دیروز عاشورا بود
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمینها رفت
و سبزهها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زانپس بهخود نپذیرفت
شب در تمام پنجرههای پریدهرنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامه خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشد
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچچیز نیندیشید
(فروغ)
==
امروز از میدان «امام حسین» تا میدان «انقلاب» بارها و بارها خیابانهای منتهی به خیابان انقلاب را بالا و پایین رفتم و علیرغم آنکه چهره نسبتا موجهی داشتم، اجازه ورود به خیابان انقلاب و همراهی با مردم را نیافتم و هربار با تهدید و فشار و گاهی با استشاق گاز اشکآور بازگشتم و خیابان دیگری را امتحان کردم و امتحان کردیم مجموعه عزاداران اباعبداللهالحسین و مردم عزادار تهران، و هربار تکرار همان قصه، و غصه بزرگی در دل که از همه طرف صدای شلیک گلوله را میشنیدی و حضور سنگین نیروهای انتظامی بههمراه نیروهای لباسشخصی بسیج را پررنگتر از همیشه میشنیدی.
یعنی آنطرفها که صدای خون میآید چه خبر است؟
این دودها که هر لحظه سیاهتر و پررنگتر فضای حوالی میدان «فردوسی » را در برمیگیرد نشانه چیست؟
ساعت ۱۲ ظهر به میدان انقلاب میرسم. با «ابوالفضل» تماس میگیرم. از پشت تلفن صدای بلند و عمیق و وسیع «یا حسین میرحسین» بهگوش میرسد. شتابزده میگوید که تقاطع خیابان «آزادی» و «اسکندری» حضور دارد.
به همان سمت نگاه میکنم؛ دودی سیاهتر که هر لحظه بیشتر و بیشتر میشود، فضای خیابان آزادی را فراگرفته است و از میدان «انقلاب» به بالا به سمت میدان «آزادی» تمام مسیر ویژه عبور اتوبوس و جایگاههای مسافران در اشغال سنگین گارد ویژه نیروی انتظامی و نیروهای لباسشخصی بسیج است. و هر از گاهی نیروهای گارد ویژه با عبور پر سروصدا، همراه با چرخاندن باتوم در فضا مانوری را برای ایجاد رعب و وحشت به نمایش میگذارند.
آیا این قصهها، غصه شهادت «سید علی موسوی» و چهار انسان بزرگ دیگر را آبستن است؟