جور دیگر باید زیست
یکی از بستگان من فارغالتحصیل حقوق بینالملل از دانشگاه «نانت» و استاد مقدمه علم حقوق در دانشگاه تهران است. نقل میکرد یکی از همکلاسیهایش در فرانسه پس از فارغالتحصیلی شغل «رانندگی تاکسی» را انتخاب نموده و گفته است: خیلی خوشحالم از اینکه با مدرک دکتری در حقوق بینالملل راننده تاکسی هستم. یعنی هم شغلم را دوست دارم هم تحصیلاتم را.
اکثر ما ایرانیها به تحصیل از زاویه شغل و به شغل از زاویه درآمد نگاه میکنیم و در نتیجه اکثرا هم نه به تحصیل رشتهای که انتخاب کردهایم، علاقهمندیم و نه شغلی را که در سایه این تحصیل کسب میکنیم دوست داریم. در نتیجه از یکطرف استاد دانشگاه ما یک گچکار از کار درمیآید و گرافیست ما میشود جراح جهاز هاضمه و از طرف دیگر، آن بر سر علم و فرهنگ و هنر میآید که میبینیم و چون عیان است حاجت به بیان نیست.
اینکه بین رانندگی تاکسی و اصلن تمام مشاغل در ایران و فرانسه تفاوت اساسی است شک نکنید، اما مسئله اصلی اینست که این تفاوت نگاه به تحصیل و شغل در دو کشور بهوجودآورنده تفاوت در تحصیل و شغل هم شده است.
امروز صبح به اتفاق دوستی روی موتور میرفتیم سرکار. پشت گلگیر یک کامیون نوشته بود: «عاقبت فرار از مدرسه» ظاهرا راننده کامیون دوست داشت کارمند بانک باشد و حالا نبود. من اما نه از مدرسه فرار کردم و نه از «شیشهبری» بدم میآید. من از بانک فرار کردم و این عاقبت فرار از بانک است. و البته که عاقبت بدی نیست.
به قول «سپهری»: «جور دیگر باید دید» و بعد: جور دیگر باید زیست.