نبشتن
نیازی نیست به خودم یادآوری کنم که چند سال پیش دوستانم در شورای نویسندگان «انتظار» میخواستند ویزهنامه شماره دهم را منتشر کنند، و آن زمان من چگونه بودم.
نیازی نیست «مجتبی خلیلی» به من یادآوری کند که چندین و چندبار از من خواست، چند خطی قلمی کنم و من اصلن نتوانستم که نتوانستم.
باورکنید «مجتبی» دست آخر خسته شد و از من خواست روی یک برگه کاغذ بنویسم: «نمیتوانم بنویسم» و دریغا که آن هم نتوانستم.
اما حالا نیازی هست که بگویم: همه اینها بهانهای شد برای اینکه بنویسم و بگویم که اینروزها سرشارم از نوشتن و سرشارم از نیاز به نوشتن.
اینکه نوشتن میتوانم، شک نیست همین که میبینید، حکایت توانستن است. اما آنکه نوشتن میدانم، حکایت دیگری است و قضاوت این حکایت با شما و این زمان بگذار تا وقت دگر.
«حقا، و به حرمتِ دوستی، که نمیدانم اینکه مینویسم راهِ سعادت است که میروم، یا راهِ شقاوت و حقا که نمیدانم اینکه نبشتم طاعت است یا معصیت»
«عین القضات»