وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

استقبال پیرزن از مشروطه

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۳۱ ب.ظ

«بهاء‌الواعظین» می‌نویسد: در ابتدای مشروطه به خانه‌ای رفتم، پیرزن و دختر جوانی آن‌جا بودند.
پیرزن پرسید: منظور از مشروطه چیست؟
گفتم: قوانین جدید.
گفت: مثلا چه؟
به شوخی گفتم: مثلا دختران جوان را به پیرمردان دهند و زنان پیر را به جوانان!
دخترش گفت: این چه فایده دارد؟
پیرزن بلافاصله به دخترش گفت:‌ ای بی‌حیا! حالا کار تو به جایی رسیده که بر قانون مشروطه ایراد می‌گیری؟!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۳۱
علی مصلحی

خبر و حواشی خبر

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۲۷ ق.ظ

«عباس شافعی» معاون فعلی شهرداری شهرستان آران و بیدگل، عکاس و فیلم‌ساز و از روزنامه‌نگاران باسابقه کاشان است. وی از نخستین روزهای فعالیت روزنامه همشهری، خبرنگاری و نمایند‌گی این روزنامه را در کاشان داشته و دارد. علاوه بر آن‌که نماینده‌گی و خبرنگاری چندین روزنامه، هفته‌نامه و ماه‌نامه دیگر را هم داشته که اکنون ندارد.
 شافعی زمانی سردبیر ماهنامه «طوبی» در کاشان بود که چند سالی است دیگر منتشر نمی‌شود.
وی اکنون سردبیری پایگاه خبری کاشان نیوز را بر عهده دارد.
خاطره زیر از خاطرات قابل‌توجه دوران خبر‌نگاری مستقیم او برای روزنامه همشهری است که من با ندکی تلخیص این‌جا منتشر می‌کنم:

اوایل پاییز ۷۴ نمایش‌گاهی از توان‌مندی‌های صنایع شهرستان کاشان در ارومیه برپا شده بود. چند روز قبل از افتتاح نمایش‌گاه به اتفاق جمعی از دوستان به ارومیه رفته بودیم و قرار بود مسؤلین شهرستان با یک هواپیما مستقیم از فرودگاه کاشان به ارومیه پرواز کنند و فردای آن‌روز نمایش‌گاه با حضور آن‌ها افتتاح شود.
 برای استقبال به فرودگاه ارومیه رفتیم. همشهریان کاشانی که جمعی از مدیران ادارات و سازمان‌های مختلف شهرستان بودند، به طرف پاویون در حرکت بودند. از میان جمعیت «حمیدرضا چاکری» ریس وقت اداره ارشاد که از دور مرا دیده بود، با دست اشاره کرد و خودش را به سرعت به من رساند و گفت: این جند روزه جلو مهندس امینیان [ریس وقت میراث فرهنگی کاشان و مدیر کل میراث فرهنگی اصفهان] آفتابی نشو خیلی از دستت عصبانی است.
گفتم: چطور مگه چیزی شده؟
گفت: نمی‌دانم مثل این‌که یک خبر انتقادی در مورد میراث فرهنگی در روزنامه همشهری چاپ کرده‌ای.
متوجه شدم که ماجرا از چه قرار است. دل‌خوری مهندس امینیان به جهت چاپ خبر کوتاهی از وضعیت نابسامان مقبره «باباافضل مرقی» در روزنامه همشهری بود. در این خبر با اشاره به وضع نامناسب بقعه «بابا افضل» نوشت بود: «اگر مسؤلان میراث فرهنگی کشور توجه نکنند، زمستان امسال امکان فروریختن بخشی از این بنا وجود دارد و ...»
به دنبال چاپ این خبر، گویا مسؤولان میراث فرهنگی کشور، عکس‌العمل‌هایی از خود نشان بودند که من به علت حضور یک‌هفته‌ای در اورمیه از آن بی‌خبر بودم.
 چندی بعد اطلاع یافتم این خبر و حواشی آن باعث شده استاندار وقت «مهندس جهانگیری» در بازدید از آرام‌گاه «بابا افضل» ۵۰ میلیون تومان برای بازسازی آن اختصاص دهد و معادل آن هم سازمان میراث فرهنگی کشور برای بازسازی بقعه هزینه کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۲۷
علی مصلحی

