیت شهروندان و نظام سیاسی و نهایتا سرفرازی دیپلماسی کشوراست، رفتار نمود.

از طرف دیگر بدون کم‌ترین تردید شایسته و بایسته است که، پروسه‌ای که نهایتا منجر به چنین نتیجه و اتفاقی شده‌است، در سیر تحولات‌ جاری و روابط مابین دو کشور، طی سال‌های اخیر مورد مطالعه و بررسی دقیق قرار گرفته، تا خطاهای احتمالی شناخته شود. اگرچه شهروندان مظلوم اعدام‌شده دیگر زنده نمی‌شوند، اما این مطالعه از آن نظر حائز اهمیت و لازم‌اجراست، تا از هم‌اکنون جلو تکرار حوادث و موارد مشابه در آینده گرفته شود.
 
در عرف دیپلماتیک مرسوم است که برای حفظ و تضمین منافع سیاسی متقابل، به محض دریافتن خبر درگذشت یک مقام سیاسی، به نشانه احترام متقابل و حسن‌نیت سیاسی، بلافاصله پیام تسلیتی از طرف دستِ‌کم یک مقام مسئول هم‌طراز، صادر و به مقامات کشور موردنظر تسلیم می‌شود.

طی روزهای گذشته ولیعهد «عربسان سعودی» از دنیا رفت. بعضی رسانه‌های ایرانی تصاویری مخابره نمودند از مردمی که در کمال آرامش و بدون کم‌ترین هراس و مزاحمتی، جلو سفارت این کشور در ایران مشغول توزیع شیرینی به نشانه شادمانی از درگذشت این مقام عالی‌رتبه سیاسی در عربستان هستند.
مسلما تجهیزات فوق‌پیش‌رفته تصویر‌برداری موجود در سفارت عربستان، این شادمانی و سرور را ضبط، و برای استفاده به‌موقع در اختیار دولت متبوع خود قرار می‌دهد.
 
چنین رفتار اشتباهی مسلما کم‌ترین فایده در هیچ حوزه‌ای برای مردم و کشور ایران در بر ندارد. اما به اندازه کافی می‌تواند برای شهروندان ایرانی خارج از مرز‌ها دردسر، و برای حیثیت ملی کشور در سطح جهانی هزینه داشته باشد. کم‌ترین آن می‌تواند به‌ترین بهانه برای دادگاه و دادستان و دستگاه قضایی کشوری بیگانه باشد، که برخلاف ابتدایی‌ترین اصول دادرسی، چند شهروند فارسی‌زبان ایرانی را به اتهامی واهی دستگیر و به زبان مادری کشور مقصد محاکمه و به اشد مجازات محکوم نموده، و حکم صادره را سریعا در مورد آن‌ها اجرا نمایند. مسلما آن‌جا از حضور این شهروندان شاد و خوشحالی که جلو سفارت در ایران شیرینی پخش می‌کنند خبری نیست، و این شادمانی و شیرینی پخش‌کردن هم نمی‌تواند مرحمی بر داغ دل خانوادهایی باشد که جگر‌گوشه‌هایشان در عربستان گردن زده‌ شده‌اند.

جدای از آن‌که دستگاه دیپلماسی وظیفه دارد موضوع را با دقت و وسواس پی‌گیری، و تلاش نماید از تکرار موارد مشابه جلوگیری نموده و پی‌گیر حقوق مسلم شهروندان مظلوم ایرانی باشد، انتظار می‌رود مراجع مسؤل در داخل کشور نیز با درایت و تعهد بیش‌تری، شهروندان احساساتی را از نتایج مخرب رفتار ناشی از برداشت‌های اشتباه و شادمانی کردن بر مصیبت بیگانگان، که هیچ‌گونه فایده‌ و سودی بر آن مترتب نیست و تماما به خسارت و هزینه منجر می‌شود، آگاه نموده و اجازه ندهند چنین رفتار دردسرسازی به‌آسانی اتفاق افتاده و بهانه برای سوء‌استفاده بیگانگان فراهم شود.
این نوشته در جرس این‌جا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۲۵
علی مصلحی

