گوگل شما را گول نمی زند، به خودتان نگاه کنید
من هر روز «نارنجی» میخوانم. شاید میپرسید «نارنجی» دیگر چه صیغهای است.
«نارنجی» یک وبلاگ جالب و ارزشمند است، که همهجور اطلاعات، از شیرِمرغ تا جان آدمیزاد، در آن یافت میشود.
مثلا؛ همین الان دارد مجموعه یادداشتهایی را به صورت دنبالهدار در مورد «دره سیلکون» منتشر میکند که ضمن جذاببودن، بسیار هم آموزنده و موثر است، البته برای کسی که گوش شنوایی برای آن حرفها داشته باشد.
این وبلاگ توسط چند وبلاگنویس باسواد مدیریت میشود، که هر کدام برای خود یک وبلاگ جدا و مستقل هم دارند.
از جمله «جادی» که وبلاگ «کیبرد آزاد» را مینویسد.
«جادی» در وبلاگ خود گزارشی منتشر نمودهاست، از دستگیری دو رمال، فالگیر یا پیشگو و از این حرفها، که جرمِشان این بوده که برای پیشبینی آینده و دادن اطلاعات از گذشته مشتریان خود، به گوی بلورین و فنجان قهوه و ورق و نخود و ... مراجعه نکرده، و از «گوگل» کمک میگرفتهاند و جالب بودهاست که اکثر پیشینیهای آنها هم درست از آب درمیآمده است.
خوب شما برای آنکه فال مرا بگیرید، لازم است از من بپرسید نامم چیست؛ و وقتی گفتم «علی مصلحی»، کافی است، همین عبارت را در «گوگل» سرچ کنید تا بهآسانی به فیسبوک و تویتر و فرندفید و وبلاگ من، راهنمایی شوید.
حالا هرچه بخواهید درباره من آنجا هست. میتوانید از روی آن خوانده و برای من توضیح دهید. خوب مسلم است که همه درست از آب در میآید.
اگر هم نامَم را دروغ بگویم و اطلاعات اشتباه باشد، خودم به این توهم میافتم که چهقدر کار اینها دقیق است. ای کاش نامَم را درست میگفتم و درباره خودم اطلاعات صحیح میگرفتم.
اما حقیقت آنَست که آدم همه اطلاعات درباره خودش را خودش دارد و هیچ نیازی به فالبین و پیشگو و اینها ندارد.
اوج حماقت و بیسوادی است که، ما وقتی ناساز میشویم و به حکم عقل باید به متخصص مراجعه کنیم و ویزیت شویم، خودمان انواع و اقسام تخصصها در حوزه پزشکی را پیدا میکنیم و برای خودمان نسخه میپیچیم. اما وقتی کمی روانپریشی به سراغمان آمد، به بیسوادتر از خودمان مراجعه میکنم که فالمان را بگیرد و از گوی بلورین و نخود و فنجان، خبر سرنوشت. تقصیری هم نداریم. هزاران سال است، با خرافه بهدنیا آمدهایم، با خرافه بزرگ شدهایم، و با خرافه هم به خاک سپرده میشویم. خرافه آمده است تا حال کند و ما زجر بکشیم.
این مقدمه همهاش بهانه شده، تا اشاره کنم که اگر ۷۰۰ سال پیش، حضرت شیخ اجل، بهتنهایی و عیارانه فریاد میزد «خلق میپوشند و ما بر آفتاب انداختیم»، امروزِ روز اگر رندی مخصوص اینترنت بلد نباشی و عیاری بر آفتاب انداختن هم نداشته باشی، و وارد آن شوی، حکم پادشاهی را داری که نه خیاطان شیاد، که اینترنت عریانت نمودهاست و خود خبر نداری و در حالی که عریان در مری و منظر مردم قدم میزنی، و باد «شرم» و «غیرت» هم در غبغب انداختهای، بیخبری از آنکه به انگشت کودکان کار بلد نشان داده میشوی و مضحکه شدهای.
از قدیم گفتهاندک «یا مکن با پیلبانان مشورت، یا بنا کن خانهای در خورد پیل.»
و حالا یا نباید وارد دنیای پیچیده و مخوف اینترنت شوی، یا اگر شدی باید خود را ملتزم به قواعد و لوازم این حضور بدانی.
از جمله مهمترین ویژگیهای این دهکده کوچک آنَست که خشکسالی آنقدر حاکم است که حتی قطرهای آب برای جانماز آبکشیدن یافت نمیشود.
شاید گمان کنی که مثلا کامنتگذاشتن روی پیچ یک دختر، از یک «آیدی» متفاوت، شاید یک گیر کار را رفع کند، اما اینجا هزار کوچه پس کوچه و هزار گیر دیگر دارد که میتواند دست تو را رو کند.
حالا تو برای اثبات بیگناهی هی از قرآن و خدا و پیامبر شاهد بگیر و قسم بخور و قرص منکر باش! اما خبر نداری که این محکمه تقریبا در یک اِشل کوچکتر، همان دنیایی است که وعده میدهند و میگویند: «...... و تشهد ارجلهم بما کانو یکذبون.»
بله! اینجا دامن خشک و تر همه، خودبهخود بر آفتاب افتادهاست، و اگر از جماعت خلایقی هستی که اهل «پوشاندن» هستی، بهتر است بروی بهسراغ همان پیرزنهای فالفروش سر کوچه، و از خیر این گوی بلورین «گوگلی» بگذری.