گیاه مظلوم

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۳۱ ق.ظ

شوخی علم همین‌است که دولت‌ها، بیش‌ترِ تریاکِ قاچاقی را که ضبط می‌کنند، می‌فروشند به کارخانه‌های داروسازی تا آن‌ها از آن ترکیبات دارویی استخراج کنند.
 خوب، مگر نمی‌شود قاچاق نکرد، ولی همنین تریاک را مثل آدم کاشت، مثل آدم برداشت، پولش را هم مثل آدم به کشاورز داد، بعد آن‌را برد به کارخانه داروسازی و از آن مثل آدم دارو استخراج کرد، این‌همه سروصدا و پول و خرج و زد و خورد و جان آدم هم روی آن نگذاشت؟

از سیر تا پیاز ــ گیاه مظلوم ــ باستانی پاریزی ــ صفحه ۱۷۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۳۱
علی مصلحی

«آلبرکامو» جایی گفته است: اگر قرار باشد بین «مادر» و «حقیقت»، یکی را انتخاب کنم، بی‌گمان «مادر» را انتخاب می‌کنم.
 به نظر می‌رسد زیبا‌تر از این، به «حقیقت» «مادر» اشاره نشده باشد.
 «هزار خورشید تابان» بر محور زن و مادر شکل گرفته. دو حقیقتی که از هم تفکیک‌ناپذیرند و روایت قسمتی از دردهایی است که هم‌زاد و هم‌ذات این حقیقت هستند. و روایت نامردمانی که نه حقیقت را می‌فهمند، نه مادر را و نه زن را.
هم‌آغوشی، چندهمسری، گناه، سکس، زایش، حرام‌زاده، درد، بکارت، عفت، خون، لذت و عشق در جای‌جای‌ داستان خود را نشان می‌دهند. از لحظه‌ای که «ننه» قربانی آتش شهوت «جلیل» می‌شود و «مریم» را پس‌می‌اندازد، تا آن‌جا که چند قطره خون باکره‌گی «لیلی» پس از هم‌آغوشی با «طارق» روی فرش خانه‌اشان می‌ریزد و «زلما» در بطن «لیلی» جان می‌گیرد، و از سقط‌جنین‌های مکرر «مریم» که با خون دفع می‌شود، تا ظهور طالبان که علامت ممنوعه بر هرچه «عشق» می‌زنند. گویی که از برخورد دو سنگ، متولد شده‌اند و سکس و لذت و عشق و نهایتا «زن» هیچ سهمی در وجود و زندگی‌ِشان نداشته است.
 «هزار خورشید تابان» یا عنوان انگلیسیA thousand splendid suns دومین رمان «خالد حسینی»، نویسنده و پزشک افغان ۴۲ ساله مقیم آمریکا است.
در ایران برگردانیی‌هایی از این رمان توسط مترجمین ایرانی چون؛ مهدی غبرایی، ناهید سلامی، زیبا گنجی، منیژه شیخ جوادی، بیتا کاظمی و حمید خادمی صورت گرفته است.
 من چاپ هشتم این کتاب با ترجمه مشترک «پریسا سلیمان‌زاده» و «زیبا گنجی» انتشارات مروارید را خوانده‌ام. این کتاب در ۴۵۰ صفحه، چهار بخش و ۵۰ فصل نوشته و تنظیم شده‌است.
تا بخش سوم، عنوان فصل‌ها با شماره است، اما از بخش سوم به بعد عنوان فصل‌ها یکی در میان نام «مریم» و «لیلی» دو شخصیت محوری داستان می‌شود.
رمان پیوستگی تنگاتنگی با سینما دارد. در فصل اول «جلیل» پدر «مریم» صاحب یک سینما معرفی می‌شود و در فصل سوم نقطه عزیمت «مریم» از کودکی و خروج از جهانی که دور از چشم مردم برای او و مادرش در یک مزرعه کنار ده‌کده‌ای ساخته‌اند، سینما می‌شود. آن‌جا که «مریم» از پدرش یک کادو می‌خواهد و این کادو را در قالب بردن او به سینما اعلام می‌کند، و چه زیبا وحشت پدر و مادر «مریم» از این درخواست نسبت و تکلیف داستان را با سینما مشخص و تعریف می‌کند.
«هزار خورسید تابان» از دو فیلم و سه سینما صحبت می‌کند. «سلطان قلب‌ها»، «تایتانیک». سینمای ایران، سینمای هند و سینمای غرب. دو فیلم و سه سینما هر یک به نوعی در داستان بازسای شده‌اند. سینمای هند غالبا بر محور دل‌داده‌گی و شوریده‌گی و عشق شناخته می‌شود. سینمایی که سرشار از رقص و آواز و عشق است آن‌چیزی که در فضاهای تغریف شده در «هزار خورسید تابان» خبری از آن نیست، اما فیلم‌های آن در سینمای پدر «مریم» نمایش داده می‌شود و زنان و دختران برقع‌پوش هرات به تماشای آن می‌روند.
این تصاویر تضاد گزنده‌ای را نشان می‌دهد. گزنده‌گیی که از ابتدا تا انتهای داستان در زندگی «مریم»، مادرش، زنان پدرش و بعد‌ها «لیلی» و دخترش جای‌جای خودنمایی می‌کند.
«مریم» حرام‌زاده است. ناشی که از هوسی که ناگهان در وجود پدرش شعله کشیده و با وجود داشتن سه زن شرعی، دست تعرض به دامن «ننه» که در خانه‌اش کلفتی می‌کرده دراز می‌کند و «ننه» مریم را باردار می‌شود. و از همین‌جاست که روزگارش سیاه می‌شود و بیش از ۱۵ سال بالای داری دست و پا می‌زند که تصویر آن را فقط یک‌بار در آخر فصل سوم می‌بینیم. جایی که نقطه شروع سیاهی روزگار «مریم» است.
در فصل‌های میانی رمان هم سرنوشت «لیلی» نشان داده می‌شود، که کودکی حرام‌زاده را از «طارق» دوست‌پسر معلول‌اش بار‌دار است. همان‌گونه که «رز» تایتانیک، اندکی قبل از آن‌که کشتی به کوه یخی اصابت کند، از نقاش دوره‌گرد، باردار شد.
«سلطان قلب‌ها» داستان پسری است که پدرش او و مادرش را در کودکی به امان خدا رها کرده و به دنبال هوس رفته‌است. پدری که تصویر و تصور می‌شود مرده است. اما از اواسط فیلم ناگهان پیدایش می‌شود، مثل «طارق» دوست‌پسر لیلی که تصور می‌شود مرده، اما از اواسط داستان ناگهان پیدایش می‌شود.
قهر پسر از پدر «سلطان قلب‌ها» در آخر فیلم به خوبی و خوشی تمام شد اگرچه قربانی مادر و زن داستان بود. اما قهر «مریم» با پدرش به خاطر ظلم‌هایی که در حق او و مادرش کرد، هیچ‌گاه به خوبی ختم نشد و ارثیه‌ای که پدر برای مریم گذاشت بود، زمانی به دست لیلی رسید که دو سال از اعدام مریم به جرم قتل شوهرشان می‌گذشت. گویا سرنوشت زنان همه سرزمین‌ها از خیر و خوشی یک‌سان است.
«هزار خورشید تابان» در معرفی فضای سیاه و رقت‌بار افغانستان ۵۰ سال اخیر دقیق است. فقر، دربه‌دری، خشونت، جنگ‌های متصل، مجاهدان، بلشویک‌ها، روسیه، ربانی، دوسدوم، حکمتیار، مسعود، طالبان، آمریکا و غرب همه با تصاویری دقیق و غالبا رقت‌بار معرفی می‌شوند. هرگاه صحبت از لنگیدن و تلاش‌های «طارق» دوست پسر لیلی ــ که پایش را روی مین از دست داده ــ می‌شود، بلافاصله ذهن آدمی به سمت دیالوگ معروف «جمعه» در روبان قرمز می‌لغزد که: افغانی روی مین به دنیا می‌آید، روی مین زندگی می‌کند و روی مین می‌میرد.
پدر لیلی که یک تحصیل‌کرده دانش‌گاه است و همیشه در کتاب‌خانه غنی شخصی‌اش مشغول مطالعه است، لیلی و طارق را در نوجوانی به تماشای مجسمه‌های عظیم «بودا» می‌برد تا عظمت آن یادگاران چندهزار ساله را از دریچه چشمان تیزبین و ظریف آن‌ها به مخاطب معرفی کند تا مخاطب پیش زمینه‌ای از آن مجسمه و عظمت و پیشینه داشته باشد تا وقتی در فصول پایانی خبر تخریب آن‌ها توسط طالبان را به تصویر می‌کشد، مخاطب عمق فاجعه را درک کند.
«از تاکسی پیاده شدند. بابا با انگشت اشاره کرد: آن‌جا هستند، ببینید. طارق از تعجب دهانش بازماند. لیلا هم همین‌طور. به فکرش رسید که اگر صد سال دیگر هم عمر کند، هرگز چنین چیز باشکوهی نخواهد دید. دو تندیس غول‌پیکر از «بودا» آن‌جا قد برافراشته بود. انگار به آن سه نفر زل زده بودند. همان‌طور که از دوهزار سال پیش تا کنون به کاروان‌هایی که در مسیر جاده ابریشم از این دره می‌گذشتند چشم دوخته بودند.»  (فصل ۲۱ ص۱۶۱)
البته شاید عمیق بودن این فاجعه زمانی رنگ می‌بازد که از همین طالبان اعدام‌هایی را به تصویر می‌کشد و معرفی می‌کند که تماشای آن برنامه روزانه مردم افغانستان ده پانزده سال اخیر بوده است.
رمان جذابیت و کشش فوق‌العاده‌ای در کنار نثر روان و زیبا همراه با طنزی گزنده دارد. بعید به نظر می‌رسد خواندن ۵۰ فصل رمان ۵۰۰ صفحه‌ای دست‌ِبالا بیش از یک‌هفته طول بکشد و البته خواننده حرفه‌ای آن را در کمتر از یک‌روز با اشتیاق به پایان می‌رساند.
 طنزی نمکین چاشنی نثر زیبای رمان است:
«انگشت اتهام همه مردها، مثل عقربه قطب‌نما، که مدام روبه شمال است، همیشه رو به یک زن نشانه می‌رود، همیشه.» (فصل۴۸ ص۳۹۸)
«مرد موهای کوتاه قهوه‌ای داشت که عین یک مشت سوزن توی جاسوزنی روی سرش سیخ سیخ ایستاده بود»
«لیلا سه قطره خون روی قالیچه دید. خون خودش. پدر و مادرش را مجسم کرد که بعدها روی همین کاناپه می‌نشینند، غافل از گناهی که او مرتکب شده‌است. شرم به سراغش آمد و احساس گناه. در طبقه بالا، تیک‌تاک ساعت توی گوش لیلی طنین بلند و غریبی داست. انگار که چکش قاضی بود که هی به میز می‌خورد و محکومش می‌کرد.» (فصل ۳ ص ۲۰۰)
«هزار خورشید تابان» آینه‌ای از افغانستان ۵۰ سال اخیر است. آینه‌ای که البته تصویر «زن» را از عمق تاریخ نشان می‌دهد. از فراز همه دردها و رنج‌ها و شکنج‌ها در تصویر زنان افغانستان و زنان تاریخ، «امید» را و «عشق» را می‌توان زنده دید.
به قول اقبال لاهوری:
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان

هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است

این نوشته در وب سایت نبشت این‌جا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۰۳
علی مصلحی

بیضه در کلاه شکستن

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۵۹ ق.ظ
قصه‌ی دزدی تخم‌مرغ و مَسکه (کره) و پنهان کردن آن در کلاه و نیفه تنبان، و بیضه در کلاه شکستن معروف است.
داستان این است که پسری شبانه یک مُچّو مَسکه (کره) از لای مشک دوغ درآورد و لای نیفه‌ی شلوار گذاشت، و چند تخم‌مرغ هم برداشت و داخل کلاه نمدی خود قرار داد که ظهر برای خود نیمرو بپزد ـ بدون آن‌که مادر و پدرش بفهمند.
صبح هوا سرد بود. قبل از بیرون رفتن، مادرش گفت: پسرم بیا دست‌هایت را گرم کن و بعد برو سرکار. جوان آمد و کنار بخاری نشست. کمی گرم شد و به صحبت مشغول شد، در همین موقع کره‌ها که لای نیفه‌اش بود، شروع کرد به آب شدن و طولی نکشید که زیرجامه‌ی او خیس و چرب شد. پدرش متوجه شد، فکر کرد شلوار خود را خیس کرده است، محکم با مشت کوفت توی سر پسرش و فریاد زد که: مردکه‌ی درازِ بیست سی ساله خجالت نمی‌کشد، هنوز توی رختخواب خود می‌شاشد. (این کار را در اصطلاح ادبی خواب میری گویند).
به هر حال نتیجه معلوم است. تخم مرغ‌ها که در کلاه او بود همه شکست و زرده و سفیده‌ی مخلوط، از اطراف گوش‌ها و پیشانی پسر سرازیر شد، و بالنتیجه ناچار اقرار به خطای خود کرد، و در واقع آبروی او رفت و رسوا شد. و از این‌جا مَثَل «بیضه در کلاه شکستن» پدید آمد.
حافظ گوید:
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه        زیرا که عرضِ شعبده با اهل راز کرد.
(در بعض فرهنگ‌‌ها و حتی لغت‌نامه، این اصطلاح را به مغلوب کردن حریف تعبیر کرده‌اند که ظاهرا درست نیست. چه رسوا کردن مقصود است و داستان آن نیز همین است که عرض کردم و بنده در کودکی از مادربزرگ‌ها شنیده‌ام!)
باستانی پاریزی ــ از سیر تا پیاز ــ پیازو ــ پاورقی صفحه ۳۸ و ۳۹
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۲ ، ۰۸:۵۹
علی مصلحی

حاج ملاهادی و عکس

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۱۱ ق.ظ

معروف است:
در یکی از سفرهای ناصرالدین‌شاه به مشهد مقدس، شاه قصد کرد در میانه راه، سری به «حاج ملاهادی سبزواری»، پُر آوازه‌ترین فیلسوف آن روز‌ها بزند. پس از ملاقات، ناصرالدین شاه از آقا رضا عکاس‌باشی، اولین عکاس ایرانی، خواست از ملاهادی عکسی بیاندازد. ملا که تا آن روز چیزی از عکاسی نشنیده بود جویای مراتب امور شد. عکاس‌باشی توضیح داد که عکاسی فنی است در کار «انعکاس و انطباع هیکل اشیاء در صفحهٔ خارج».
ملاهادی این را که شنید حُکم به محال‌بودن چنین چیزی داد. دلایل‌اش به اتکای فلسفهٔ قدیم سخنی صواب یا دست‌کم منطقی، به نظر می‌رسید: «ظلّ یا سایهٔ شیئی نمی‌تواند مستقل و مجزای از خود شیئی بقا و دوام داشته باشد، چرا که ظل عَرَض است و شیئی جوهر، و عرض نمی‌تواند بدون جوهر دوام داشته باشد (!). بنابراین ثبت تصویر اشیاء بر روی صفحه‌ای خارجی ممتنع است.»
با این‌همه آقارضای عکاس‌باشی، ملاهادی را مجاب کرد که بنشیند و به عکس‌ گرفته‌شدن رضا دهد و امکان یا امتناع آن را در عمل ببیند.
تن‌ها عکسی که از ملاهادی سبزواری در دست است‌‌ همان عکسی است که آقارضا در دوشنبه ۲۹ محرم ۱۲۸۴ ه. ق از او گرفته است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۱۱
علی مصلحی

ناخوش‌هایی که خوش بودند

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۰ ق.ظ
اگر دارو‌ها اثر آشکاری بر بیماری داشتند، جای شگفتی بود، زیرا مقولات تشخیصی که در روان‌کاوی به کار برده می‌شود، کاملا غیرقابل اطمینان است. یکی از گویا‌ترین دلایل این امر را می‌توان در مطالعه «دی. ال. رونهان» درباره پذیرش بیماران در بیمارستان‌های روانی یافت.
در این تحقیق، هشت فرد سالم خود را به واحدهای پذیرش بیمارستان‌های مختلف روانی واقع در سواحل شرقی و غربی ایالات متحده آمریکا معرفی کردند.
آن‌ها گزارش‌های سوابق استخدامی خود را دست‌کاری کرده بودنذ، تا این واقعیت را که همگی آموزش حرفه‌ای روان‌شناسی دیده‌اند پنهان کنند. اما هیچ‌گونه تغییر دیگری در شرح احوال شخصی خود ندادند. آن‌ها ادعا کردند که صداهایی می‌شنوند.
بیماری همه آن‌ها «اسکیزوفرنی» تشخیص داده شد و در بیمارستان پذیرفته شدند. همین‌که وارد بیمارستان شدند، بی‌درنگ به رفتار عادی خود بازگشتند. هیچ‌یک از آنان توسط کارکنان بیمارستان به عنوان بیمار قلابی شناخته نشدند، در حالی‌که بیماران بیمارستان آنان را افرادی می‌دانستند که تظاهر به بیماری می‌کنند. همه شرکت‌کنندگان در این مطالعه به‌طور منظم و آشکار تجربیات خود را یادداشت می‌کردند. اما این نوشتن‌ها توسط کارکنان بیمارستان صرفا به عنوان یک جنبه رفتار مرضی آن‌ها تصور می‌شد.
طول مدت بستری شدن این افراد از هفت روز تا پنجاه‌ودو روز متغیر بود و سرانجام هریک با تشخیص اسکیزوفرنی «در حال تسکین موقتی» از بیمارستان مرخص گردیدند. همان‌گونه که «روزنهان» یادرآور می‌شود، عبارت «در حال تسکین موقتی» بدین معنا نبود که این بیماران قلابی، عادی تشخیص داده شده بودند. زیرا هیچ‌گاه در مورد مشروعیت بستری شدن آن‌ها سؤالی مطرح نگردید.

جامعه‌شناسی ـ آنتونی گیدنزـ ترجمه منوچهر صبوری همنوایی و کجروی ـ تشخیص بیماری روانی ص ۱۸۳ و ۱۸۴
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۵:۱۰
علی مصلحی

زندان خیلی چیز‌ها را از آدم می‌گیرد

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۲ ب.ظ

من در روزهای اولی که به زندان افتادم از همه چیز محروم بودم. از پول، تلفن، ملاقات. از ملاقات و تلفن حتی تا روز‌های آخر بازداشت محروم بودم. خبر نداشتم که بیرون چه اتفاق افتاده و چه خبر است. خانواده هم از من بی‌خبر بودند. هر کدام برای پر کردن این خلا دست به کارهایی زدیم. از جمله آن‌که خانواده پس از این‌در و آن‌در زدن فراوان بالاخره حکم تبدیل قرار بازداشت به وثیقه را گرفت و ۳۰۰ میلیون تومان وثیقه برای آزادی مشروط من فراهم کردند.
من تا ماه‌ها از رودرویی مستقیم با پسر برادرم که یکی از وثیقه‌گذاران بود، اکراه داشتم. شاید بگویید کار اشتباهی است اما خبر ندارید در درون آدمی چه می‌گذرد. طرفه آن‌که پسر براردم آن قدر عزیز و مهربان است که اگر خانه‌اش را هم در این میان از دست می‌داد، به روی خودش نمی‌آورد. نه خودش نه مادر مهربانش و نه مجموعه خانواده‌ام که پس از یتیمی، حکم پدر را برای او دارند. اما خوب آدمی وقتی قدرت مهندسی احساسات را از دست داده باشد، مرده متحرکی است.
  همان روزهای اول در زندان، نوشتم زندان بد است. اصلا زندان خوب نیست. این ذهنیت که ما هی تلاش می‌کنیم چون عزیزان‌مان زندان هستند، به زندان تقدس ببخشیم، اگر ذهنیت اشتباهی نباشد، دست‌کم ذهنیت درست و دقیقی نیست.
این در مورد زندانیی است که شرایطش کاملا عادی است. اما اگر زندانی شرایط غیرعادی داشته باشد این بد بودن تساعدی بر زندگی، شخصیت، روابط، احساسات و سایر شؤن زندگی او تاثیر می‌گذارد. این تنها به دوران زندان ربط ندارد، به دوران پس از زندان هم تسری پیدا می‌کند. اگر ارتباط تو در مدت بازداشت با خارج از زندان و خانواده و دوستان هم قطع باشد، اوضاع تساعدی بد‌تر می‌شود. یعنی نوعی از رفتار خارج از منطق از آن‌ها که خارج از زندان هستند و تو را دوست دارند هم سر می‌زند. رفتاری که می‌تواند تا سر حد «مرگ» تو را آزار دهد. مقصر کیست؟ آن‌که آن رفتار را انجام داده یا تو؟
 هیچ‌کس! بهتر است بگویم هیچ‌کدام! البته که تقصیری اتفاق افتاده و زجری صورت گرفته ولی ما دو طرف در بوجود آوردن این اتفاق عمد یا نیت قبلی نداشته‌ایم. بر عکس نیت خوب داشته‌ایم و به نتیجه بد منجر شده است. ولی خوب باید تحمل کرد. من حدود یک سال و نیم این درد‌ها را تحمل کرده و باز هم تحمل می‌کنم. دم هم بر نمی‌آورم. از خداوند هم عاجرانه می‌خواهم به من قدرت تحمل بیشتری بدهد.
اما آیا قدرت تحمل یا سایر قدرت‌های من چه‌قدر است؟
باور کنید وقتی همه تلاشم این بوده که درد‌های رسوب شده از دوران زندان در وجودم را تحمل کنم، اختیار بعض رفتارها از دست من خارج شده‌ و این موضوع بارها و بارها نزدیک‌ترین آدم‌های اطراف مرا آزار داده است. اما صادقانه من قصد آزار کسی را نداشته‌ام. دست خودم نبوده و خیلی بدتر و وحشتناک‌تر آن‌که آن‌قدر قوای من تحلیل رفته که خبر نداشته‌ام تا چه اندازه بعض آدم‌ها از بعضی از رفتار من آزار می‌بینند و به روی من نمی‌آورند. تازه یکی‌ـ‌دو نفر تذکراتی به من داده‌اند و مرا از «خواب گران»ی بیدار کرده‌اند.
 این نوشته را با پریشانی زیاد نوشتم. منطق نوشتاری درستی بر آن حاکم نیست. اما طی این چند روز هرچه فکر کردم که چگونه از دوستانی که از من آزار دیده‌اند، عذرخواهی کنم، فکری بهتر از آن‌که صادقانه آن‌را بنویسم و اعلام کنم پیدا نکردم. این ارجوزه اگر خالی از منطق نوشتن است، اما از صداقت تهی نیست. صادقانه من عذر تقصیر به پیش‌گاه کسانی می‌آورم که از من رنجیده‌خاطر شده‌اند و به روی من نیاورده‌اند. اما ای کاش قبل از ان‌که آن‌همه آزار ببینند، خیلی پیشتر از این مرا آگاه می‌کردند و کمک که ادامه ندهم. اما به قولی ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.
به این روشنی امیدوارم و در مقابل همه آن‌ها که شادی انسان‌ها دغدغه زندگی‌شان است سر تعظیم فرو می‌آورم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۸:۰۲
علی مصلحی

گاف‌های مشهور

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۲۳ ق.ظ

   محمد درویش: حدود ساعت 19:30 دیروز - دوم آبان 1392 - در بخشی از برنامه بدون خط خوردگی که همه روزه به جز روزهای تعطیل از رادیو گفتگو پخش می‌شود، گوینده زن برنامه به سراغ دو کارشناس صاحبنظر رفت تا نظر ایشان را در باره‌ی محتوای گزارش جدید احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در امور حقوق بشر ایران جویا شود. کارشناس نخست برنامه، آقای محمد حسن آصفری، دبیر اول کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی بود که در رد گزارش احمد شهید، گفت: این فرد قبلاً وزیر خارجه کشور میانمار بوده که آن جنایت‌های بی‌سابقه را در حق اقلیت مسلمان این کشور روا داشته و چنین فردی اگر راست می‌گوید: ابتدا مشکل حقوق بشر در کشور خودش را حل کند. آصفری این را هم اضافه کرد که اخیراً وی و چند عضو دیگر کمیسیون امنیت ملی مجلس به کشور میانمار سفر کرده و از نزدیک در جریان عمق جنایت‌های صورت گرفته بر علیه مسلمانان آن کشور قرار گرفته‌اند. این در حالی است که احمد شهید، یک شهروند مسلمان زاده‌ی کشور مالدیو است و پیش‌تر هم سمت‌هایی چون معاون وزیر خارجه، سخنگوی رییس جمهور و وزیر خارجه کشور مالدیو را از 1999 تا 2007 برعهده داشته است.

    نگارنده نمی‌تواند حیرت خود را از ارایه‌ی چنین اطلاعات غلطی، آن هم از سوی یکی از اعضای کمیسیون امنیت ملّی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی پنهان کند؛ آن هم کمیسیونی که انتظار می‌رود اعضایش بیشتر از دیگر نمایندگان مجلس به مسایلی اینچنینی اشراف داشته باشند. مسأله به ویژه زمانی حیرت‌انگیزتر می‌نماید که بدانیم، معمولاً این شخصیت‌ها از قبل در جریان برنامه و موضوع آن قرار می‌گیرند تا بتوانند با حضور ذهن و آمادگی اطلاعاتی درخور در آن شرکت کنند!! غم‌انگیز‌تر آن که نه مجری برنامه و نه آن کارشناس دیگر - آقای شکرایی - هم هیچ تلاشی برای اصلاح این سخن جناب آصفری نکردند!

