فردا را خدا بهخیر کند
سهراب مظفر: طی روزهای گذشته، سه نفر که جایگاههای ویژهای در کشورمان داشته و دارند، نسبت به وضعیت موجود اعتراض کردهاند؛ وضعیتی که البته امروز، «موجود» نشده و سابقه آن به سالها قبل و دستِکم به اوایل انقلاب میرسد. شاید بتوان با کمی اغماض گفت؛ اکنون شدیدتر شده و با توجه به فضای آزاد اطلاعات موجود ــ که دیگر نمیتوان چهاردیواری بر خبرها کشید و آنرا محبوس و محدود کرد ــ خبر آن بیشتر به گوش میرسد و به چشم میآید.
از بین این سه نفر یکی که داغدار فرزند جوان و دلبند خویش است، یکسال بر این داغ صبوری نموده و عاقبت کاسه صبرش لبریز شد و دست بر دل داغدیده و خونین گذاشته و گفته است آنچه که باید سی سال پیش میگفت و این تاخیر باعث شد که حالا او به جای شرکت در عروسی دختر جوانش به مراسم عزایش برود آنهم نه به سادگی که با تهدید و تحدید.
«باقریاننژاد» نماینده دور سوم و ششم مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه کازرون، که با جسارت مصاحبهکننده خود روبهرو شده و مصاحبهکننده، او را با مرحوم آیتالله «منتظری» که شخص دوم انقلاب بوده و در مقابل کشتار زندانیان در سال ۶۷ ساکت نشده، مقایسه کرده و با جسارت از او میپرسد که شما چرا بر این کشتارها و مشخصا کشتهشدن یکی از بستگانت سکوت نمودی؟ و او نه تنها اینجا به اشتباه خود اقرار میکند که پرده از یک اشتباه دیگر بر میدارد و اعلام میکند که یکسال به خاطر یک پرسش کوتاه که یکی دیگر از بستگانش در مورد وعده آب و برق مجانی آیتالله «خمینی» پرسیده و آنرا دروغ نامید، با او قهر نموده و به منزل او رفت و آمد نداشته است. رفتاری که در شریعت اسلام از آن به «ترکرحم» در برابر خصلتنیکوی «صلهرحم» یاد میشود و بسیار هم نکوهش شده. در پایان در حالی که آثار استیصال در برابر دیکتاتوری موجود، در گفتار او به شدت مشهود است، از خبرنگار درخواست دارد که صدایش را به گوش «احمد شهید» برساند.
«معصومه ابتکار» تنها زنی که در سالهای اولیه انقلاب، بنیادگرایان اسلامی و حملهکنندگان به سفارت ایالات متحده آمریکا را همراهی میکرد، نه هنوز داغ فرزند دیده و نه مثل «باقریاننژاد» مورد بیحرمتی قرار گرفته، و نه هنوز حقی از او سلب شده که برای احقاق آن و دادستاندن، لازم باشد سرگردان از دادستانی به کلانتری و از کلانتری به مجلس، و از مجلس به بهشتزهرا و خدای ناکرده «کهریزک» روانه شود و سرانجام هم بعد از یکسال، مجبور شود به یک خبرنگار ایرانی تبعیدی در غرب التجا ببرد که صدایش را به گوش «احمد شهید» برساند. اگر چنین بود مطمئنا از رفتار گذشته خودش استغفار میکرد و تازه متوجه میشد که: اینکه هیچ نهادی در موضوع پارازیتها پاسخگو نیست، ربطی به دولت «احمدینژاد» به تنهایی ندارد، «آب این جوی همان از ده بالا گل بود».
و از همان دوره که از دیوار سفارت بالارفتن ــخلاف تمام پروتکلهای بینالمللیــ مجاز شد، خشت اول این عمارت کج ــکه هیچ کس پاسخگو نباشد ــ با عبارت «انقلابدوم» نهاده شد. حالا او در بند نقش ایوان آن عمارت کج، آب در هاون میکوبد.
و سرانجام «اسدالله بیاتزنجانی» که در فجایع دهه شصت، طلبه پرشور و جوانی شاید بود و این قسمت از اسلام را ــکه جدا کردن مادر از فرزند در اسلام گناه کبیره هستــ گویا هنوز نخوانده بود و هنوز به درجه اعلای آیتاللهی نرسیده بود. امروز دریافته است که آنچه بر سر بانو «نرگس محمدی» و اطفال بیگناهش میرود، گناه کبیره هست و باید که اعلام کند.
اوضاع در کشور ایران، بدون توجه به دعوای اصول و اصلاح و فتنه و انحراف، بر همین سیاق که هست و سابقه ۳۳ ساله دارد، پیش میرود و به ضمانت نشانه این خط و نشان که من نشانه نمودم، تا امثال سرکار خانم «ابتکار» و آیتالله «بیات زنجانی» شهامت پیدا نکنند، که همچون «باقریاننژاد» به اشتباه خود اولا، و به اشتباهات بنیانگذار ثانیا، اقرار و اعتراف نمایند، بر همین سیاق ادامه خواهد داشت و چرخ بر همین مدار که هست خواهد جرخید. اما نه زمان زیادی! به حکم عقل و مناسبات علمی و جامعهشناسانه، حکومت با کفر میماند و با ظلم نمیماند.
اما زنگ شتر آن کاروان، که زمانی بر در خانه فقیهانی چون «گلزاده غفوری» و «شریعتمداری» به گوش رسید و در خانه «منتظری» بیتوته کرد، امروز بر در خانه «باقریاننژاد» لگد میزند. این شتر اکنون رم کرده و چموش است، آنانکه مهار او را رها کردند راه اهلی کردنش را میدانند، اما ظاهرا هیچکس پاسخگو نیست. فردا را خدا به خیر کند، این شتر راه خانه صاحبانش را گم نمیکند.
منتشر شده در روزنامه الکترونیکی راه دیگر اینجا