چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
اینجا که من هستم، از رسانههای سبز خبری نیست. صاحبخانه که آدمی است صدهزاربار دیوانهتر از من، هیچ علاقهای به ماهواره و اینترنت و از این چیزها ندارد.
بهدلیل حفظ امنیت و آسایش همین دیوانه (والا من که با مفهومی مثل امنیت کاملا بیگانهام خصوصا از نوع ملی آن) یعنی صاحبخانه، تلفن همراه من هم خاموش است. (تا کور شود چشم حمید قاسمی که عکس گرفته بود با باتوم و آمده بود به دوستان من نشان میداد مثلا زهر چشم بگیرد. به قول جعفر کر ...)
بنابراین از همهجا بیخبرم.
اما چرا من باید اینجا باشم و مثلا متواری؟ بازهم اگر بعضیها فکر میکنند بهخاطر گزارش ارسالی آنها به سپاه است از حضور بنده در مراسم عاشورای تهران، مجددا عرض میکنم به قول همان جعفر مهربانی که گوشهایش سنگین بود ... (این نقطهچینها حاوی بیادبی است).
نهخیر یکی از دوستان ما آنطرف مرز بازداشت شد. بلافاصله از طریقی اطلاعرسانی کرد(ماشااله خبررسانی سبز) ما هم بی سرخط و بیاطلاع گفتیم کاری که تا حالا توی همه عمرمان نکردهایم بکنیم.
دوره افتادیم و آمدیم شیراز پیش مژگان خانم. یا شاید ابرقو پیش مهلا خانم یا شایدم پیش خدا. بنده خدا چه میداند؟
القصه شب آخری که کاشان بودم و آخرین دوستی را که دیدم گفت: علی تفالی برای سیدمان «میرحسین» زدم به حافط این بیت آمد:
هرکه را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
و من آمدم خانه و در حالیکه برای اولینبار در عمرم ساک سفر میبستم، در آخرین لحطه تفالی زدم به حافظ. این ابیات آمد:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ارچه در نطر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
................
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند.
اینها را با کامپیوتر این دیوانه تایپیدم. حالا میروم یک جایی حدود ۱ساعت دیگر بزنم توی وبلاگم. صفحه نظرات هم فعال است بفرستید. میاستقبالیم.