وقتی روزنامه ایران نمی‌داند رفیق‌دوست ریس بنیاد نیست

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۰:۳۰ ق.ظ

روزنامه ایران در گزارشی، با استناد به تصویر دو نامه، «احمد‌توکلی» نماینده و ریس مرکر پژوهش‌های مجلس را به دروغ‌گویی متهم نموده و نوشته است: «زمانی که «احمد توکلی» بی‌محابا با استفاده از مافیای رسانه‌ای جریان مدعی اصول‌گرایی و تریبون‌های دیگری که در اختیار دارد، سناریوی «افشای فساد در دولت» را طراحی می‌کرد و از «فساد یقه‌سفید‌ها» سخن می‌گفت شاید آن‌قدر مشغله داشت که به ذهنش نیز خطور نکرده بود برای دفاع از خود در ماجرای زمین‌خواری، به توصیه‌نامه رهبر معظم انقلاب استناد نکند، چرا که این ادعای دروغین سه سال قبل از سوی «معاون امور ویژه دفتر مقام معظم رهبری تکذیب شده بود.»

این گزارش که پس از دوئل رسانه‌ای «محمدرضا رحیمی» و «احمد توکلی» بر سر اتهاماتی که از یکی دو سال پیش متوجه معاون اول «احمد‌ی‌نژاد» در قضیه پرونده موسوم به «خانه فاطمی» و با تاخیر سه‌‌ماهه منتشرشده، جدای از آن‌که می‌تواند این شائبه را تقویت کند که دست جریان رسانه‌ای هوادار دولت و مدافع معاون اول، از هرگونه سند و ادعایی بر علیه «احمد توکلی» خالی بوده و دستِ‌کم ۳ماه طول کشیده تا توانسته‌اند سندی را دست و پا کنند، از طرف دیگر واجد ابهاماتی است که اصالت آن‌را با تردید جدی مواجه می‌نماید.

در تصاویر ناخوانایی که روزنامه دولتی ایران از استعلام بنیاد مستضعفان از دفتر رهبری، و پاسخ معاون امور ویژه دفتر مقام معظم رهبری منتشرنموده و در کنار آن نیز، اطلاعات مربوط به آن تصاویر نامشخص را تحریر و چاپ نموده، آمده است که «نامه معاون امور ویژه دفتر مقام معظم رهبری که در تاریخ ۸/۱۰/۸۷ به شماره ۱۴۸۹۴/۱ خطاب به رفیق‌دوست، رئیس وقت بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی‌ نوشته»، همچنین در لید نوشته روزنامه هم آمده‌است که «زمانی که «احمد توکلی» [...] سناریوی «افشای فساد در دولت» را طراحی می‌کرد [...] شاید آن‌قدر مشغله داشت که به ذهنش نیز خطور نکرده بود برای دفاع از خود در ماجرای زمین خواری، به توصیه‌نامه رهبر معظم انقلاب استناد نکند، چرا که این ادعای دروغین سه سال قبل از سوی «معاون امور ویژه دفتر مقام معظم رهبری» تکذیب شده بود.»

 این درحالی است که همه می‌دانند، دستِ‌کم ۱۰ سال است دیگر آقای «رفیق‌دوست» ریس‌بنیاد مستضعفان نیست و از سال ۶۷ به این طرف آقای «فروزنده» ریس بنیاد می‌باشند.
 
از طرف دیگر در صورت وجود چنین شبه‌ و اتهام سنگینی که روزنامه ایران به «احمد توکلی» نسبت می‌دهد، نیازی نبود که روزنامه ارگان دولت آن‌را کشف و اعلام نماید، بلکه اگر چنین اتهامی به مقام رهبری بنا بر ادعای روزنامه ایران صادق بود و صحت داشت، مطمئنا بسیار پیش‌تر از این دفتر رهبری نسبت به رفع ابهام و تکذیب آن اقدام می‌کرد.
با این وجود به نظر می‌رسد رسانه ایران ناخواسته به چاهی افتاده است که بهر دیگران کنده بوده‌است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۳۰
علی مصلحی