همه حقوق متعلق به دزد یا کپیکار است؟
علمها، تجربهها، داستانها، حکایتها، زندگینامهها، و دیگر دسترنجهای بشری، از سالها و قرنهای گذشته، با زحمت فراوان بهدست ما رسیده است.
اگر امروزه ما بهآسانی و به راحتترین شیوهها به این آثار دسترسی داریم و از آن استفاده یا سوءاستفاده میکنیم و یا به همین آسانی در اختیار دیگران قرار میدهیم، نباید تصورشود که به همین سادگی هم از دیگران بهدست ما رسیدهاست.
انسانها برای ترویج علم و گسترش اخلاق و معنویت و جلوگیری از هدم آن، زحمتها کشیده و رنجها بهجان خریدهاند، تا آنها را حفظ نموده و نسل به نسل، این گرانبها میراث را به نسل بعدی منتقل نمودهاند تا بهدست امروزیان رسیدهاست.
احترام به حقوق و مالکیت معنوی یک اثر، در واقع درک و شناخت دقیق و بهتر همین زحمتها و رنجها و احترام به آن است.
وقتی یک مخترع، کاشف، نویسنده، دانشمند و یا روزنامهنگار، ساعتها، روزها، ماهها و بلکه سالها، برای اختراع، کشف، نوشتن و یا تولید اثری تلاش میکند، باید همه حقوق مترتب بر آن اثر هم متعلق به خود او باشد. این درست نیست که فردی همه زحمتها را به جان بخرد و فرد یا افراد دیگری نتایج زحمت او را بهآسانی در اختیار خود بگیرند.
اگر امروز من و شما بهراحتی حکایتی از زندگی و سخنان ارزشمند فلاسفه بزرگ یونان باستان که ۲۵۰۰ سال پیش در یونان میزیستهاند، میخوانیم و میشنویم و ضمن درسگرفتن از آن، مسرور هم میشویم، به آن دلیل است که نویسندهای ۲۵۰۰ سال پیش این حکایت را از، مثلا «سقراط» شنیده و با هزار زحمت مکتوب نمودهاست. سالها و سدهها این نوشته چون میراث گرانبهایی دست بهدست شده و چون خطر فرسودگی در کار بودهاست، نویسنده دیگری با حفظ امانت و حقوق مولف اول، از روی آن نسخه جدیدی نوشته و در نسخه جدید اشاره نمودهاست که این نوشته از فلان نویسنده هست که بدون «تصرف» «دخالت» و «تغییر» و بهعلت فرسودگی و خطر از بین رفتن، از روی ان استنساخ صورتگرفته و به همان شکل نقل میشود.
شاید همین نسخه نیز چند سال یا چند دهه بعد، با همین خطر روبهرو بوده و یا اینکه قرار بودهاست مردم بیشتری از این حکایت و پند استفاده نمایند، و لازم آمده تا نسخههای بیشتری از روی آن نوشته و منتشر شود.
در همه نسخههای دوم و سوم و ... نیز همین اشاره به نویسنده اولیه و اصلی و توجه به عدم «دخل» و «تصرف» در آن صورت گرفته، تا آن «امانت»ها ارزش واقعی خود را حفظ، و امروزه بهآسانی و به بهترین شکل در اختیار و استفاده ما باشد.
این دقت و توجه به حقوق معنوی و مادی تولیدکنندگان آثار، باعث شکلگیری قوانین و حقوقی شدهاست که امروزه ذیل نام «حق مولف» «حق تکثیر» و یا قانون «کپی رایت» شناخته میشود.
سادهترین احترام به این حقوق در برخورد با یک اثر معنوی تولیدشده مثل، شعر، نوشته، آهنگ، فیلم، برنامهhtml، و... آنَست که اگر میخواهیم از آن استفاده نماییم، آنرا از ایجادکننده آن و یا کسی که حق استفاده به او واگذار شده، خریداری نماییم و یا اجازه استفاده رایگان از آن را، با حفظ شرایط، دریافت نماییم.
نحوه کسب این اجازه در اکثر کتابها و فیلمها و تولیدات صوتی و وبلاگها و سایتهای اینترنتی، مشخص شدهاست.
در شناسنامه اکثر کتابها میخوانیم: «همه حقوق محفوظ و متعلق به نویسنده است» یا «همه حقوق محفوظ و متعلق به ناشر است». در چنین شرایطی در همان شناسنامه آدرس مولف یا ناشر برای کسب اجازه یاد شدهاست.
عباراتی به همین شکل را میتوانیم درجشده روی تولیدات صوتی و تصویری ببینیم. وبلاگها و وبسایتها اکثرا در پایینترین قسمت، شرایط استفاده از تولیدات خود را اعلام نمودهاند، که بیش از ۹۰درصد آنها تنها شرط استفاده را یادکردن منبع اعلام نمودهاند. کار بسیار آسانی که اگرچه نتایج بسیار ارزشمندی برای همه بهدنبال دارد، ولی متاسفانه توسط تعداد قابلتوجهی از کاربران اینترنت انجام نمیشود و بدونتوجه به حقوق تولیدکننده محتوی، نوشته، شعر، داستان، عکس، فیلم، موسیقی، و ... از وبسایتها کپی و در در وبلاگ یا وبسایت دیگر بازنشر میشود.
یادداشت زیر در فیسبوک برای من ارسال شد. شاید برایتان جالب باشد نزدیک به ۱۰ دقیقه در «گوگل» به دنبال منبع آن گشتم و پیدا نکردم. و جالب توجه بود که این حکایت در بیش از ۳۰ وبلاگ و وبسایت بدون یادکردن از منبع اصلی آن، بازنشر شده بود.
کمترین معنی این اقدام «دزدی» است. خیلی راحت «دزدی» است و هیچ فرقی با بالارفتن از دیوار مردم به قصد سرقت دسترنج مادی آنها ندارد.
معنی دردآور دیگر آن اینَست که کاربران اینترنتی و مدیران وبلاگها و وبسایتها کمترین ارزشی برای دستِکم قانونی که برای حفاظت از حقوق خودشان طراحیشده قائل نیستند.
هر زمان شایعهای را شنیدید و یا خواستید شایعهای را تکرارکنید، این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید!
در یونان باستان «سقراط» بهدلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود، با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط! میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیدهام؟
سقراط پاسخ داد: «لحظهای صبر کن. قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تو میخواهم آزمون کوچکی را که نامش سهپرسش است پاسخ دهی.
مرد پرسید: سه پرسش؟
سقراط گفت: بله درست است. قبل از اینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی، لحظهای آنچه را که قصدگفتنش را داری امتحان کنیم.
اولین پرسش حقیقت است. کاملا مطمئنی که آنچه را که میخواهی به من بگویی حقیقت دارد؟
مرد جواب داد: «نه، فقط در موردش شنیدهام.
سقراط گفت: «بسیارخوب، پس واقعا نمیدانی که خبر درست است یا نادرست. حالا بیا پرسش دوم را بگویم، پرسش خوبی «آنچه را که در مورد شاگردم میخواهی به من بگویی خبر خوبی است؟
مرد پاسخ داد: نه، برعکس…
سقراط ادامه داد: پس میخواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی در مورد آن مطمئن هم نیستی بگویی؟
مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت. سقراط ادامه داد: و اما پرسش سوم سودمندبودن است.
آنچه را که میخواهی در مورد شاگردم به من بگویی، برایم سودمند است؟
مرد پاسخ داد: نه، واقعا…
سقراط نتیجهگیری کرد: اگر میخواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آنرا به من میگویی؟