عقبافتادههای ذهنی
دیروز رفتم خانه یک مشتری همیشگی و قدیمی. یک خانواده ۵ نفره که هم زن و مرد خانه، و هم دو پسر و یک دخترشان متاسفانه عقبافتاده ذهنی هستند. عقبافتادگیشان شدید نیست، اما آنقدر هست که هر ۶ ماه یکبار به طور متوسط مشتری من باشند. یعنی در اثر بیتوجهی یا مشکل روانی، بالاخره شیشهای شکسته میشود.
زن و مرد در نهایت سادگی هستند و زن به معنی واقعی کلمه «شلخته» است. باور کنید اگر کار بیش از ۲۰ دقیقه طول بکشد، از بوی مشمئزکننده غذای مانده و ظروف کثیف و چرک خانه، بیهوش شده و باید راهی بیمارستان شوم. اما اهالی خانه به این بوی شبیه به گند عادت کردهاند.
خندهدارترین تصویر، کمدهای شکستهایست که هیچ چیزی در آن نیست، اما همیشه در آن خانه حضور دارد و جالب است که کجوکوله به دیوار اتاقها تکیه داده شدهاند. چیزی تو مایهی دکورهای امپرسیونیستی و پست مدرن، البته نه در این خانه که همه چیز کج است، برای خانهای که متن صاف است و اشیاء و تابلوهای کج حاشیه، نماد و پز مدرنیستی به صاحبخانه میدهند.
یادتان باشد اگر شیشهبر به خانهاتان آمد، تا خودش نگفته در کار به او کمک نکنید. کار با شیشه و خصوصا بریدن آن ظرافت و قلق خاصی دارد و این قلق را شیشهبرها بلدند. گاهی ممکن است یک کمک ناشیانه شما به شکستن شیشه و خدای ناکرده ایجاد زخم در بدن هم شیشهبر و هم شما منجر شود. حالا آمبولانس بیار شیشهبُر بِبر.
اما خیلی سخت است که من این اصل را به مرد ساده و در عینحال صمیمی این خانه به قولی «حالی» کنم. بارها و بارها بهرغم تذکر من به شیشهای که من برای برش روی یک دیوار یا لبه در تنظیم کردهام نزدیک شده و قصد دارد آنرا برای من نگه دارد. تنظیم به هم که خورد متوجه میشوم به خاطر نزدیک شدن اوست. به سختی حالی میکنم که باید دور باشد و من به کمک او نیاز ندارم.
از قبل از عید ۲۵ هزار تومان از او طلب داشتم. پرسید: یارانهها را کی به حساب میریزند؟
گفتم: نمیدانم من یارانه نمیگیرم.
کمی باور آن برایش سخت بود. چه اینکه همیشه مرا میبیند که سر کوچه ایستادهام با یک دست لباس سراپا چرک و آلوده بر تن، یا شیشه بر کول، در حال گذر از این کوچه به آن کوچه. به این تیپ سرمایهداری نمیخورد که مستحق گرفتن «یارانه» نباشد. بنده خدا نمیداند که گاهی «عقبافتادههای ذهنی» از نوع من هم هستند که، خدا که توی سرمان زده هیچ، خودمان هم میزنیم که اگر چوب بیصدای خدا افاقه نکرد، دستِکم چوب خودمان افاقه کند.
کار که تمام شد، پول آن را به دریافت «یارانه»ها حواله کرد.
مثلا رفته بودیم که طلب قبل از عید به اضافه پول امروز را بگیریم و بدهیم به «علی زاهدی» که سه روز پیش از او قرض گرفته بودم.
ولی خوب، خدا بزرگ است.