عکاسان امروز، جوشکاران فردا
«داغ دلم تازه شد»
این حرف موقعی زده میشود که آدم معشوقی، دوستی، کالایی یا موقعیتی را از دست داده باشد و حالا موقعیتی، کالایی، دوستی، یا خلاصه معشوق دیگری آن از دست رفته را به یادم آدم بیاندازد.
امروز رفته بودم مکانی که ظاهرا قرار است آموزشگاه عکاسی، خانه عکاسان، یا چیزی تو این مایهها بشود. حضور خلوت انسی و دوستان جمع بودند. یکی چکش به دست، دیگری انبرک جوشکاری به دست، یکی قلممو به دست، و... من هم که طبق معمول الماس و پیچگوشتی و چسب و ... به دست.
ناگهان در این جمع یکی «دوربین به دست» شد و شروع کرد از کاراکترها و سوژهها در قامت جدید عکاسی کردن.
خدا رفتگان همه شما را بیامرزد. ما هم زمانی دوربینی داشتیم و آرزوهایی برای عکاسی و عکاس شدن و قمپز عکاسی در کردن و اینا. اما از بخت بد دوستان ناباب و زغال باب، ما را از راه و میدان به در کردند و به جای دوربین به دست شدن، شدیم الماس به دست.
اینجا بود که حضور دوربین، یاد معشوقه از دست رفته را زنده کرد و به قولی داغ دلم تازه شد. حالا این به کنار، گفتم عکاس صحنه شیشهبر را فراموش نخواهد کرد و در هیبت و هیئت جدید، عکسی هم از ما خواهد گرفت و با توجه به سبقه و سابقه دوستی بنده با مدیر مجموعه، بعدا عکس را هم از آنها خواهیم گرفت و با آپلود و نمایش آن اینجا کلی با آن پز خواهیم داد که بالاخره ما هم به خانه عکاسان رفتیم حالا برای عکاسی یا شیشهبری خیلی مهم نیست و البته کسی هم نیست که راپورت بدهد برای چه آنجا تشریف داشتهایم؟!!
ولی اگر از شما عکسی گرفته شد، از شیشهبر هم عکس گرفته شد.
ولی خوب قابل توجه صاحب وبلاگ ورونه: خدای ما هم بزرگ است.
هیچوقت فکر نمی کردم شما وبلاگ ثبت شده به این شکل داشته باشید.مراحلش سخته؟یه ندایی به منم بده.