خبر به دورترین نقطه جهان برسد
همان که هشت قرن پیش بر سراچه، خواجه «شمسالدین محمد حافظ شیرازی» بیتوته کرد، تا مرغ جانش را از زندان تن به ملکوت آسمان فراری داد، پنجاه روز پیش بر در خانه بانوی شعر معاصر، بانوی معاصر غزل؛ بانو «نجمه زارع» خفت تا نامش از میان ما زمینیان قلم بخورد و آسمانی شود.
«نجمه زارع» پنجاه روز پیش، سیام شهریور رفت تا ما پرواز را به خاطر بسپاریم. پنجاه روز پیش شعر به چله عزا نشست و ما مرگ را گم کردهایم و دستمان در «پی چیزی میگردد»(۱) و «مرگ در حنجره سرخ گلو میخواند»(٢):
خبر به دورترین نقطة جهان برسد
نخواست او به من خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر،
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستترش داشته، به آن برسد
رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطة جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که «هقهق» تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه، نفرین نمیکنم... نکند
به او ـ که عاشق او بودهام ـ زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد.
(زنده یاد نجمه زارع)