نامه «حمزه کرمی» سنگ را به گریه میاندازد
جرس نوشته است: هاشمی رفسنجانی پس از خواندن نامه «حمزه کرمی» شدیدا گریسته است.
باور کنید دروغ است. «هاشمی رفسنجانی» اصلا نمیداند گریه یعنی چه. من مطمئنم شکنجههایی که در دوره زمامداری ایشان بر سر امثال استاد «سعیدی سیرجانی» توسط تیم اطلاعاتی و توابسازی وزارت اطلاعات ایشان آمد، بهاندازه کافی ایشان را قسیالقلب نمودهاست که از خواندن شکنجهها و دردهای نوشتهشده در نامه به گریه نیفتند.
نام استاد «سعیدی» را بهعنوان مشتی نمونه خروار از هزاران انسان اهل قلم و اهلدردی آوردم که طی سالهای گذشته در سایه سکوت معنیدار امثال من و شما و آقای «کرمی» دردها را بهجان خریدند و در سیاهچالهای تعصب و تحجر شکنجه شدند و در سکوت غریبانه خود مردند و فراموش شدند.
از این جمع استاد «علیاکبر سعیدی سیرجانی» پس از تحمل سالها شکنجه و عذاب، نهایتا در کمال غربت و تنهایی مرد و بعد از مرگ هم جماعت بیغیرت اهل قلم نه که پاس خدمات بیشمار و ارزندهاش به فرهنگ و ادب این مملکت را نداشتند، که سگها را آزاد گذاشتند تا هر چه میخواهند درباره او بیحرمتی و بیادبی مرتکب شوند و در مقابل از پاسبانان و متولیان فرهنگ پاداش و جایزه و تشویق دریافت نمایند.
من البته به حکم وظیفه انسانی و به حکم تعهدی که در برابر وجدان و قلم خودم دارم، از زجرها و مصیبتهایی که امروز بر سر اهالی دردمند قلم و روزنامهنگاری و خبر میآید، دردمندم و در مقابل هراس خود و سستی احتمالی در مقابل وظیفهای که بر دوش دارم به خدا پناه میبرم. و همین وظیفه مرا به نوشتن این ارجوزه واداشته است.
یک روز قبل از آخرین نمازجمعه به امامت «هاشمی رفسنجانی» نوشتم که بهترین فرصت به ایشان رونموده و بهترین شانس فردا در خانه ایشان را خواهد زد که بتواند در مقابل نقاط سیاه و کور موجود در پروندهاش در مقابل دولت کودتا برای خود آبرو بخرد، به شرط آنکه از آن فرصت استفاده بهینه نماید. اما «هاشمی» علیرغم نظر غالب دوستان که نقش او را در آن نمازجمعه و خطبهها خوب میدانند نقش خود را خوب بازی نکرد و برگ سیاه دیگری بر پرونده قطور خود افزود و بعد از آن با حضور در کنار حاکمیت شکنجه و عذاب و کشتار، شریک دزد و رفیق قافله ماند و با کمال میل از همراهی با مردم خودداری کرد.
آن فرصت طلایی که از دست رفت، نشست دورهای و موسمی خبرگان رهبری هم عملا در ادامه همان فرصت و همان رفتار از بین رفت تا «هاشمی» دلخوش به برگزاری جلسات هفتگی و بیاثر «مترسک مصلحت نظام» باشد و ملاقاتهای هفتگیاش با مقام رهبری با نظم خاصی برقرار.
در این میان هر از گاهی شنیده میشد که «هاشمی» تحت کنترل شدید است و راه پیش و پس هم بر او بسته است و اگر بخواهد هم نمیتواند کاری بکند. اما دیدیم و دیدید که وقتی قرارشد سوگلی آقا محاکمه و محکوم شوند، پایشان بسته نبود و به اشاره او آقا «مهدی» از کشور خارج شدند و علیرغم صدور حکم جلب و ... و بازیهای تبلیغاتی که بر سر آن درآمد و درآوردند، آب هم از آب تکان نخورد و بعد از جندی همسر و فرزندان و مادر و بستگان هم برای ملاقات او راهی فرنگ شدند. هیچ قدرتی هم یاری جلوگیری و ... نداشت و ندارد.
و دیدیم و دیدید که وقتی حاکمیت تمامقد و یکصدا قصد نمود که دانشگاه آزاد را از ید قدرت «هاشمی» خارج نماید؛ ایشان توانست یکتنه در مقابل حاکمیت بایستد و نافرمانی را تا بدانجا پیش ببرد که اجازه حضور نمایندگان دومین شخص مملکت، یعنی ریسجمهور به نشست هیات موسس دانشگاه آزاد را ندهد.
ورود به حیات خلوت مرد قدرتمند و درسایه نظام ممنوع بود، اما حبس و آزار مسؤلین دفتر و همراهان هاشمی و بدتر از آن کشتار مردم در خیابانها و ... اشکالی نداشت.
جنبش سبز خسارتهایی عظیمی از «هاشمی» دیدهاست. چه کسی میتواند منکر شود که در شب مناظره در بحث اشرافیگری و سرمایهداری «هاشمی» و «ناطقنوری» حق با «احمدینژاد» نبود؟ اما همچنانکه «میرحسین موسوی» از «احمدینژاد» در همان مناظره پرسید: چه ربطی به «میرحسین» داشت؟
اجازه بدهید نهایت بیربطی آن را همینجا مشخص کنم. آقای «هاشمی» در ماههای آغازین سال ۸۸ رسما اعلام نموده بود چنانچه آقایان «روحانی» «لاریجانی» یا «ولایتی» کاندیدا شوند، به یکی از آنها رای خواهد داد. این در شرایطی بود که اصلاحطلبان تمام سرمایهگذاری بر روی «خاتمی» را آغاز کردهبودند. یعنی ایشان به «خاتمی» هم علاقه و اعتقادی نداشته چه برسد به «میرحسین».
اما بهتر از اینها اسناد مهمی است که اینروزها پشت سرهم به نفع «میرحسین» و افشای اختلاف شدید و سنگاندازیهای ریسجمهور و ریسمجلس وقت بر سر راه نخستوزیر محبوب بنیانگذار جمهوری اسلامی افشا شده و پرده از اختلاف فاحش نگاه و رفتار سیاسی بین ایشان و آقای «هاشمی» برمیدارد.
نامه «حمزه کرمی» سنگ را به گریه میاندازد. اما از سنگ کاری ساخته نیست. این مردمانند که باید بعد از خواندن نامه بهخود آیند و از خود بپرسند آیا انسانند یا سنگ؟ و اگر به این نتیجه رسیدند که انسانند به وظیفه انسانی خود عمل کنند.
«حمزه کرمی» زمانی در این کشور صاحب قدرت و اقتداری بود که به هیچ روی باور نمیکرد که روزگاری همان بلا که در سایه سکوت و آرامش او بر سر مرحوم «ابراهیم زالزاده» آمد، بر سر او هم بیاید، ولی آمد.
خیلی رک و صاف و پوست کنده؛ اگر فکر میکنید که سکوت کنید و ننویسید و ... به سراغِتان نخواهند آمد و حبسِتان نخواهند کرد و سرتان را در سنگ پر از فضولات دستشویی فرو نخواهند کرد، و ... پس بنشینیدو روزه سکوت بگیرید و از زنانتان هم بخواهید که سرخاب و سفیدابتان کنند و زیرابروانتان را بردارند که سزاوار نشان مردی هم نیستید چه رسد به جوهرهی آن.