وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

علی مصلحی
وب‌نوشته‌های یک شیشه‌بر

روزنامه‌نگاری که کارمند بانک بوده و اکنون شیشه‌بری می‌کند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولی علی» ثبت شده است

«عرفی‌شیرازی» و صله نگرفته از مولی‌علی

دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۰ ق.ظ

معروف‌است که «عرفی‌شیرازی» شعر معروف را در وصف بارگاه حضرت علی سروده بود و بار‌ها می‌خواند و می‌گفت؛ من صله خود را از امیر خواهم گرفت، اما خبری نمی‌شد! شعر «عرفی» این بود:
 «این بارگاه کیست که گویند بی‌هراس     کای اوج عرش سطحِ حضیضِ تو را مماس»

یک سرِشب، در زیر رواق بارگاه نشسته و شعر خود را زمرمه می‌کرد. در همین وقت دید یک درویش روستائی شمعی به‌دست گرفت و بر مزار علی روشن کرد و طلب صله نمود درحالی‌که رقصان می‌خواند:
 «شمع می‌سوزم برایت یا امیرالمومنین   قد این گلدسته‌هایت یا امیرالمومنین!»
هنوز شعرش تمام نشده بود که یک قندیل طلا از بالای سقف‌‌ رهاشد و یک راست افتاد توی دامن روستائی شعرخوان!
خادم حرم گفت: این صله تست بردار و برو! روستائی رفت.

 «عرفی» که همه این منظره را دیده بود، آهسته روبه ضریح کرد و گفت:
 «یا امیرالمومنین! سید اوصیا هستی، و امام اتقیا هستی، و منصوص از قِبلِ خدا هستی، و معصوم از همه زلت و خطا هستی، و صاحب نام بر عرش خدا هستی و پدر ائمه هدی هستی و شاگرد مصطفی هستی، اما... شعر بلد نیستی!»
 سنگ هفت قلم ــ محمد‌ابراهیم باستانی‌پاریزی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۳۰
علی مصلحی

بهشت با رساندن نوک زبان به نوک بینی

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۸ ب.ظ

نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.
 «عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو! این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند.
 «معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نماز‌گزاران را ثابت می‌کند.
 پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده‌کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌ زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی؟
 «عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.
 از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. «علی» برای این جماعت حیف است.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۸
علی مصلحی

برای آن‌که «نیکی» از بین نرود

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۵۹ ب.ظ

ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﯽ؟
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﻣﻦ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺷﺘﺮ ﻭ ﺑﺰ ﻭ ... ﻫﺴﺘﻢ. ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﻫﺎﻳﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺪﺭ ﺍﻳﻨ‌ﻬﺎ ﮐﺮﺩ، ﭘﺪﺭﺷﺎﻥ ﺷﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺯﺩ ﻭ ﺷﺘﺮ ﻣﺮﺩ، ﻭ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﺷﺎﻥ ﺿﺮﺑﻪ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺍﻭ ﻣﺮﺩ.
ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ (ﻋ) ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺑﺮ ﺗﻮ ﺣﺪ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ می‌ﮑﻨﻢ.
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻫﻴﺪ. ﭘﺪﺭﻡ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﻢ ﮔﻨﺠﯽ ﺑه‌ﺠﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ‌است. ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺑﮑﺸﻴﺪ، ﺁﻥ ﮔﻨﺞ ﺗﺒﺎﻩ می‌شود، ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﺒﺎﻩ خواهد شد.
ﻣﻴﺸﻮﺩ.
ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ می‌کند؟
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ!
ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ (ع) ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺍﯼ «ﺍﺑﺎﺫﺭ»! ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ می‌کنی؟
ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﺑﻠﻪ یا ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ!
مولی علی فرمود: ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ نمی‌شناسی، ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ ﺣﺪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ ‌می‌کنم!
ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﻣﻦ ﺿﻤﺎﻧﺘﺶ را می‌کنم ﻳﺎ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ!
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﻓﺖ.
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺩﻭﻡ ﻭ ﺳﻮﻡ سپری شد. ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ «ﺍﺑﺎﺫﺭ» ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺣﺪ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﺸﻮﺩ...
ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣالیﮑﻪ ﺧﻴﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، در برابر ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ: ﮔﻨﺞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺣﺪ ﺭﺍ ﺟﺎﺭﯼ ﮐﻨﯽ.
ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ (ع) ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﭼﻪ ﭼﻴﺰﯼ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ﺩﺭ حالی‌که می‌توانستی ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ؟
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ «ﻭﻓﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ» ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻓﺖ...
ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮمنین ﺍﺯ ﺍﺑﺎﺫﺭ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﺍﺑﻮﺫﺭ ﮔﻔﺖ: ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ «ﺧﯿﺮﺭﺳﺎﻧﯽ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ» ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻓﺖ...
ﺍﻭﻻﺩ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﻴﻢ...
ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ پرسید: ﭼﺮﺍ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ: می‌ترسیم ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ «ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ» ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻓﺖ...
و ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ
ﺗﺎ ﻧﮕﻮﻳﻨﺪ «ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻪ ﺧﻴﺮ» ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻓﺖ.
 منبع: فیس‌بوک «سید جواد میرهاشمی» با اندکی تغییر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۹
علی مصلحی

