وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

محمدحسین مصلحی

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۸۸، ۰۹:۴۴ ب.ظ

روی سنگ‌های غسال‌خانه، پیکر سه شهید قرار داشت و اطراف دو شهید «محمد مدرس‌زاده» و «عباسعلی زارع‌مجرد» خانواده‌هایشان اجتماع نموده بودند.
 کمی آن‌طرف‌تر روی سومین سنگ غسال‌خانه پیکر شهیدی بود که کسی از خانواده‌اش حضور نداشت. زیر چفیه خونین او کاغذنوشته‌ای بود: «شهید محمدحسین مصلحی وادقانی».
به گل‌زار شهدا برگشتم.

سال‌های اولیه کودکی، زمانی که هنوز حافظه من دقیقا شکل نگرفته بود، تاریک‌روشنی در ذهن و حافظه ناقصم برچای مانده از جوان پرشور و شری که هر از گاهی به خانه ما می‌آمد.
 من آن‌روز‌ها از مفاهیم برادر و خواهر و پدر و مادر و بستگی نسبی بین انسان‌ها هیچ نمی‌دانستم. این‌که این جوان پر شر و شور کیست؟ کجا زندگی می‌کند؟ و چه ارتباطی با خانواده ما دارد؟ هیچ نمی‌دانستم.
تنها چیزی که برجسته‌تر از دیگر اتفاقات در حافظه‌ام مانده اینست که: هر بار که این جوان به خانه ما می‌آمد با خودش کلی کتاب و نشریه می‌آورد و در جایی که در خانه‌های روستایی ما «دولاب» نامیده می‌شود، روی هم تلنبار می‌کرد.

بعد‌ها که حافظه من کم‌کم شکل کامل‌تری گرفت و اغلب مفاهیم برایم معنی پیدا کرد، متوجه شدم که این جوان «محمدحسین مصلحی» برادر بزرگ من است که در شهر کاشان مشغول تحصیل است و هر از گاهی آخر هفته‌ها و تعطیلات به روستای محل تولد و خانه پدری و خانواده سر می‌زند. و باز بعدتر‌ها که کمی با درس و مشق و سواد آشنا شدم و به کتاب‌های تلنبار شده‌اش در «دولاب» خانه سرک کشیدم، متوجه شدم که روی اکثر کتاب‌ها نام «دکتر علی شریعتی» نوشته شده‌است.

انقلاب که پیروز شد، هشت ساله بودم. بعضی از شر و شور و رفتارهای انقلابی این برادر را آن‌چنان که می‌دیدم، بیاد دارم و آن‌چه را که نمی‌دیدم این‌طرف و آن‌طرف از دوستان و هم‌ولایتی‌ها و آشنایان شنیده‌ام.
 مدیریت راهپیمایی و تظاهرات وشعاردادن در روزهای انقلاب در روستای ما را به عهده داشته است و در شهر کاشان نیز اغلب کلاس و مدرسه را برای شرکت در راهپیمایی‌های انقلاب، توزیع اعلامیه و پوستر امام و ... ‌‌‌ رها و نهایتا در آستانه اخذ دیپلم ترک تحصیل می‌نماید.

فرصت بسیار کمی یافتم برای درک حضورش. بلافاصله با شروع جنگ تحمیلی به مناطق جنگی جنوب اعزام و تاپایان دوره خدمت سربازی در خرمشهر و آبادان حضوری پررنگ داشت. پس از اتمام خدمت سربازی در آموزش‌کده به‌ورزی استان اصفهان آموزش به‌ورزی دید و به استخدام شبکه بهداشت و درمان کاشان درآمد و در خانه بهداشت روستا به عنوان به‌ورز مشغول خدمت شد.
طی این مدت چندین‌بار زندگی و کار را‌‌‌ رها و به مناطق جنگی اعزام شد.

در آستانه سال‌های پایانی دفاع مقدس تلاش می‌کرد که به صورت داوطلب آزاد ادامه تحصیل دهد. اما پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در ماه‌های آغازین تابستان ۱۳۶۷ جنگ از زاویه دیگری شروع شد. این‌بار نیز او درس و خانواده را‌‌‌ رها و به عنوان «پزشکیار» به مناطق غربی کشور اعزام شد.

 سال ۶۷ من مشغول تحصیل در کاشان بودم و در چنین روزهایی به علت بازی‌گوشی و تجدیدی در چند درس مجبور بودم گرمای طاقت‌سوز کاشان را تحمل کنم.
قبل از ظهر شانزدهم مردادماه ۶۷ در شهر قدم می‌زدم که ماشین بنیاد شهید در سطح شهر گشت می‌زد و اعلام می‌کرد که: پیکر سه شهید دفاع مقدس امروز بعد از ظهر در شهر تشییع خواهد شد.
ساعت ۴ بعد از ظهر عقب یک وانت باری خودم را رساندم به غسال‌خانه «دارالسلام گلابچی» کاشان. روی سنگ‌های غسال‌خانه پیکر سه شهید قرار داشت و اطراف دو شهید «محمد مدرس‌زاده» و «عباسعلی زارع مجرد» خانواده‌هایشان اجتماع نموده بودند. کمی آن‌طرف‌تر روی سومین سنگ غسال‌خانه پیکر شهیدی بود که کسی از خانواده‌اش حضور نداشت. زیر چفیه خونین او کاغذ نوشته‌ای بود: «شهید محمدحسین مصلحی وادقانی».
به گل‌زار شهدا برگشتم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی