شلغم میوه بهشت نیست
«شلغم میوه بهشته» داستانی است نوشته شده در حدود ۴ دهه پیش، یک داستان خطی با سیر روایی ساده و در یک فضای تقریبا ثابت.
اتفاقات محوری داستان همه در یک خانه و کمی فراتر از آن در یک محله کوچک، جنوب تهران در سالهای ابتدایی دهه ۵۰ میگذرد.
داستان با تصویر این خانه آغاز میشود: «در یکی از کوچههای باریک پشت بازارچه سر پولک چهارراه سیروس تهران، خانه قدیمی کوچکی قرار داشت. که در آغاز این داستان، سی سال از عمر بنای آن میگذشت. خانهای بود یک طبقه از آجر سرخرنگ معروف به بهنازی که در شمال کوچه قرار داشت ... برای یک تازهوارد در اولین نگاه آشکار میشد که در این خانه دو خانواده زندگی میکردند که از نظر سلیقه زندگی وضع یکسانی نداشتند.»
یکی دو تصویر مختصر هم از مغازه تعمیر چراغهای توری و خوراکپزی متعلق به همان دورانها در بازار قدیم تهران و یک تصویر انتزاعی هم از زلزله مخوف بویینزهرا در داستان ارایه میشود، که یک شخصیت محوری داستان از آن زلزله در داستان حضور دارد.
نثر داستان بهغایت روان، جذاب و پرکشش است و دیالوگها با مهارت ویژهای شخصیتهای داستان را پروریده و معرفی میکند.
نویسنده در نثر خود جایجای با کمک از متل، مثل یا تکیهکامهای خاص و غالبا متعلق به حوزه جغرافیای خاص اثرش، به جذابیت داستان کمک بالایی کرده است: «کوزهاش آبی میگرفت ــ توی دل خودم سینماست ــ عاقد مفت گیرت اومد، موشهای خانه را هم عقد کن ــ خری که جو ببینه کاه نمیخوره ــ سنگ نشسته برای کلوخ گریه میکنه ــ ازاله منع تیزاله میکنه ــ اینکه میدی حنا دستت رنگ بشه، بده آویشن دلت بند بشه ــ زیر دیوار شکسته نخواب و خواب آشفته نبین ــ من کیو دارم، تو کیو داری و ... » تعدادی از ضربالمثلها و متلها و تکیهکلامهای شیرینی است که نثر این داستان را پرکشش و جذاب کرده است.
داستان در سالهای ابتدایی دهه ۵۰ نوشته شده و اتفاقات و تصویرهای آن روایتی جامعهشناسانه از فضای اجتماعی آن روزگار در چند حوزه را روایت میکند.
شغل «براتعلی» یکی از شخصیتهای داستان، تعمیر چراغ است و در آن روزگاران که نه کپسول گاز بود و نه شعلههای برق برای همه مردم، چراغهای خوراکپزی برای پختن غذا و تامین گرما و چراغهای «لامپا» برای تامین نور منازل و مجالس برای خودش سالار بود و کوزهای کسی که تعمیرکار و اجارهدهنده این چراغها بود برای خودش «آبی ورمیداشت».
«مشدی محرم» شخصیت دیگر داستان سبزی و شلغم پخته فروش امروزی است و روزگاری که هنوز تهران لولهکشی آب نشده بوده، با اسب و الاغ و دبههای بزرگ در محلههای شهر آب میفروخته و برای خودش کسی بوده و حالا که آب لولهکشی آمده، به سبزیفروشی روی آورده و نان بخور و نمیری دارد.
اتفاقات داستان حول محور بیماری ناشناخته و ناگهانی «عابدین» تنها پسر براتعلی و نرگس و رابطه نیمبند عاشقانه «هرمز» جوان شاعر و نقاش و بلیط فروش سینما با «گل عنبر» همسر مشدی محرم سبزی فروش، به موازات هم تا انتهای داستان پیش میرود و در خلال این اتفاقات، طبیب پیرمرد کلیمی و خواهرزاده جوان «گلعنبر» که دانشجوی پزشکی است، و یکی دو نفر از اهالی محل به داستان وارد و با سیر داستان و اتفاقات حاشیهای داستان همراه میشوند.
روایت داستان در عین روانی، سادگی و جذابیت، یکی دو جا گرههای گم شدهای دارد که نویسنده در ذهن محاطب میافکند و بدون آنکه به بازشدن آن، کمک کند، به فراموشی سپرده میشود.
داستان خطوط سپیده و نخوانده ندارد و از این منظر نمیتواند داستان قابل اعتنا و توجهی باشد.
این را البته باید به ظرفیتهای تاریخی زمانی که داستان در آن نوشته شده ارجاع داد و آنرا در بستر فضا و بضاعت ادبی آن دوره بررسی کرد.
نام «شلغم میوه بهشته» ارتباط بسیار کمی با اتفاقات داستان دارد، و به نظر میرسد نویسنده با هوشمندی، از این نام برای جلب توجه مخاطب به اثر خود استفاده کرده باشد.
«شلغم میوه بهشته» نوشته «محمدعلی افغانی» نویسنده صاحب سبک و صاحب نام ایرانی معاصر در ۱۷۰ صفحه و در سال ۱۳۵۳ نوشته شده و در سالهای بعد تا چاپ ششم هم تجدید چاپ شده است.