«قران» کتاب مقدسی است. جلد، صفحات، کلمات، جوهر و سخنانش، همه مقدس‌اند. اما تاریخ اسلام به یاد دارد که مولاعلی(ع) به سربازان خود در «صفین» دستور داد که بر همین جلد و ورقه و کلمات و جوهر مقدس شمشیر بکشند که نکشیدند. حاصل داستان حکمیت و اتفاقات پیرامون آن شد و از آن تاریخ به‌بعد، تحجر به‌جای تعقل و تعصب جاهلانه به‌جای تقدس عالمانه در بین مسلمانان برای خود جای‌گاه دست‌وپا کرد و تا کنون نیز جای‌گاه خود را حفظ کرده و هر از گاهی قربانی می‌گیرد.

یک کشیش دیوانه در ینگه دنیا، به مقدسات مسلمانان اهانت کرده و قرآن را آتش‌زده است. متعصبین جاهل در افغانستان به دفتر «سازمان ملل» یورش برده و کارمندان مظلوم این سازمان را سربریدند.

وظیفه هر انسان آزاده‌ای از هر کیش و دین و آیین است که این اقدام وحشیانه و غیرانسانی را محکوم نماید والا دستش به خون بی‌گناهان این حادثه آلوده است.

در همین رابطه:
کشیش آمریکایی: هرگز قرآن را آتش نخواهیم زد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۰ ، ۰۵:۴۶
علی مصلحی

فزت و رب‌الکعبه

دوشنبه, ۲ آبان ۱۳۸۴، ۰۶:۱۱ ق.ظ

دیروز تمام تباهی در جلد فرزند ناخلف «ملجم مرادی» حلول کرد تا آیینه حق ترک بردارد و پولاد سرد، فرق ماه را دو نیم کند. شب فرشتگان آسمان به زمین متوسل شدند تا از حرکت بازایستد و شب سحر نشود و سیاه‌ترین یلدای سال رقم نخورد. سنگ و خار و خاشاک و جانور و گیاه، به پاهای «مولی علی» التماس می‌کنند تا حرکت نکنند. «مولای حق» اما به کرشمه‌ای آسمانی از خود بیخود است و اشارات زمینی را درنمی‌یابد و زمین گرم‌تر از همیشه مشتاق است تا زیر پاهای مولا بچرخد تا گام‌های مولا سریع‌ترشوند و «مسجد کوفه» جغرافیای پرواز را برای رستگاری ترسیم کند. تا زمین خالی از حق شود تا بشریت یتیم شود.
****
امروز مولا به فرزندانش توصیه کرد برای «ابن‌ملجم» شیر ببرند تا قاتلش تشنه نماند.
****
فردا زمین در زمان مچاله می‌شود. فردا تمام فتوت رخ در نقاب خاک می‌کشد و «ذوالفقار» آرام می‌گیرد. فردا زمین تمام تنفرش را به دامن جهالت تف می‌کند، تا روسیاهی و زشتی فرزندان «امیه» برای همیشه تاریخ بماند. فردا کودکان یتیم تا همیشه تاریخ گرسنه نان و خرما و محبت می‌مانند. فردا کاسه‌های شیر روی دست فرزندان کوفه می‌ماند. فردا نجف آغوش می‌گشاید تا تمام راستی را در آغوش کشد.
ضمن عرض تسلیت شهادت «مولای متقیان» باهم غزلی از خداوندگار شعر آیینی معاصر «سعید بیابانکی» را مرور می‌کنیم:
ای سجود با شکوه وای نماز بی‌نظیر
ای رکوع سربلند،‌ای قیام سر به‌زیر

در هجوم بغض‌ها‌ ای صبور استوار
در میان تیرها ای شکست‌نا‌پذیر
 
شرع را تو رهنما، عقل را تو ره‌گشا
عشق را تو سر پناه، مرگ را تو دست‌گیر

فرش آستانه‌ات، بوریایی از کرم
تخت پادشاهیت، دست‌بافی از حصیر
***
کیست این یگانه مرد، این غریب شب‌نورد
این‌که آشنای اوست هم صغیر و هم کبیر

کاش قدر سال بود، آن شب سیاه و سرد
آسمان تو غافلی، زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق، از تو خواهم‌ ای فلک
یا ببندی‌ام به سنگ یا بدوزی‌ام به تیر

دست بی‌وضو مزن، بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بی‌حیا شرم کن وضو بگیر

لختی‌ ای پدر درنگ، پشت در نشسته‌اند
رشته‌های سرد اشک، کاسه‌های گرم شیر
یاعلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۸۴ ، ۰۶:۱۱
علی مصلحی