پخش یک برنامه تأسف بار از رادیو اندیشه‌ها! رادیو گفتگو؛ چرا؟

    البته در طول این گفتگوی تقریباً 20 دقیقه‌ای، نکات عجیب دیگری هم از سوی دو کارشناس برنامه مطرح شد که پخش آن از رادیویی که خود را مدعی فرهیختگی می‌داند و با عنوان رادیوی اندیشه‌ها از خویش یاد می‌کند، به راستی تأسف‌بار بود! از جمله آن که آقای شکرایی اعلام کرد، تنها کشوری که تاکنون سازمان ملل برای آن گزارشگر ویژه حقوق بشر تعیین کرده است، ایران است و حتی وقتی مجری برنامه از شنیدن این پاسخ ابراز تعجب کرد و دوباره پرسشش را مطرح کرد، ایشان با قاطعیت بیشتری همان پاسخ را تکرار کردند، در حالی که کافی است یک جستجوی مختصر در اینترنت می‌کردند تا درمی‌یافتند که علاوه بر احمد شهید، سازمان ملل متحد تاکنون 36 گزارشگر ویژه‌ی دیگر را در زمینه حقوق بشر به کشورهایی چون: بروندی، کامبوج، اریتره، هائیتی، میانمار، کره شمالی، فلسطین اشغالی، سومالی، سودان و ... گسیل داشته است. در این میان، باز فقر اطلاعاتی دست‌اندرکاران چنین برنامه‌ی سیاسی‌ای به راستی شرم‌آور است که نتوانستند همانجا این نکته غلط را تصحیح کنند. نکته‌ی دیگر آن بود که هم آصفری و هم شکرایی تأکید داشتند که احمد شهید تاکنون به ایران سفر نکرده و بنابراین، گزارشش فاقد استاندارهای لازم از منظر حقوق بین‌الملل است، چون مشاهده‌ی میدانی ندارد. در اینجا وقتی مجری برنامه پرسید: چرا ایشان به ایران سفر نکرده و آیا خودشان مایل به سفر به ایران نبودند؟ آقای شکرایی به صراحت گفت: بله، ایشان خودشان درخواستی برای سفر به ایران ندادند! در حالی که اگر سخنان سید عباس عراقچی، سخنگوی وقت وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران را می‌خواندند، در می‌یافتند که چرا دولت ایران از پذیرش درخواست سفر وی به کشور هر بار اجتناب کرده است!
    در این گفتگو، باز هم ادعاهای حیرت‌آور دیگری مطرح شد. مثلاً آقای آصفری گفتند: تمام زندانیان اوین که مطمئناً الآن همه‌ی آنها دارند سخنان وی را از درون زندان می‌شنوند! هیچگونه مشکلی ندارند و تنها ناراحتی زندانیان در اوین شاید دوری از خانواده و کمبود مرخصی باشد!! سخنانی که حتی سبب شد تا مجری برنامه هم به آن معترض شود و تذکر دهد که البته ممکن است زندانیان اوین با مشکلاتی هم روبرو باشند، اما نه در حدی که احمد شهید به آنها اشاره کرده است که در این لحظه، جناب آ صفری ضمن اشاره به بازدید اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس از زندان اوین در سه ماه پیش، مجدداً بر ادعای خویش تأکید کردند و این را به عنوان تأییدی بر مدعای خود اضافه فرمودند که اخیراً یکی از زندانیانی که برای مرخصی از زندان اوین بیرون آمده بود، در مصاحبه با رسانه‌ها گفته است: زندان برای ما مثل یک هتل بوده است!
    به هر حال، ضمن درخواست از شما خواننده‌ی گرامی خبرآن‌لاین برای گوش کردن به محتوای صوتی این برنامه که هم‌اکنون بر روی درگاه مجازی ایران صدا وجود دارد؛ امیدوارم از این پس کمتر شاهد پخش برنامه‌هایی چنین سطحی و شگفت‌انگیز باشیم که آشکارا به فهم و درک مخاطبینش توهین می‌کند.
منبع: خبرآنلاین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۲ ، ۰۲:۲۳
علی مصلحی

ماه و من

يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۴ ب.ظ

ماه به تمام وعده‌هایش وفا می‌کند
روشن است در شب
و خاموش در روز
به احترام خورشید
من به احترام تو
خاموش نمی‌شوم
نه این‌که تو خورشید نباشی
من ماه نیستم
ولی به تمام وعده‌هایم وفادارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۲۲:۳۴
علی مصلحی